Boston

پنج شنبه يهو تصميم گرفتيم ما هم بريم Boston. بچه‌هاي اون جا همه اهالي دور و بر رو دعوت كرده بودند. اولش مشكل ما اين بود كه جايي براي شب موندن نداشتيم و يه روزه رفتن واقعا خسته كننده بود. اما فهميديم كه يكي از بچه‌ها هم خونه‌اي‌هاش رفتن مسافرت و ما مي‌تونيم بمونيم. خلاصه جمعه ظهر با يه پتو راه افتاديم به طرف Boston. حدود ۳ ساعت تو راه بوديم. وقتي رسيديم اونجا هنوز ميزبانان مشغول تهيه غذا بودن. يه مقداري از غذاها تو همون خونه‌اي كه ما بوديم پخته مي‌شد و بقيه‌اش در خوابگاه MIT. ما يه سري چيزهايي رو كه خريده بودن از خوابگاه برديم به خونه. توي راه از دم دانشگاه MIT رد شديم. سر درش كه خيلي خوشگل بود. و جالبيش اين بود كه كل دانشگاه يه ساختمون بزرگه.



 البته ظاهرا يكي دو تا رشته‌هايي كه بعدا اضافه شدن يه ساختمون‌هاي جداگونه دارن ولي قسمت اصلي دانشگاه يك ساختمون خيلي خيلي بزرگه. بعد رفتيم خونه و مشغول خوردن ميوه و چايي شديم تا هم شام حاضر بشه هم بقيه مهمونا بيان. تا شب ۲۵ نفر شديم. شام هم سوپ كدو!، ماكاروني، سبزي پلو، ماهي و قورمه سبزي بود. خلاصه كلي خورديم. واقعا دست تهيه كنندگان درد نكنه. بعد شام هم طبق معمول بازي و حرف و چايي. چون خيلي زياد بوديم. حتي بازي‌هاي دسته جمعي ورق هم مسخره شده بود. يه دست بلوف بازي كرديم كه من اول از همه كارتام تموم شد، چون هيچ كي باورش نمي‌شد كه من دروغ بگم! بعد هم يه چند دست دزد و پليس ﴿يا بقول بعضي‌ها مافيا﴾ بازي كرديم. اين بار هم من مثل بچه‌هاي ساكت نشستم و تا آخر بازي حرف نزدم و كسي نفهميد كه من دزد بودم!!! اينا كه مي‌گم تا ساعت ۳ شب طول كشيد. بعد همه رفتن و ما همون جا خوابيديم. تا فردا ساعت ۱۰ صبح. كه مي‌خواستيم بريم Boston رو بگرديم.

2 thoughts on “Boston

  1. حسین

    شما کجایی؟ الان همه چیزای جدیدی که نوشتی رو خوندم، shaw’s و بوستون و این حرفا نشون می ده که تو نیوانگلندی، نه؟
    همه چی مبارکه!

Comments are closed.