Monthly Archives: January 2004

ایران ممنوع

ديروز رفتيم جمع شديم خوابگاه و فيلم «ايران ممنوع» (Forbidden Iran) رو ديديم. واقعا فکر نمي‌کردم يه نفر بياد ايران و يه همچين فيلم مسخره‌اي درست کنه. Jane Kokan يه خبرنگار کاناداييه که بعد از کشته شدن زهرا کاظمي تصميم گرفته که بياد ايران. در پوشش يه باستان شناس اومده ايران که مثلا با دانشجوها تماس بگيره و از مبارزاتشون بشنوه و همين‌طور راجع به کشته شدن زهرا کاظمي اطلاعات جمع کنه. ولي تنها کاري که کرده بود براي خودش تبليغ کرده بود که چه آدم شجاعيه. توي فيلم با يه پسره تو لندن حرف زد که از ايران فرار کرده بود چون تو ايران دستگيرش کرده بودند و دستگيرش کرده بودند، اون سايتش رو نشون داد که يه تعداد آدم کراواتي عکسشون بود که اين پسره مي‌گفت اينا تو ايران به خاطر فعاليت سياسي تو ايران تو زندانند. و وقتي اومد ايران مي‌خواست با يکي از اونا ملاقات کنه که حالا در زندان بود. يک فيلم ازش نشون داد که داشت با مامانش صحبت مي‌کرد و مي‌گفت آه مادر وقتي مرا بالاي دار بردند براي من آه هم نکش من براي هدفم مبارزه مي‌کنم!!!!!!! و بعد با اين آدم از تو زندان با تلفن حرف زد!!
نمي‌دونم واقعا اين آدم‌ها عمدي در تهيه کردن اين فيلم‌ها دارن يا واقعا نمي‌دونن. اصلا نرفته بود با يک آدم درست حسابي حرف بزنه، نماينده عقايد مختلف. حالا نمي‌گم مثلا با طرفداران. ولي مخالفان سرشناسي هم وجود دارند هم تو دانشجوها هم غير دانشجوها. که اسمي هم ازشون تو فيلم نبود. ما که خلاصه کلي اعصابمون خورد شد.

معذرت خواهی فرماندار

فرماندار (governor) ايالت ما (Connecticut) تازگي‌ها حسابي دچار مشکل شده. ظاهرا چند وقت پيش فهميدند که تعميرات خيلي اساسي‌اي در کلبه‌اي که کنار درياچه داشته کرده، و وقتي ازش پرسيدن، گفته که اونا رو خودش پولش رو داده (وام گرفته) يا اينکه يادش نمي‌آد. ولي بعد معلوم شده که پول اونا رو بعضي دوستاش دادن که جزو پيمان‌کارهاي مهم ايالت بودند. و خب احتمال اين است که اينا رشوه‌اي بوده براي اينکه در مزايده‌ها اونا ببرن. و وقتي که معلوم شد که دروغ گفته با درصدهاي بالا مردم ايالت مي‌گن که بايد استعفا بده. ولي فعلا گفته که نمي‌خواد استعفا بده و کار غير قانوني نکرده و از اين که دروغ گفته چند بار معذرت خواسته. البته بار اول که معذرت خواست از مردم، بعدش زنش اومد و يه شعري خوند که توش حسابي به رسانه‌ها و مطبوعات به طنز فحش داده بود! و اين ديگه خيلي بد شد براش چون الان ديگه حسابي تو تلويزيون و روزنامه‌ها بر ضدش موضع گرفتن. ديشب هم باز سخنراني کرد و تقريبا داشت گريه مي‌کرد و گفت من از همه معذرت مي‌خوام و چند شبه که نخوابيدم و اشتباه کرده‌ام که حتي فکر کرده‌ام که اين ممکنه کار رقيب‌هام يا رسانه باشه و همه‌اش تقصير خودم بوده.
خارج از همه اينا، اين معذرت خواستن دولت‌مرداي اينجاست. رسمي که تو ايران اصلا نيست. اون‌جا يا گند‌هايي که زده مي‌شه انقدر پشت پرده است که کسي نمي‌فهمه و اگه هم رو بشه انقدر همه حق به جانبن و انقدر مردم به قوه قضاييه بي اعتماد که مي‌گن حتما يه چيز سياسيه.

آکواریوم

يه روز هم رفتيم نيويورک. چون اکثر بچه‌ها نيويورک رو ديده بودن، تصميم گرفتيم بريم آکواريوم. جاي جالبي بود. کلي ماهي و کوسه و عروس دريايي و فک داشت.
خوک‌آبي؟(seal) هاش خيلي جالب بودن. بهشون ياد داده بودند که غداشون رو از يک استوانه‌اي که بهشون مي‌دادن بخورن. انقدر مي‌زدنش به سنگ‌ها تا غذا ازش بياد بيرون. آخه در واقعيت هم ظاهرا خرچنگ‌ها و صدف‌ها رو مي‌زنن به سنگ تا توش رو بخورن.

اسب دريايي هم که همش تو کارتون‌ها ديده بوديم اونجا بود. موجودات جالبي هم هستند. ماده‌هاشون موقع تخم‌گذاري تخم‌ها رو مي‌ذارن تو شکم نره. بعد که بچه‌ها از تخم در ميان، از يه سوراخي نزديک گردنش مي‌پريدن بيرون.

يه قسمتي هم فقط مخصوص کوسه‌ها بود.

يه قسمت هم مخصوص ماهي‌هاي نيش زننده، که بيشترشون عروس دريايي بودن. بعضي‌هاشون خيلي خيلي خطرناکن. حتي لمس مرده‌اش هم مي‌تونه طرف رو بکشه.

زلزله

الان هم ديگه انقدر گذشته که همه راجع به زلزله گفتند. من سه بار کرمان و بم رو ديده بودم. مخصوصا از بار آخر که با دانشکده رفته بوديم کلي خاطره دارم. اينجا فقط مي‌شينم و راجع به همه کسايي که خون دادن، کمک کردن و … مي‌خونم. البته آرزو مي‌کنم که فقط تو بدبختي‌ها نباشه که به فکر هم مي‌افتيم.

خانه ماسه و مه

وقتي اومدم وب لاگم رو نگاه کردم، اصلا باورم نمي‌شد اين همه مدته که ننوشته‌ام. عکسا هم که همه به هم خوردن و نمي‌آن.
اين مدت همش هي به خوردن و خوابيدن و اين ور اون ور رفتن گذشت.
بچه‌ها مي‌گفتن يکي از دلايلي که اخطار امنيتي اينجا بالا رفته بود اين بود که گردهمايي ايراني‌هاي اينجا از هفتگي به روزانه تبديل شده بود!!
تو اين مدت يه بار رفتيم سينما. فيلم «خانه ماسه و مه» (House of Sand and Fog) فيلم راجع به يه سرهنگ ايراني زمان شاه بود که بن کينگزلي (Ben Kingsley) نقشش رو بازي مي‌کرد. که با زنش و بچه‌هاش اومده بودن امريکا. نقش زنش رو شهره آغداشلو بازي مي‌کرد. اين همه مدت به سختي کار مي‌کرد، مثل اسفالت‌کاري و ….ولي با سرمايه‌شون توي يه خونه شيک زندگي‌ مي‌کردن تا بتونن دخترشون رو به يه خانواده خوب شوهر بود. اما سرهنگه مي‌ترسيد که پولشون تموم بشه و مخصوصا نتونه پول تحصيل پسرش رو بده به همين خاطر توي يک حراج يه خونه ارزون رو خريد تا با يه تعميراتي اونو گرون‌تر بفروشه و اين طوري پول بيشتري در‌آره و در ضمن براي خودش کار کنه. اما اين خونه مال يه دختري بود که شوهرش ولش کرده بود و با يک اشتباه خونه رو مصادره کرده بودند و حراج گذاشته بودند. تو اين قضايا که دختره مي‌خواست خونش رو پس بگيره و خب در واقع مرده هم تقصيري نداشت، هر اتفاقي به بدترين حالتش افتاد و حسابي همه رو گريه انداخت. ولي به نظرم خيلي خوب يه جزئياتي از زندگي همچين تيپ آدم‌هايي از ايران رو نشون داده بود. بن کينگزلي هم هر جا که فارسي حرف مي‌زد حسابي درست تلفظ مي‌کرد. گرچه باز يه جاهاي غير طبيعي داشت. مثل اين که يه فارسي زبان تو عجله و بدبختي که انگليسي حرف نمي‌زنه. به نظرم ايراني‌ها رو هم خيلي خوب نشون مي‌داد، گرچه دلم مي‌خواد بدونم امريکايي ها چه احساسي پيدا مي‌کنند بعد ديدنش.