بعضی وقتا بیحوصله میشم.يه موقعهايي که باید یه عالم mail بزنم. اما اصلا نميدونم چي بايد بگم؟ و بعد انقدر لفتش ميدم تا ديگه روم نشه mail بزنم. يه موقعهايي که وقتي ميام دو کلمه حرف بزنم صد بار با خودم مرور ميکنم و آخرش هم گند ميزنم. یه موقعهایی که احساس میکنم بیهویت شدهام. يه موقعهايي که نمیدونم چیکارهام. يه موقعهايي که همش میترسم که هیچی نشم و بعد ميبينم اصلا نميدونم اون چیز که خوبه باشم چی هست؟
آشپزی
آیفون
آیندهنگری
اخلاق
اریگامی
امریکا
اولینها
ایران
بابا
بانک
برکلی
بهتن
بچهداری
تقویم
تلویزیون
تنکسگیوینگ
تولد
جنگ
جیم
حاملگی
خانه
خبر
دنیا
دو سالگی
دوچرخه
دویدن
رانندگی
روزمره
زنان
سال نو
سرگرمی
سفر
سمپاد
سه سالگی
سوال
سیاست
شبکههای اجتماعی
شریف
شعر
شیردادن
طپش قلب
علائق
عکس
غر
فصلها
فوتبال
فیلم
لیست زندگی
لینک
متعلقات
متفرقه
مدرسه
مردم
مهاجرت
موسیقی
مونتسوری
نظر
نوامبر
نوستالژی
نوشتن
نویسنده
نکته
هالووین
هوا
وبلاگ
ورزش
وسایل بچه
ونکوور
پاریس
پروژه ماهانه
پرینستون
پزشکی
پلاک پنج
پنج سالگی
پول
چهار سالگی
کاردستی
کامپیوتر
کتاب
کرنل
کرونا
کریسمس
کلاس اول
کمبریج
یادگیری
یک روز در زندگی
وقتی نمی دونی چی باید بگی خب می تونی چیزی نگی، راحت (بعد هم اصلا توجه نکنی چه بی معرفت و اینا)
در مورد بی حوصلگی و احساس هویت از دست دادگی و احساس هیچی نشدن و اینا هم تجربه نشون داده که کاریشون نمی شه کرد هر چند معمولا درگیر روزمرگی شدن و این ها باعث می شه کم رنگ یا حتی بی رنگ شوند اما همیشه هستند.
یادته این شعر را همیشه کی می خونه ؟
گفت آسان گير بر خود کارها کز روی طبع سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش