به نظرم یکی از مهمترین چیزایی که هر آدمی بعد از تغییر کردن محیطش باهاش روبرو میشه تعریف کردن یه هویته برای خودش. هر تغییر محیطی به نسبت خودش. مثلا تغییر مدرسه، از مدرسه به دانشگاه، تغییر شهر و یا تغییر کشور. مثلا وقتی توی یک مدرسه هستی و بعد از چندین ماه از یه موقعیتی که هیچ کس نمیشناختت در میآیی و خودت رو مثلا به عنوان بچه درسخون، یا مثلا ورزشکار یا شرّ! تعریف میکنی. یه جمع دوست پیدا میکنی، اگه بعد مدرسه گشنهات بشه میدونی سوپرمارکت اون نزدیکا کجاست و … . اما حالا اگه یهویی مدرسه عوض شه مدتها دوباره باید همه اون تلاشها رو از اول انجام بدی. اما از همه سختتر شاید وقتیه که کشورت عوض میشه و مخصوصا وقتی دیگه بچه نباشی. باید یه تعریفی از خودت برای دور و بریهات بدی. اینکه چه جور آدمی هستی، باحالی؟ اهل حرف زدنی؟ اهل بیرون رفتن؟ … ، باید جمعهای دوستی جدید پیدا کنی، باید یه تفریحی گیر بیاری، یاد بگیری حوصلهات سر رفت چیکار کنی، گشنهات شد کجا چیز بخری، بفهمی کتاب باید از کجا بخری، اصلا چه کتابی باید بخری. باید به یه زبون دیگه حرف بزنی، پس دیگه با حرف زدنت نمیتونی خیلی راحت خودت رو نشون بدی، اینکه لفظ قلم حرف میزنی یا راحت. خوب استدلال میکنی، احساساتی هستی، رک هستی … . ولی حالا این جسارت توه که میتونی از اول شروع کنی یا نه؟
آشپزی
آیفون
آیندهنگری
اخلاق
اریگامی
امریکا
اولینها
ایران
بابا
بانک
برکلی
بهتن
بچهداری
تقویم
تلویزیون
تنکسگیوینگ
تولد
جنگ
جیم
حاملگی
خانه
خبر
دنیا
دو سالگی
دوچرخه
دویدن
رانندگی
روزمره
زنان
سال نو
سرگرمی
سفر
سمپاد
سه سالگی
سوال
سیاست
شبکههای اجتماعی
شریف
شعر
شیردادن
طپش قلب
علائق
عکس
غر
فصلها
فوتبال
فیلم
لیست زندگی
لینک
متعلقات
متفرقه
مدرسه
مردم
مهاجرت
موسیقی
مونتسوری
نظر
نوامبر
نوستالژی
نوشتن
نویسنده
نکته
هالووین
هوا
وبلاگ
ورزش
وسایل بچه
ونکوور
پاریس
پروژه ماهانه
پرینستون
پزشکی
پلاک پنج
پنج سالگی
پول
چهار سالگی
کاردستی
کامپیوتر
کتاب
کرنل
کرونا
کریسمس
کلاس اول
کمبریج
یادگیری
یک روز در زندگی
رويا جونم،
!That’s the way life goes on
مگه نه؟ :)
ممكنه يه خورده اولش سخت باشه ولي تجربه جالبيه. (همون تغيير كشور منظورمه)
خداييش سخت نبود يک کم حوصله مي خواست اولش
kolli khosham oomad roya!
sakhto sadegish be jesaratet bar migarde,
be inke aya hala ke forsatesho behet dadan jesarate in ro dari ke beshi oon adami ke khodet hamishe mikhasti bashi.
ya inke na khodet ro bespori va ye chizi mishi akharesh dige.
agar adam be khad be oon ensane ideali ke to ozehnesh dare nazdik tar beshe bishak sakhte va dar eyne hal lezzat bakhsh.
رويا: من نظرم اينه که آدم خيلي نبايد نگرانه اين باشه که محيط چي مي طلبه..
قبول دارم تو محيطي که فرهنگه اکثريته آدما با من متفاوته، ممکنه يه فشارايي روم باشه که خودمو باهاشون وفق بدم،
ولي يه جورايي ترجيح ميدم جاي اينکه خودمو «عوض» کنم، همون «خودمو» يه جوري براشون تعريف کنم که حضمش براشون راحتتر باشه..
شما رياضي-کارا بهتر ميدونين ديگه، متغير تابع رو يه چيزه ديگه ميگيرم، ولي تابعمو يه جوري تعريف ميکنم که جواب مستقل از متغير باشه. يا بعبارتي، politic ميزنم :) :)
اينطوري خودمم خودمو تو اين تعريف کردنه ممکنه بهتر بشناسم، نقطه هاي ضعف و قدرتمو بهتر بفهمم و يه خورده اون ناخالصي-آيي که خودشونو جزء «خودم» جا زده بودن، سبک-سنگين کنم بزارم کنار..
من مخالفه از محيط چيز ياد گرفتن (به شرطه اينکه آدم بدونه چبه نيستم)اتفاقاً اين يکي از قسمتاي عاليه مسافرت کردن و مدتي يه جاي ديگه بودن همينه..
ولي مثلاً، يا من اجتماعي هستم، يا نيستم ديگه، اگه واقعاً نيستم و ميدونم که هيچ وقت اينکاره نبودم، بي خياله انتظاراي بقيه ميشمو سعي ميکنم بهشون نشون بدم که اينطوري بودنم چقدر خوبياي خودشو داره (مثل وقت زياد آوردن)
البته به اطلاع ميرساند که بنده «دقيقاً» عکسه اين شخصيته مذکور رو دارم :) :)
مثلاً الآن بايد سره درس بودمو اينجا-ام..
چه ميشه کرد ديگه؟
از هر چه بگذريم، سخنه دوست خوش تر است :))
همگي شاده شاد باشين :)
سارا
راستي رويا ميخواستم بگم: Take it easy :) گاهي وقتا این انگار از همه بهتر کار مي کنه :)
به نظر منم اين کار واقعا جسارت ميخواد. ولي حتما از عهدش برميآي :)
سلام!
بنظر من خيلي از اين تعريف ها رو افراد مقابل ما که در محيط جديد با اون ها تعامل داريم بايد مشخص کنند. يه مقداريش هم جبر محيطي و زمانيه. ولي بقيه اش رو قبول دارم که بايد خود انسان در پي تطبيق خودش با اونها باشه.
موفق باشي.
همه آدمها در مقطعي از زندگي نياز به تعريف کردن و تعريف شدن دارند. وقتي در يک محيط آشنا و به قول معروف آبا و اجدادي به سر مي بري تعريف ميشي: يعني در حقيقت اطرافيان تو را با محک چند صدهزارساله محيطي خودشون مي سنجند.
اما با تغيير محيطت تفاوتهات بيش از شباهتها به چشم مياد. پس براي اينکه بشي يکي از قطعات پازل ناتمام محيط جديد بايد پارامترهاي وجودي خودت را تعريف کني.
در کل با مطلبي که نوشته بودي سريع ارتباط برقرار کردم. روند جالب و در عين حال نفس گيري هست. جسارت را قبول دارم اما گاهي اوقات بايد در کنار جس.ر بودن بايد احساساتت را به صندوق امانت بسپاري تا راهي اين راه باشي …
خوشحال مي شم تو کريدورم ببينمت. شادزي.
رفتم تو قسمت فيلمهات راجع به فيلم« مردي براي تمام فصول» کامنت بذارم، نميشد.
به هر حال :
تحليل آخرت از وضع اون موقع انگلستان هم خيلي جالب بود…
راستي،هنري «هشتم» بود که زيرآب من رو زد!
سلام. من تو گوگل دنبال يه چيزي بودم که تو وبلاگ شما سر در آوردم و به ويژه اون مطلب فستيوال فرهنگ ملل برام جذاب شد. خوشحالم که شناختمنت. موفق باشي.