Monthly Archives: April 2004

Something’s Gotta Gove – 2003



Something’s Gotta Give – 2003
  official site

Starring: Jack Nicholson, Diane Keaton, Keanu Reeves, Amanda Peet, Jon Favreau
Directed by: Nancy Meyers

فیلم از این جا شروع می‌شه که Jack Nicholson که الان یه آدم مسن و پولداریه با دوست دختر خیلی جوونش میان ویلای مامان دختره. مامان دختره (Diane Keaton) هم که از شوهرش خیلی وقته جدا شده هم نمایشنامه نویس معروفیه و پولدار. اون‌جا Jack Nicholson دچار حمله قلبی می‌شه و مجبور می‌شه که یه مدت تو اون خونه با Diane Keaton بمونه. و تو این مدت خانمه رو از یه آدم خشک که به مردها راه نمی‌ده!! و همش لباس های یقه بسته و بلند می‌پوشه تبدیل به یه آدم شاد می‌کنه و عاشق هم دیگه می‌شن. البته هم زمان Keanu Reeves که دکتره هم عاشق Diane شده.
خلاصه که داستان حسابی هالیوودیه. البته فیلم خنده‌داری بود اما به نظرم خیلی ضعیف اومد و تکراری. ظاهرا شخصیت Erica همین خانم شخصیت اول فیلم خیلی شبیه خود Diane Keaton یه. این که همیشه بلوز‌های یقه اسکی می‌پوشه و برعکس همه هنرپیشه‌ها خیلی خودش رو می‌پوشونه حتی دستکش هم می‌پوشه. و تا حالا هم با کسی نبوده و ازدواج نکرده.

Continue reading

پیک نیک و فستیوال

يکشنبه هم جای اونايی که نبودن خالی، قضای سيزده به در رو به جا اورديم و رفتيم پيک‌نيک. بچه‌ها گوشت خريده بودن و به سيخ زده بودن. پلو و مخلفات هم درست کرده بوديم و برديم اونجا کباب درست کرديم و خورديم. خيلی چسبيد. هوا خيلی خوب شده بود، البته اولش. بعد يواش يواش سرد شد و ما زود برگشتيم.


شنبه هم قرار بود فستیوال فرهنگ ملل (International Culture Festival) باشه. خب حتما شما هم مثل من این اسم رو ببینین خیال می‌کنین عجب برنامه با کلاسی! البته برنامه جالبی بود ولی من حسابی یاد اون جشنواره کار‌افرینی افتادم. هر کسی یه میزی گذاشته بود و چند تا چیزی که مال کشورشون بود رو اورده بودن. بعضی از غرفه‌ها اسمت رو می‌گفتی و برات به زبون خودشون می‌نوشتن.

چند جا هم نقشه گذاشته بودند که می‌رفتی جایی رو که ازشون اومدی رو روش علامت می‌زدی. ما هم شیراز و کرج رو علامت زدیم رو دو سه تا نقشه! یه جا هم یه نقشه گذاشته بودند و روش دین‌های مختلف رو علامت زده بودند اگه می‌تونستی بگی بهت جایزه می‌دادن. گفتیم به این که کاری نداره. اسلام روی عربستان، مسیحیت و یهودی‌ها رو روی اسرائیل و فلسطین علامت زده بود. یه علامتی هم روی ایران بود. گفتیم خب اینم حتما زرتشتیه. طرف گفت نه. گفتیم شاید انگلیسیش رو درست نمی‌گیم، انواع و اقسام کلمه‌هایی که به ذهنمون اومد رو امتحان کردیم، جواب نداد. مسوولش گفت این‌جا کشورش ایرانه‌ها. می‌گیم بابا ما خودمون ایرانی هستیم. می‌گه خب بذارین خودم بگم بهایی!!!
یه جا هم یه سن (stage) گذاشته بودند که روش برنامه‌های مختلف بود از جمله رقص چینی.

اگه سال دیگه باشه، ما هم باید بریم. دیگه این‌جا واسه خودمون جمعیتی شدیم.

سر درد

خب از آخر به اول، امروز حسابي سرم درد مي‌کرد. يعني من کلا زياد سرم درد مي‌گيره. ايران که بودم، اگه دانشگاه بودم و سرم درد مي‌کرد، فوري مي‌رفتم بهداري. داروخانه تا سه تا دونه قرص مسکن رو همين طوري بدون نسخه مي‌داد، مي‌گرفتم و خوب مي‌شدم. يکي دو بار هم خيلي سر دردم جدي شد که باز رفتم بهداري و بهم سرم زدن و راحت رو تخت خوابيدم تا خوب شدم.
اما حالا از ماجراي امروز. وقتي ديدم حالم بده گفتم برم خونه. عليرضا گفت بريم دکتر. رفتيم بيمارستان Yale. اگه وضعيتت اورژانس باشه بايد بري به همون قسمت که يه دو ساعتي بايد تو صف باشي!! ولي ظاهرا ما چون بيمه دانشجويي داريم مي‌تونيم بدون وقت بريم پيش خود دکتراي اصلي. خلاصه ما رو فرستادن قسمت دکتراي دانشجويان! يعني دکتره رو کارت ويزيتش به عنوان تخصص نوشته Student Medicin! خلاصه من که رفتم ازم پرسيد هيچ قرصي نخوردي؟ گفتم نه. گفت چرا؟ گفتم خب نداشتم. گفت به مسکن حساسيت نداري؟ گفتم نه. گفت مطمئني؟ گفتم آره. گفت ببين من الان اجازه ندارم بهت قرص بدم. و وقت هم تا ساعت ۵ (که مي‌شد ۲:۳۰ بعد) ندارم که معاينه کنم. ولي بهت يه token مي‌دم خودت قرص بردار. اومد و token رو بهم نشون داد که توي دستگاه کجا بايد بندازم و از کجا قرص رو بردارم. گفت تو مي‌توني قرص رو برداري ولي من نمي‌تونم بهت بدم! بخور خوب مي‌شي!!
خلاصه که اينم يکي از اثرات ترس دکتراي اينجا از sue شدن!

دینداری

مقاله‌ای که سارا تو کامنت مطلب پیش گفته بود خوشبختانه جزو مقاله‌هاییه که online هستند. مقاله جالبیه.
چند روز پیش یه دختر امریکایی که تازه باهاش آشنا شدیم زنگ زد که دوستش می‌خواد با علیرضا شطرنج بازی کنه. رفتیم Starbucks و کلی هم حرف زدیم. ما نمی‌دونستیم که دقیقا اونا شغلشون چیه. ازشون پرسیدیم. برای یه موسسه‌ای کار می‌کنن که به کسایی که کمک احتیاج دارن کمک می‌کنن. یعنی چی؟ مثلا یه سری خونه دارن که بچه‌هایی که مادراشون مجردن و مشکلاتی در زندگی دارن رو مدتی سرپرستی می‌کنن تا مادره بتونه دوباره بچه‌شو سرپرستی کنه. یه کار دیگه‌شون هم اینه که کسای دیگه‌ای رو که مایل به کمک کردن به این جور آدم‌ها هستند رو راهنمایی می‌کنن تا بتونن کمک کنن. مثلا یکی از کاراشون در مورد prostitute ‌های تایلندی بوده، یه عده رو از این جا برده بودند و اون جا یه تعدادی از این زن‌ها رو جمع کرده بودند و بهشون کارهای مختلف یاد داده بودند مثلا آرایشگری، دوخت و دوز و … تا بتونن کار کنن. خیلی برام جالب بود که کسی بتونه کارش این باشه. یعنی پولشو از همین راه در بیاره و ارضای روحی هم بشه.
نمی‌دونم تصورم درسته یا نه ولی بعضی وقتا می‌بینم بین مسیحی‌ها کار خیر و دین داری انگار معادلن. درست همون‌طوری که بین مسلمون‌ها دینداری یعنی اجرای احکام. تا جایی که ما دیدیم اینجا church معادله با کار خیر. در صورتی که تصور ما از یه آدم مسلمون این نیست. منظورم مسلمون واقعی و اسلام واقعی نیست‌ها. تصور کلی از یه مسلمون و مسیحی رو می‌گم.
یه چیز دیگه هم که بعد خوندن اون مقاله Economist بهش فکر می‌کردم، این بود که موسی برای نجات قوم بنی‌اسرائیل اومد و اصلا حرفی از اختلاف بین کسی که ایمان داره و نداره نزد. البته تا وقتی که مساله سامری پیش اومد که کسایی که ایمان داشتند و نداشتند از هم جدا شدن. مسیح هم همین‌طور. اون‌هم جدایی بین کسایی که ایمان داشتند و نداشتند نمی‌ذاره. اما به نظر میاد تو تاریخ اولیه اسلام اصلا مساله همش ایمان داشتن و نداشتنه. مسلمون و کافر.

سرما خوردن در بهار

آخه الان هم وقت سرما خوردنه؟ دو روزه خوابيدم فقط. يه عالم کار نکرده دارم، که چون بيشتر از ۱۰ دقيقه نمي‌تونم سرم را بالا نگه‌ دارم نمي‌تونم انجام بدم. تازه از بس جمعه حالم بد بود فيلم هم نگرفتم و همش برنامه‌هاي مزخرف تلويزيون رو مجبور شدم نگاه کنم. باز خدا پدر اين آب‌نبات‌هاي Halls رو بيامرزه که يه ذره گلو درد آدم رو خوب مي‌کنن.