Monthly Archives: May 2004

مصائب یک هفته

یه عالم وقت دلم می‌خواست دوچرخه بخرم. بالاخره بارون و اینا تا حدی تموم شد و دیدیم موقع خوبیه بریم دوچرخه بخریم. هفته پیش شنبه رفتیم که دوچرخه بگیریم. بچه که بودم خیلی دوچرخه سواری می‌کردم ولی دیگه خیلی از اون سالا گذشته (پیر شدیم دیگه!) به همین خاطر با اینکه یادم نرفته ولی مسلط نیستم و حتما می‌خواستم طوری باشه که وقتی وایسادم پام به زمین برسه. به همین خاطر دنبال سایز کوچیک بودیم. رفتیم Walmart. یه دونه سایز من داشت ولی ترمزش خراب بود و می‌گفت ما درست نمی‌کنیم به همین خاطر رفتیم ToysRUs!! در واقع مغازه اسباب بازی فروشی!!!‌ ولی اونجا سایز خوب داشت و خوبیش این بود که خودشون سر هم می‌کردن دوچرخه رو و اگه ایرادی داشت درست می‌کردن. خلاصه ما هم یکی انتخاب کردیم و قرار شد سه شنبه بریم تحویل بگیریم.
سه‌شنبه رفتیم دوچرخه رو گرفتیم و من کلی خوشحال بودم! که از عصر یهو یکی از دندونام شروع کرد به درد گرفتن. داشت دیوونه‌ام می‌کرد. ولی دیگه دیر بود و هیچ‌جا باز نبود. به ضرب قرص مسکن و بی‌حس کننده خوابیدم تا صبح. چهارشنبه صبح رفتیم دندون‌پزشکی ولی وقت نداشت و برای فرداش وقت داد. گفتم وای حالا این یه روزه رو چی‌کار کنم. ولی اون دندونم خوب شده بود و یه دندون دیگه‌ام یه جور عجیبی درد می‌کرد. این‌طوری که اگه بهش دست می‌زدم درد می‌کرد.
فردا صبح که رفتم دندون پزشکی. از اون دندون سابقم که درد می‌کرد عکس گرفت گفت چیزیش نیست. ولی این دندون جدید رو یه ضربه بهش زد جیغم رفت هوا. نگاش کرد و گفت وای این خیلی اوضاعش خیطه. قبلا پر شده بوده ولی پر شده خراب شده و حسابی چرک کرده. گفت باید زود عصب کشی بشه. برای جمعه‌اش وقت داد.
دوباره یه روز دیگه با درد رفت تا جمعه. جمعه رفتم و یک دور مصائب رویا ! رو تجربه کردیم. تا حالا همچین دردی نکشیده بودم. می‌گفت خیلی زیاد خراب شده و بی‌حسی جواب نمی‌ده. گفت تا یه هفته هم ممکنه درد بگیره بعد خوب می‌شه. ولی خدا رو شکر فعلا که درد نمی‌کنه. البته هنوز پرکردنش مونده که خدا به خیر کنه.
خلاصه اینکه تازه از شنبه تونستیم دوچرخه سواری کنیم. اینم عکس دوچرخه‌ام.


و این بود علت اعتصاب ما!!!

سفر به Princeton – ادامه

خب بقيه ماجرا!
فردا صبح بعد از صبحانه رفتيم Institute of Advanced Studies. این‌جا یه مرکز تحقیقاته و فکر کنم از همه مشهورتر اینشتین یه مدت اون‌جا بوده (فکر کنم سال ۱۹۳۳). هفتاد ساله که این مرکز هست و کاری آدم‌های کار درست توش بودند. آدم به این فکر می‌کنه که اینا از ۷۰ سال پیش (موسسه سال ۱۹۳۰ تاسیس شده) رو یه چیزایی مثل ریاضی و فیزیک نظری سرمایه‌گذاری کردن، یه ذره خجالت می‌کشه و البته می‌فهمه که هنوز زوده که حتی توقعی هم داشت (IPM سال ۱۹۸۹ تاسیس شده).
ما تو خود ساختمون نرفتیم ولی جنگلی که ساختمون توش بود، یه چیزی بود واقعا خارج وصف. یه دریاچه که چند تا مرغابی توش شنا می‌کردن،


و بعد یه راه توی جنگل که هر از گاهی صدای دارکوب می‌اومد ازش. بعدش رسیدیم به یه پل. از این پل‌ها.!!

فکر نمی‌کردم انقدر چیز ترسناکی باشه. هر بار که پات رو بر می‌داری یک تکونی می‌خوره که آدم فکر می‌کنه الان پرت می‌شه وسط رودخونه.
بعد از اون‌جا رفتیم قایق سواری. سه تا canoe گرفتیم و رفتیم که رو دریاچه قایق سواری کنیم. یه جا باید قایق رو از آب درمی‌آوردیم و یه مسافتی رو خشکی می‌کشیدیمش و دوباره می‌انداختیمش تو آب. اما به همین راحتی هم نبود. وقتی نفر اول می‌خواست سوار باشه باید قایق رو کسی می‌گرفت وگرنه تعادل به هم می‌خورد و … . البته ما اینو بعد از افتادن یکی از بچه‌ها در آب فهمیدیم! البته خوشبختانه اون قسمت دریاچه کم عمق بود. بعد از این‌که آب قایق رو خالی کردیم دیدیم ای داد بیداد عینک همونی که افتاده بود تو آب (اگه گفتین کی ؛) ) نیستش. نگو که وقتی افتاده تو آب عینکش هم افتاده. خلاصه همه دیدیم وسوسه قایق سواری فعلا می‌چربه. رفتیم و حسابی پارو زدیم. از اونی که من فکر می‌کردم آسون‌تر بود و خیلی کیف داشت.

یک ساعتمون که تموم شد رفتیم به مسوول‌های اون‌جا گفتیم که این‌طوری شده ولی اونا گفتن که کاری نمی‌تونن بکنن. خلاصه از اون‌جا که عینک گم‌شده مال کسی بود که راننده هم بود و باید باهاش برمی‌گشتیم New Haven. رفتیم به دنبال عینک. و به مدد تکنولوژی نسخه scan و print و email شد و در عرض یکساعت و خرج مقدار متنابهی دلار عینک آماده شد.
و این بود سفر ما به پرینستون!

سفر به Princeton

ما شنبه يک‌شنبه رفتيم Princeton. واقعا شهر قشنگي بود. من اينجا که مي‌رفتم بيرون و اين درختا و گل‌ها رو مي‌ديدم هي ذوق مي‌کردم که عجب بهشتي. ولي واقعا Princeton يه چيز ديگه بود. بي‌خود نيست بهش مي‌گن Garden State.
اول که رفتيم خود محوطه دانشگاه رو ديديم. به نظرم خيلي جو دانشگاه فعال‌تر و باحال‌تر از اينجا اومد. البته يه چيزايي فکر کنم خيلي تاثير داره. اول اين‌ که اينجا خيلي قسمت‌هاي مختلف از هم پراکنده‌ان. به همین خاطر collegeهای دانشجوهای undergrad از دانشکده‌ها و اینا جداست. یعنی در واقع تا حد زیادی زندگی undergradها از graduateها جداست. و خب باحالی دانشگاه به دانشجوهای لیسانسه. نه بقیه که همش به فکر درس خوندن و paper دراوردنند!
یه چیز خیلی خوب هم که Princeton داشت و اینجا نداره یه مرکز دانشجوییه. مثلا یه چیزی شبیه sharif union. دانشگاه Princeton یه Frist Campus Center دارن که توش همه‌ چی هست. غذا خوری، بوفه، مغازه، تلویزیون، سالن بازی، کامپیوتر، اتاق‌های گروه‌های دانشجویی و … . البته این‌جا هم یه McDougal Center هست که فقط مال graduateهاست و زیاد هم فعال نیست. البته همین الان یادم اومد که بوفه هم داره ولی فکر کنم تعداد بیشتری برن StarBucks یا Kofee تا اون‌جا.
بعد هم رفتیم دانشکده ریاضی. کلی تو اتاق مشترکشون!!!‌ (common room) چیزای جالب بود.


شب رفتیم تو یه پارکی. اون‌جا دیدیم زمین پره از یه موجوداتی مثل سوسک. بعد از جستجوهای فراوان فهمیدیم عجب موجودات جالبین اینا. وقتی لارو‌هاشون از خاک بیرون میان، از درخت‌ها یا دیوارها بالا می‌رن و در عرض یک شب بالغ می‌شن، پوستشون رو می‌شکافن و به یه حشره سفید تبدیل می‌شن. و بعد کم کم پوستشون سفت می‌شه و رنگی می‌شن. بعد جفت‌گیری می‌کنن. بعد از جفت‌گیری حشره نر می‌میره و ماده توی یه درخت لونه می‌سازه و تخم‌ می‌ذاره و خودش هم می‌میره. وقتی لاروها از تخم بیرون اومدند، راه می‌افتند و می‌رند توی زمین تا ۱۷ سال بعد.
هنوز دانشمندا نمی‌دونن که چه‌جوری اینا با هم هماهنگ می‌کنن که بعد از ۱۷ سال با هم از خاک بیان بیرون ولی احتمالا به این خاطر همه با هم بیرون می‌آیند که هر چقدر هم طعمه حیوون‌های دیگه بشن نسلشون از بین نره.
فیلم بلوغ یه Cicada
نقشه توزیع Cicadaها در ایالت‌های مختلف (امسال که نوبت ما نیست، ببینین نوبت شما هست یا نه)

تقلب

خيلي وقته مي‌خوام اينو بنويسم، بازم راجع به تقلب.
چند وقت پيش بعد از مسائلي که تو دانشکده پيش اومد راجع به تقلب نوشته بودم. ۱ و ۲ و ۳ . اعظم هم راجع به تصميم دانشگاه نوشته بود.
دو سه هفته پيش abc يه گزارش داشت راجع به تقلب تو دبيرستان‌ها و collegeهاي اينجا. از تقلب بچه‌ها با موبايل و ماشين حساب تا پيدا کردن مقاله از اينترنت.
طبق آماری که می‌داد ۳۶٪ از دبیرستانی‌ها حداقل یکبار در عمرشون تقلب کرده‌اند.
و با همه کسایی که صحبت می‌کرد همون دلایل مشابه تو ایران رو می‌دادند. مجبوریم نمره خوب بگیریم تا بتونیم بریم college. تو دانشگاه باید نمره خوب بگیریم تا بتونیم کار گیر بیاریم. بعضی از درسا رو مجبوریم بگیریم و به هیچ دردیمون نمی‌خورن.
یکی از استادای دانشگاه Berkeley وقتی می‌بینه مقالات دیگرانی رو که روی اینترنت گذاشته بوده باز به خودش می‌دن تعجب می‌کنه و تصمیم می‌گیره که یه database از مقالات بچه‌ها درست کنه و هر مقاله جدید رو با اون تطبیق بده. این ایده الان تبدیل شده به سایت turnitin که بیشتر از ۴.۵ میلیون صفحه مقاله رو داره و هر مقاله‌ای رو که بهش بدی با اونا مقایسه می‌کنه و هر جا که بیشتر از هشت کلمه شبیه هم باشن قرمز می‌شه. و الان تو بیشتر از ۲۵۰۰ تا دانشگاه دنیا استادا مقاله‌های بچه‌ها رو با اون چک می‌کنن. طبق آمار این سایت هم ۳۰٪ مقاله‌ها به مقدار قابل توجهی تقلب کرده‌اند.
وقتی این برنامه رو دیدم یاد مقاله نوشتن‌های خودمون تو دبیرستان افتادم. اصلا مگه کسی به ما یاد می‌داد مقاله بنویسیم؟ یادمه تقلب این بود که یه مقاله دیگه رو عینش رو بنویسی ولی اگه حداقل دو تا کتاب و مقاله رو قاطی می‌کردی دیگه تقلب نبود. البته زمان ما که اینترنتی در کار نبود ولی جوری که دیدم حتی تو دانشگاه هم copy paste از چند تا سایت تو اینترنت دیگه آخر مقاله تحقیقی نوشتنه.
و اما نظر خودم، به نظرم تحلیل این‌که چرا این‌جوریه خیلی پیچیده‌ است. این‌که تمرین‌های قابل حل تو طول کلاس داده بشه و این‌که نمره قابل توجهی تو نمره نهایی داشته باشن، استاد‌های حل تمرین در دسترس باشن، درس‌ها انقدر مطالب زیاد و به دردنخور که فردای روز امتحان یادت می‌رن نداشته باشه، این‌که سرنوشت ۱۲ سال و ۴ سال درس خوندنت تو یه امتحان دو ساعته مشخص نشه، این‌که وضع اقتصادی مملکت خوب باشه که همه مجبور نباشن لیسانس و فوق لیسانس و دکترا بگیرن، …. همه اینها خوب. ولی من خیلی با سخت‌گیری تو جلوگیری از تقلب موافقم. نه فقط یه استاد و دو استاد، و نه اینکه یه ترم، دو ترم و بعد ولش کنن. همه دانشگاه و برای یه مدت طولانی. خب هر کاری رو باید یه موقع شروع کرد.

از همه جا

اول از همه يه توضيح به دوستان نيويورکي. ما که براي تفريح نيومديم نيويورک، براي علم‌آموزي اومديم!!! يکي از بچه‌ها براي درسش بايد حتما همه نقاشي‌هاي اين دو تا موزه رو مي‌ديد و از هر کدوم يکي رو انتخاب مي‌کرد و راجع بهش مي‌نوشت. ما خيلي دلمون مي‌خواست شما رو ببينيم ولي برنامه به شدت فشرده بود. در اسرع وقت مزاحم خواهيم شد!
من تازگي يه کشفي کردم! اين -> رو شما کي‌‌ها استفاده مي‌کنيد؟ ما که يه عمري اينو به عنوان خداحافظي زديم. اما تو messenger جديد که اسم smilyها رو مي‌نويسه ديدم به!‌ اين در واقع هست «talk to the hand» يعني من ديگه به حرفت گوش نمي‌کنم!
من يه کلاس تاريخ مي‌رفتم اين ترم راجع به اختلاف بين اسرائيل و فلسطين، که قبلا راجع بهش توضيح داده‌ام. براي من که کلاس خوبي بود چون واقعا من هيچي از تاريخ اين مسائل نمي‌دونستم. مخصوصا فيلم‌هايي که نشون مي‌داد، خيلي خوب بودند. اما متاسفانه حافظه من حسابي بده و تاريخ‌ها و اسم‌ها رو که همين الان هم يادم نمونده، گفتم خوبه بشينم يه بار کتاب‌ها و مقاله‌هاش رو بخونم و يه خلاصه‌اي از سير تاريخي‌اش بنويسم. بيشتر مطالب رو از خود کتاب درس مي‌نويسم و سعي مي‌کنم از مقاله‌ها و ايناش هم بنويسم. نوشتنم هم خيلي خوب نيست، نخنديد ولي نظراتون رو حتما بگيد.
فعلا اين قسمت اول: قبل از رويايي – مقدمه . منابع رو حتما مي‌نويسم. الان تو html و اينا يه مشکلي داره که اعصابم رو خورد کرده و بعدا درستش مي‌کنم.