Monthly Archives: July 2004

IKEA

دیروز قرار بود یک فروشگاه IKEA هم تو شهر ما باز شه. کلی تبلیغ کرده بودند. گفته بودند که به ۲۰۰ نفر اولی که وارد فروشگاه بشن یه صندلی مجانی می‌دند.
ما هم گفتیم بریم ببینیم این‌جور جاها چه خبره. صبح زود هم بریم شاید بهمون یه صندلی هم رسید.
خلاصه ساعت ۷ صبح راه افتادیم. اونجا که رسیدیم تو پارکینگش فقط بیشتر از ۲۰۰ تا ماشین بود! رسیدیم اونجا دیدیم به آدم باحال‌تر از ما (بخونید خل‌تر!!) کم نیست.
خلاصه وایسادیم تو صف. فکر کنم حدود‌های نفر ۵۰۰ ام بودیم. ملت پیر و جوون، با بچه‌هاشون اومده‌ بودند. بارون هم که میومد. خود فروشگاه یه چتر‌هایی رو می‌داد به ملت. البته می‌گفت که لطفا برگردونید!
هر کسی یه کاری می‌کرد، بعضی‌ها با دور و بری‌هاشون حرف می‌زدند. بعضی‌ها کتاب یا روزنامه می‌خوندند، بعضی‌ها می‌خوردند. برای بعضی‌ها هم فضا خیلی رومانتیک بود.
نفر‌های اول صف از دو سه روز پیش اومده بودند اونجا و خوابیده بودند!! البته پنج نفر اول می‌تونستند تو چادری که خود Ikea زده بود و توش تخت و اینا گذاشته بود بخوابند.
ساعت ۹ هم فروشگاه باز شد و خب به ما که صندلی نرسید! رفتیم و showroomهاش رو نگاه کردیم و یه مشت هم خرت و پرت خریدیم و خسته و کوفته برگشتیم خونه.
اینم بگم که هیچ saleای هم در کار نبود!
این عکس صف ورودی و جای تقریبی ما در صف.


این هم صندلی‌ ۹۹ دلاری‌ای که می‌تونست مال ما بشه :(

هيچي!

همه دوستام ازم مي‌پرسن خب چي‌کارا مي‌کني؟
منم مي‌گم هيچي!
آخه مثلا شما به اين چي مي‌گين؟
گفته بودم فکر کنم قبلا که به يه نفر فارسي درس مي‌دم. براي درس‌هايي که مي‌دم يه چيزهايي هم آماده مي‌کنم. مي‌خواستم اين دفعه «داخل» «کنار» «جلوي» «پشت» … از اين‌جور چيزا رو ياد بدم. مي‌خواستم يه جعبه بکشم که «داخلش» «کنارش» «جلوش» «پشتش» … يه مداد باشه. خب خودم که نقاشي‌ام خوب نيست معمولا مي‌گردم يه چيزي از رو اينترنت پيدا مي‌کنم يا اينکه چيز‌هاي مختلف رو پيدا مي‌کنم و مي‌ذارم بغل هم.
اول اين جعبه و مداد رو پيدا کردم

جعبه رو خالي کردم

مداد رو بنفش کردم و گذاشتم روش.
اي داد بيداد حالا چه جوري نصف مداد رو ببرم پشت جعبه؟ بالاخره يه راهي پيدا مي‌کنم، نقش زير مداد رو مي‌شه کپي کرد. کپي‌اش مي‌کنم.

اون‌ قسمتيش که بايد بياد روي مداد رو برمي‌دارم و کپي مي‌کنم روي مداد.

قسمت‌هاي نادقيقش رو رنگ مي‌کنم.

انقدر طول کشيد که ديدم اگه بخوام براي همه حرف‌هاي اضافه انقدر وقت صرف کنم فردا صبح مي‌شه. بنابراين کلا پشيمون مي‌شم و رنگ‌ها رو درس مي‌دم.
و در همين لحظه زنگ مي‌زنه که کارش طول کشيده و نمي‌آد!!

کتاب

این روزا هیچ کار خاصی نمی‌کنم. روزا همین‌طور می‌گذرند. فقط کتاب می‌خونم.
تازگی یه مقاله خوندم از نیویورک تایمز که «Books Make You a Boring Person» (عضو شدن می‌خواد ولی مجانی). خلاصه که فکر کنم نه تنها Boring شده‌ام Bored هم شده‌ام. ولی خب کتاب خوندن چیز لذت بخشیه.
این روزا دارم کتاب Anna Karenina رو می‌خونم. قبلا هم خونده بودمش. اما تنها چیزی که ازش یادم میاد حیاط کانون زبانه. به همین خاطر فکر کنم اول دبیرستان بوده‌ام.
خب در همین راستا راجع به سایت allconsuming می‌نویسم.
این سایت هر ساعت توی وب‌لاگ‌هایی که تازه update شده‌ان اون‌هایی رو که به یه کتاب لینک دادن رو پیدا می‌کنه. این‌طوری می‌فهمه که تو یک ساعت گذشته، امروز، دیروز، هفته پیش، ماه پیش و سال پیش راجع به چه کتاب‌هایی از همه بیشتر صحبت شده.
می‌شه اسم هر کتابی رو search کرد و دید که تو چه وب‌لاگی راجع بهش صحبت شده.
اما یکی از استفاده‌های خوبش اینه که می‌تونی sign up کنی و لیست‌های مختلفی برای خودت درست کنی. از کتاب‌هایی که داری می خونی، کتاب‌هایی که خیلی خوشت اومده و … . اون‌وقت یه تیکه javascript بهت می‌ده که می‌شه گذاشت توی وب‌لاگ یا هر صفحه دیگه.
این لیست‌ کتاب‌هایی که من دارم می‌خونم و این بغله، رو هم با امکانات همین سایت درست کردم. البته این رو با MT plugin درست کردم که به درد کسایی که وب‌لاگشون با مووبل تایپیه می‌خوره.

پلیس نیویورک

سه‌شنبه شب‌ها تازگی تلویزیون یه برنامه داره راجع به پلیس نیویورک (NYPD) .
مثلا نشون می‌ده که می‌رن یه بچه‌ای رو مامان و باباش طلاق گرفتن و بچه رو به مادرش دادن و حالا پدره اومده بچه رو دزدیده از پدره پس می‌گیرن. یا مثلا از زیر آوار ساختمون یا ماشین‌هایی که تصادف کردن آدم‌ها رو نجات می‌دن.
البته قسمت عمده برنامه راجع به تکنیک‌هاییه!!!! که اینا برای دام انداختن مجرم‌ها به کار می‌برن.
مثلا یکی از پلیس‌های زن مثل prostituteها آرایش می‌کنه و می‌ره تو Times Square می‌ایسته، و آدم‌ها میان بهش پیشنهاد می‌دن و بعد که قرار و قیمت مشخص شد پلیسا میان می‌ریزن طرف رو می‌گیرن.
یکی دیگه‌اش این‌که یکیشون می‌ره تو یه net cafe می‌شینه و کیفش رو می‌ذاره پشت صندلیش. و بقیه از دور نگاه می‌کنن. و تا یکی میاد که کیف رو بلند کنه می‌ریزن و طرف رو دستگیر می‌کنن.
تو همه اینا رییس پلیس یه آدمیه که مثلا خیلی احساس باحالی می‌کنه. دیشب از یکی از کارهای خیلی باحالش یه صحنه نشون داد.
همین‌طور که تو شهر گشت می‌زد یه ماشین رو دید که به نظرش اومد راننده مسته. بهش گفت بزن کنار. طرف یه مکزیکی بود با زنش. بهش گفت پنجره ماشین رو بزن پایین اونم زد بهش گفت کلید ماشینت رو بده. اونم داد. به خودش و دخترش گفت پیاده شن، کلید رو انداخت تو ماشین و در ماشین رو بست. بهش گفت خب حالا یه تاکسی بگیر برو خونه.
مرده اومد بره، دخترش بهش گفت کلید خونه هم تو همون کلیدها بود که انداخت یارو تو ماشین. برگشت گفت ببخشید کلید‌ خونه‌ام تو ماشینه نمی‌تونم برم. پلیسه هم گفت می‌خوای بری زندان؟ گفت نه. گفت خب پس برو خونه‌ات. اون بدبخت هم گفت آخه چه جوری برم. این همش سرش داد می‌زد که تاکسی بگیر برو خونه‌ات.
بعد پلیسه اومد نشست تو ماشینش و با افتخار به حس پیش‌بینی شدیدش گفت من می‌‌دونم اینا الان پنجره ماشین رو می‌شکونن کلید رو در میارن. به همین خاطر خودش نشست تو ماشین مراقب. اونا هم رفتن سراغ یکی که بیاد در ماشین رو براشون باز کنه. تا طرف اومد در رو باز کنه، پلیسه اومد و بهش گفت چیکار می‌کنی برو پی کارت. دوباره اینا به التماس و گریه که آقا کلید خونه‌مون رو بده. اونم فقط داد می‌زد یه تاکسی بگیر برو خونه‌ات. دیگه مرده داشت دیوونه می‌شد. داد می‌زد بابا آخه منم آدمم، چرا با من اینجوری رفتار می‌کنی؟ آخرش گفت آقا اصلا بیا منو ببر زندان. خودش رفت تو ماشین پلیسه نشست که بیا بیا منو ببر زندان. یارو هم بردش اداره پلیس. که بعد زیرش نوشت که بعدا طرف آزاد شده.
واقعا اعصاب خورد کن بود. همش یاد نیروی انتظامی ایران، ناظم‌های ایران …. و اون وقت تو این مملکت . واقعا اعصاب خورد کن بود. فقط و فقط داشت یارو رو تحقیر می‌کرد. چرا؟ چون یه مکزیکی بود که دستش به جایی نمی‌رسید.
همه جای دنیا انگار همینه. فقط باید بری جایی که موافق ارزش‌های کسایی باشی که تو اون جامعه قدرت دارن.
خیلی گشتم ببینم رفتار قانونی یه پلیس با کسی که مشکوک به مستیه چیه، ولی پیدا نکردم. اگه کسی می‌دونه بگه.