Monthly Archives: September 2004

spam

امروز صبح که emailام رو چک کردم دیدم وای! یه هفتاد تا comment چرند به وب‌لاگم زده شده. هی هم اضافه می‌شد. داشتم خل می‌شدم. comment رو بستم تا یه چاره‌ای پیدا شه.
خب اگه شما هم وب‌لاگتون با movable type و این مشکل رو دارید و مثل من تا حالا چاره‌اش رو پیدا نکرده بودید. برید اینجا و یه blacklist نصب کنید. برای من که به نظر میاد فعلا جواب داده، تا ببینم بعد چی می‌شه.

مبارزات بر عليه تنباکو

چهارشنبه abc یه گزارشی داشت راجع به سیگار. کل ماجرا مفصل بود که جایی پیداش نکردم. از این که چی شد که کم کم مردم و مسوولان بهداشت متوجه اعتیادآوری نیکوتین و ضرر داشتنش شدن و حرکت‌هایی که برای محدود کردن فروشش و تبلیغاتش شده بود.
اما دو تا چیز توش جالب بود:
۱- یه موقعی بعد از چونه‌زنی‌های زیادی که می‌شه بین مخالفین تنباکو و شرکت‌های دخانیات، بالاخره دو طرف راضی می‌شن به یه قرادادی بینابین. این‌که به بچه‌ها تنباکو فروخته نشه، تبلیغات تا حد زیادی ممنوع بشه، و شرکت‌های دخانیات یه پولی رو سالانه بدن برای تبلیغات ضد تنباکو. ولی شرکت‌های دخانیات می‌خواستن که در عوض این‌ها یه امنیتی از sue شدن بهشون داده بشه. قرار می‌شه که یه حدی گذاشته بشه که بیشتر از اون مقدار در سال (در حد بیلیون دلار) کسی نتونه sue شون کنه. ولی درست وقتی این می‌خواد تبدیل به قانون بشه، دو نفر از فعالان مبارزه با تنباکو باهاش مخالفت می‌کنن و می‌گن که اصلا نباید حد گذاشته باشه. و این‌طوری هیچ وقت این قانون‌ نمی‌شه (5-6 سالی گذشته). وقتی داشتم می‌دیدمش فکر می‌کردم واقعا این جاییه که کاملا تصمیم ناپذیره. اگه راضی بشی یه چیزی رو از دست دادی و اگه نشی هم ممکنه هر روز بدتر از دیروز بشه. درست مثل مساله بین فلسطین و اسرائیل. یه موقع قرارداد نصف نصف رو نپذیرفتن و یه جورایی هم حق داشتن اون موقع ولی حالا کم کم همه چی داره از دست فلسطینی‌ها در می‌ره و احتمالا خیلی‌هاشون تاسف اون موقع رو می‌خورند.
۲- تو مبارزاتی که شده تا حالا البته خیلی محدودیت‌ها رو شرکت‌های دخانیاتی گذاشتن یکیش هم اینکه هر سال باید یه مقداری رو به ایالتشون بدن تا صرف مبارزه با سیگار بشه! ولی تو این برنامه‌ کلی ایالت رو اسم برد که تا حالا یه قرون از این پول رو هم در این راه خرج نکرده‌اند، اما یکی از ایالت‌هایی که مقدار زیادیش رو خرج کرده، فلوریدا بوده. یه تعدادی تبلیغ ساخته بودند که خیلی تاثیر داشته و یه سری هم برنامه تو مدرسه‌ها گذاشته بودند. انقدر که الان گروه‌هایی از فعالای (activist)های نوجوون ضد سیگار دارن و ۵۰ درصد مصرف سیگار تو ایالتشون کم شده. ولی البته این هم دوامی نداشته و برادر رییس‌جمهور محترم (فرماندار فلوریدا) یه مدته که دیگه هیچ پولی در این راه خرج نمی‌کنند و آگهی‌ها هم قطع شدند!

سان فرانسیسکو – روز دوم و برگشت

نمی‌دونم چرا از ماجراهای روز اول پایین رفتن از خیابون Lombard رو یادم رفته بود. کلا تو سان‌فرانسیسکو پستی و بلندی خیلی زیاده. یعنی بعضی خیابون‌ها یه شیبی دارن که وقتی از سربالایی‌اش می‌ری بالا می‌ترسی که نکنه ماشین کله معلق بزنه! این خیابون Lombard هم یکی از همین خیابون‌های شیب‌داره که از بس شیبش زیاد بوده مارپیچی ساختنش تا رفت و آمد توش آسون‌تر بشه. و این خودش شده یکی از جاذبه‌های توریستی شهر.


و اما روز دوم:
روز دوم رفتیم استانفورد. اونجا واقعا جالب بود. هم شهر خیلی بزرگ و تروتمیزی داشت. هم دانشگاهش مدلش خیلی جدید بود.
یه عکسایی از دانشگاه آمریکایی بیروت دیده بودم که به نظرم استنفورد خیلی شبیه اونجا اومد. هم معماری ساختمون‌ها، هم نخل‌هایی که همه جا کاشته بودند. (آخه ظاهرا می‌گن این نخل‌ها مال کالیفورنیا نیست و از جاهای دیگه اونجا میارن و می‌کارن)

یه داستان معروف هست که صد بار لابد همه شنیدن که خانم و آقای استنفورد اومدن یه پولی بدن به دانشگاه هاروارد. اما ازشون
قبول نکردن، اونا هم رفتن دانشگاه استفورد رو ساختن. اما به نظر نمی‌اومد که این درست باشه. یه موزه اون‌جا بود که یه طبقه‌اش هم راجع به خانواده استنفورد بود. اولا که این داستان رو جایی ننوشته بود، ثانیا که ظاهرا خیلی کله گنده و پولدار بودن. آقاهه سناتور بوده. قسمت زیادی از راه‌اهن آمریکا مال اینا بوده. و بعید بوده که رییس دانشگاه هاروارد تحویلشون نگیره.
اما بعد از اینکه یه پسر به دنیا می‌‌آرن دیگه خانمه بچه‌دار نمی‌شده. و همین بچه‌اشون هم در 16 سالگی تفلیس می‌گیره و می‌میره. اینا هم خیلی غصه‌دار می‌شن و به یاد اون کلی موسسه‌های آموزشی می‌سازن که یکیش همین دانشگاه بوده.
اینم اطلاعات تکمیلی:
اون متن مشهور راجع به داستان خانم و آقای استانفورد
تاریخ دانشگاه استانفورد به نقل از خود دانشگاه
دیگه مطمئن شدم که داستان غلطه. چون نوشته که وقتی بچه‌شون می‌میره می‌گن «بچه‌های کالیفورنیا بچه‌های ما هستند». بعدش هم نوشته که می‌رن از دانشگاه‌های Cornel، Harvard، Yale و MIT بازدید می‌کنند و اونجا با رییس دانشگاه هاروارد سه تا ایده رو مطرح می‌کنن و ازش نظر می‌خوان که اون می‌گه ساختن دانشگاه از همش بهتره.
تو این موزه هم کلی نقاشی از پسره، وسایل بازیش، لباسای بچگیش و یه ماسک که وقتی مرده از صورتش درست کرده بودند رو گذاشتند.

بعد از اون دوباره برگشتیم، سان فرانسیسکو. رفتیم china town رو دیدیم. China town سان‌فرانسیسکو بزرگترین توی آمریکاست.
بعد هم برگشتیم به هتلمون، لباس عوض کردیم و رفتیم عروسی. یه عروسی کاملا به سبک ایرانی. خانوم‌ها و آقایون جدا، با غذاهای ایرانی، آهنگ‌های ایرانی و آدم‌های ایرانی. منم که تو کل جمعیت فقط دو نفر رو می‌شناختم که اونا هم پیش آشناهای خودشون نشسته بودند. و خلاصه پایه‌ای برای غیبت نبود. اما همون‌ چیزایی که شنیدیم به زودی با email به اطلاع دوستان می‌رسد!!
صبح فردا که بیدار شدیم و حاضر شدیم که حرکت کنیم. ساعت 12 پرواز داشتیم. تو قسمت بازرسی حسابی گشتن همه رو. همه باید کفش‌ها و کمربند و ساعتش رو در می‌اورند. لپ‌تاپ‌ها رو هم جداگونه گشتن.
نشستیم تو هواپیما، نزدیک بلند شدن بود که خلبان گفت الان چیزی که بهتون می‌گم باورتون نمی‌شه، از فرودگاه نیویورک به ما اجازه پرواز ندادن به خاطر ترافیکی که convention به وجود اورده. بنابراین دوباره برمی‌گردیم سر جای اصلی و برگردین تو فرودگاه. یه ساعت دیگه برگردین.
خلاصه بعد یه ساعت که اومدیم،
گفت معمولا برای هدفون 5 دلار می‌گیریم ولی به خاطر تاخیری که پیش اومد به همه مجانی می‌دیم!
فیلم هم هست Connie and Carla با شرکت ….. بعد یادش نیومد که کی، گفت starring a whole bunch of people! با شرکت یه مشت آدم!
خلاصه الان هم باطری لپتاپ داره تموم می‌شه و ما هم تا یه نیم‌ساعت دیگه در نیویورک خواهیم بود!
ماجرا به همین راحتی تموم نشد. هواپیما نشست رو زمین ولی یه ذره که رفت جلو وایساد. یه مدت که گذشت خلبان گفت، اینجا جلوی gate همه چی به هم ریخته و ما الان 400 میل از در فاصله داریم ولی یه عالم هواپیمای دیگه جلوی ما هست که باید یکی یکی برن تا ما بریم.
دوباره یه مدت دیگه که گذشت، دوباره خلبان گفت خب حالا 200 میل از جلوی در فاصله داریم، ولی هنوز نمی‌تونیم شما رو پیاده کنیم. گفت این که ما از سان فرانسیسکو دیر راه افتادیم این مزیت رو داشت که هوای بد نیویورک رو پشت سر گذاشتیم و گرنه شاید مثل بعضی هواپیماهای دیگه مجبور می‌شدیم تو یه فرودگاه دیگه فرود بیایم! پس خوشحال باشید و صبر کنید!
خلاصه بازم یه مدت گذشت تا بالاخره هواپیما راه افتاد و خلبانه گفت thanks to the lord, we reached the gate! همه خندیدند و دست زدند! تو فرودگاه هم شلوغ. ملت همه رو زمین نشسته بودند. هم convention و هم بدی هوا کلی باعث تاخیر شده بود.

سان‌فرانسيسکو-روز اول

اول بگم که من الان از سان‌فرانسیسکو برگشتم و ماجرای سفر مال سه روز قبله که دارم به تدریج می‌ذارم.
امروز کلاسا شروع شد. من 3 تا کلاس رو دیده بودم جالبه و همش هم پشت سر هم روزهای زوجه.
امروز هر سه تا رو رفتم. رو یکیش هنوز شک دارم.
و اما ماجراهای روز اول در کالیفرنیا:
روز اول رفتیم سان‌فرانسیسکو رو دیدیم. اول از همه رفتیم به طرف Golden Gate Bridge.


بعدش رفتیم Sausalito.
بعد رفتیم Berkeley. اول رفتیم MSRI که البته بسته بود و روی درش نوشته بود که از اینجا رفته.

بعدش رفتیم خود دانشگاه Berkeley رو دیدیم. نمی‌دونم به‌خاطر این بود که من خسته بودم یا نه ولی زیاد خوشم نیومد از دانشگاه و شهر. شهر خیلی فقیرانه به نظر می‌اومد، دانشگاه هم درندشت و ساختمون‌های خیلی معمولی و یه مقدار هم کهنه داشت. البته شاید هم از بس ما دانشگاه‌های خصوصی شیک و خوش‌ساخت دیدیم بد عادت شدیم.
بعد از اون رفتیم Palace of Fine Art. اونجا هم خیلی جای باصفایی بود. اونجا که رفتیم، قدم زدیم و نشستیم، خستگیم کلی در رفت.
تو راهنماهایی که برای شهر داشتیم همش اسم منطقه Fisherman’s Wharf رو اورده بود. گفتیم بریم ببینیم چیه. ولی غلغله بود، یه نیم ساعتی دنبال جای پارک گشتیم و هیچی پیدا نمی‌شد. دیگه داشتیم ناامید می‌شدیم که جلومون یکی از پارک دراومد. این Fisherman’s Wharf هم جای جالبی بود. یه محله پر رستوران و مغازه‌هایی که چیزهای بامزه برای سوغاتی می‌فروختن. البته قیمت‌ها هم آن‌چنانی بود. خیابون‌ها شلوغ، پر از توریست. هر از چند قدمی یکی معرکه گرفته بود و یه کاری می‌کرد و مردم دورش جمع شده بودند. یه از این چرخ و فلک‌های بچه‌ها از اونا که تو پینوکیو بود هم وسط یه چهارراهی گذاشته بودند. خلاصه خیلی جای باحالی بود. کاملا یه محله توریستی.