Monthly Archives: November 2004

spam و نتایج – ادامه

ديدم بهتره عنوان مطلب قبلي رو عوض کنم که معلوم شه اين يکي ادامه اونه.
يکي ديگه از چيزاي جالبي که بهش برخوردم Turing Test بود.
شاید شنیده باشین ولی حالا من یه بار دیگه می‌گم!
خب تو هوش مصنوعی هدف اینه که یه موجود هوشمند بسازیم. حالا اصلا هوشمند یعنی چی؟ Turing برای حل این مساله یه تستی رو پیشنهاد می‌کنه که یه تعبیر امروزیش اینه که یه بازرس توی یه اتاق می‌شینه و یک آدم و یک ماشین هم هرکدوم تو یه اتاق جداگونه هستند. بازرس سوال می‌پرسه و وقتی اون ماشین باهوشه که بازرس نتونه تشخیص بده کدوم جواب از آدمه اومده و کدوم از ماشین.
اما حالا ربطش به spam چیه؟ یه ربط یه مقدار مسخره! ولی جالب. چون می‌دونیم که هنوز نتونستیم اون ماشین باهوش رو بسازیم و از همه مهم‌تر اون برنامه‌های spam ساز اصلا باهوش نیستن، کافیه به کسی اجازه نظر دادن بدیم که می‌دونیم انسانه. با پرسیدن سوالی که یه انسان می‌تونه جواب بده.
مثلا همین عکسی که توش یه عدد تصادفیه. ولی حتی ساده‌تر از این. هر سوال ساده‌ای همین جواب رو می‌ده. مثلا کافیه بپرسی اسم کوچیک من چیه، اسم این وب‌لاگ چیه؟ …
البته برای سایت‌های خیلی پرطرفدار مثلا یاهو، این سوال نمی‌تونه ثابت باشه، چون اون برنامه‌نویس جواب سوال رو تو برنامه‌اش می‌ذاره ولی برای یه وب‌لاگ شخصی جواب می‌ده.

spam و نتایج

دیگه داشتم از دست این spam‌های وب‌لاگم خفه می‌شدم. فکر کردم بابا من که چیزی نمی‌نویسم که قابل این همه زحمت باشه. حتی به این فکر کردم که ببندم وب‌لاگم رو خلاص. دیدم بهترین راه همون کاریه که Persianblog کرده و یه عدد تصادفی رو هرکی می‌خواد نظر بده وارد کنه. گشتم تا بالاخره پیدا کردم pluginش رو. اینجا. حالا فعلا که خوبه.
ولی چند تا چیز جالب دیدم. یکی مطلبی که بر خلاف استفاده از این روش می‌گن. دلایل مخالفتش یکی اینه که کسایی که تو سیستم‌های فقط متن استفاده می‌کنن نمی‌تونن اینو ببینن. یکی هم کسایی که مشکل بینایی دارن باز نمی‌تونن نظر بدند. اینو که آدم می‌شنوه نظر اول می‌گه عجب مته به خشخاش گذاشتنی! حالا مگه چند نفر تو این شرایط هستن؟ ولی واقعا این‌جاها آدم می‌بینه که چقدر به فکر معلولین و سالمند‌ها هستند.
– اتوبوس‌ها (همه اونایی که من دیدم) می‌تونن سطح ماشین رو بیارن پایین و یه ramp دارن که اونو باز می‌کنن تا کسایی که مشکل راه رفتن دارن یا ویلچیر دارن بتونن سوار شن.
– تو خود اتوبوس هم صندلی‌های جلویی جورین که می‌تونن جمع بشن و ویلچیر به جاش بره و بعد با یه کمربند ویلچیر رو محکم نگه می‌دارن.
– جدول پیاده‌روها و همین‌طور ساختمون‌ها همه یه جوری هستن که با ویلچیر بشه ازش رد شد.
– یه درصدی از جاهای پارک همیشه مال پیر‌ها و معلول‌هاست.
– خیلی از ساختمون‌های عمومی علاوه بر آسانسور کنار پله‌ها یه چیز‌هایی هست که ویلچیر رو از پله‌ می‌بره بالا.
– خیلی از درها یه دکمه‌ای دارن که با یه فشار در باز می‌شه. (چون ممکنه کسی که رو ویلچیر نشسته دستش به دستگیره نرسه)
– شايد تو عکس‌هاي سفرهاي تبليغاتي نامزدهاي انتخاباتي (بوش و کري) ديده باشين. معمولا يکي هم پيششون وايساده و با زبون اشاره حرف‌ها رو ترجمه مي‌کنه.
– تو آسانسور کنار همه دکمه‌ها چیزی که روش نوشته شده با خط بریل هم هست.
گرچه که شاید به نظر بیاد این‌ها فقط برای یه اقلیت معلول باشه ولی ۱۲.۴٪ جمعیت بالای ۶۵ سالشونه و رشد جمعیت زیر ۱ هم اینو بیشتر و بیشتر می‌کنه. پس فکر کردن به این در واقع یه آینده نگریه.

عرفات

عرفات هم بالاخره مرد. من خیلی راجع بهش نمی‌دونم. اما بهرحال از برنامه‌های تلویزیون اینجا خیلی حرصم می‌گیره. دیشب بعد از اینکه خبر مرگش رو گفت یه گزارشی داد از زندگی‌اش و مخصوصا جایگاهش تو کشورهای مختلف. نشون داد که تو اروپا، تو کشورهای عربی و تو سازمان ملل با یه بالا و پایین‌هایی پذیرفته بوده. و بعد اینکه در امریکا منفوره و تروریست می‌دوننش. مثلا اون صحنه‌ای که تو سازمان ملل براش دست می‌زنند رو نشون می‌ده و جوری می‌گه after all اسرائیل اکثرا تو سازمان ملل پذیرفته نبوده که انگار سازمان ملل یه کشور فسقلیه که اصلا هم مهم نیست چی فکر می‌کنه.
بهرحال ما که هیچ وقت نتونستیم بفهمیم واقعا چی به چیه. آخر برنامه یه تیکه‌هایی از مصاحبه عرفات رو با مجری برنامه مال چند سال پیش رو نشون داد. خیلی عصبانی بود انقدر که اصلا نمی‌تونست کلمه‌ پیدا کنه و بگه و هی تکرار می‌کرد «you are talking to general Arafat». بعد هرچی فکر کردم دیدم یادم نیومد که تو ایران هم مصاحبه‌ای ازش دیده باشم تو تلویزیون.
پ.ن.الان مقاله بهنود رو خوندم دیدم نوشته عرفات با یک شاخه زیتون تو یه دست و اسلحه تو دست دیگه رفته بوده سازمان ملل. در حالی‌که تو اخبار همه‌اش می‌گه حتی تو سازمان ملل با تفنگ رفته. تو اینترنت که گشتم دیدم که تو سخنرانیش گفته که «با شاخه زیتون در یه دست و اسلحه در یه دست دیگه» و اسلحه رو واقعا داشته ولی نفهمیدم که شاخه زیتون رو واقعا داشته یا نه.

سرما

هوا بالاخره و متاسفانه سرد شد. دیشب پیش‌بینی هواشناسی برای امروز بود :«برررررررررررررر»!!!. امروز ۴ لایه لباس پوشیدم چون هنوز مطمئن نبودم که واقعا سرد شده باشه و کفتم اگه گرم باشه بتونم رویی‌ها رو درآرم. که تقریبا همش لازم بود. همه شاکی بودن از سرد شدن هوا ولی خب می‌گن هم که عجیبه که تا حالا برف نیومده.

زندگی

بعد یه روز تمام سر درد بالاخره افطار شد. پاشدم و یه چیزی خوردم تا علیرضا هم اومد و قرص‌های استامینوفن رو که جا گذاشته بودیم دانشگاه رو اورد. واقعا خدا پدر هرکی این استامینوفن رو درست کرد (و احتمالا خودش رو هم) بیامرزه. ظرف‌های نشسته دو روز رو شستم، یه ذره خونه رو مرتب کردم. حموم رفتم و تازه زنده شدم. چقدر زنده بودن خوبه!