بعد یه روز تمام سر درد بالاخره افطار شد. پاشدم و یه چیزی خوردم تا علیرضا هم اومد و قرصهای استامینوفن رو که جا گذاشته بودیم دانشگاه رو اورد. واقعا خدا پدر هرکی این استامینوفن رو درست کرد (و احتمالا خودش رو هم) بیامرزه. ظرفهای نشسته دو روز رو شستم، یه ذره خونه رو مرتب کردم. حموم رفتم و تازه زنده شدم. چقدر زنده بودن خوبه!
آشپزی
آیفون
آیندهنگری
اخلاق
اریگامی
امریکا
اولینها
ایران
بابا
بانک
برکلی
بهتن
بچهداری
تقویم
تلویزیون
تنکسگیوینگ
تولد
جنگ
جیم
حاملگی
خانه
خبر
دنیا
دو سالگی
دوچرخه
دویدن
رانندگی
روزمره
زنان
سال نو
سرگرمی
سفر
سمپاد
سه سالگی
سوال
سیاست
شبکههای اجتماعی
شریف
شعر
شیردادن
طپش قلب
علائق
عکس
غر
فصلها
فوتبال
فیلم
لیست زندگی
لینک
متعلقات
متفرقه
مدرسه
مردم
مهاجرت
موسیقی
مونتسوری
نظر
نوامبر
نوستالژی
نوشتن
نویسنده
نکته
هالووین
هوا
وبلاگ
ورزش
وسایل بچه
ونکوور
پاریس
پروژه ماهانه
پرینستون
پزشکی
پلاک پنج
پنج سالگی
پول
چهار سالگی
کاردستی
کامپیوتر
کتاب
کرنل
کرونا
کریسمس
کلاس اول
کمبریج
یادگیری
یک روز در زندگی
با اینکه موافقم استامینوفن چیز خیلی خوبیه اما خودم سعی میکنم هیچ وقت ازش استفاده نکنم. بدنم رو عادت دادم که با استراحت خوب بشه نه با استامینوفن.اینجوری اگه یه بار مجبور بشم بخورم فوری اثر میکنه.
استامینوفن های ایران خوبیش این بود که بی خطر بی خطر بود. (راستی قالب کامنتت عوض شده؟ بخاطره spam عوضش کردی؟)
خوشحالم که سردردت با استامينوفن خوب شد.کاش همه سردرد ها با استامينوفن خوب مي شد…. غايت آرزوم اينه که يه روز بتونم مثل تو با اطمينان بگم چقدر زنده بودن خوبه…
to chera dr nemiri? bimeii dige, boro bebin bayad chi kar koni!