Monthly Archives: March 2005

چرا همش مردن؟

راجع به این قضایای فوتبال ایران و ژاپن کلی حرف زده شد. خب خیلی ناراحت کننده است که بعد از اینکه می‌شنوی ایران برده بخونی ۵ نفر مردن.
یه چیزی که وقتی این روزا که خبرا رو از دور می‌شنوم بیشتر توجهم رو جلب می‌کنه اینه که تو هر خبری از اتفاقات تو ایران میاد، حتما توش هست N نفر مردند. بعد با خبرهایی که اینجا می‌شنوم مقایسه می‌کنم که ۶-۷ طبقه ساختمون آتیش می‌گیره و کسی نمی‌میره، اکثر وقتا تنها مجروح قضیه هم یکی از آتش‌نشان‌هاست. یا همین چند وقت پیش يه تريلي خيلي گنده افتاده بود تو بزرگراه و آتیش گرفته بود اونقدر شدید که آسفالت بزرگراه ذوب شد و چندین روز راه بسته بود. حالا تو اتفاق به این بزرگی تو یه اتوبان خیلی اساسی هیچ کس هیچیش نشده بود.
این جور اتفاقا و شلوغ کردنا قبل و بعد از بازی‌های ورزشی، چه شکست چه پیروزی، همه جای دنیا میوفته. همین بعد از برنده شده تیم بیسبال red sox بوستونی‌ها می‌تونند بگند که چه خبر شده بود و مردم چه کارا کردن. تو همین ایالت ما، دانشگاه ایالتی (UCONN) تیم‌های بسکتبال دخترونه و پسرونه‌اش هردو تو کشور قهرمان شدند. بعدش این دانشجوهای دانشگاهشون، کلی شلوغ کرده بودند، آتیش زده بودن و ماشین برگردونده بودند. ولی این که ۵ نفر بمیرند؟
معلومه که این کارا کار آدم بی‌فرهنگه. نمی‌گم که بی‌سوادن ولی بی‌فرهنگن دیگه. تا همیشه و همه جا (چه تو آمریکاش که مردم هزار راه دیگه برای بروز هیجانشون دارن، چه تو ایرانش) این بی‌فرهنگیه و باید با تبلیغات و آموزش تعداد آدم بی‌فرهنگ رو کم کرد.
ولی آدم بی‌فرهنگ همه جا هست و خواهد بود (و خب آماری و اندازه‌ای ندارم ولی عجیب هم نیست که تو کشور فقیری مثل ایران تعدادشون زیاد باشه) .
اگه نمی‌شه جلوی اتفاق رو گرفت ولی می‌شه ضررش رو هر چی کمتر کرد. خب تو همه قضایایی که بالا تعریف کردم معلومه که تا اتفاقی شروع شده پلیس و آتش‌نشانی و آمبولانس زود اونجا بودن. تو مورد‌هایی مثل بعد از بازی‌ها هم حتی قبلش اون‌جا بودن و پدر کسایی که خرابکاری می‌کنن رو در می‌آرن. تو همین دانشگاه UCONN سی-چهل نفر آدم رو دستگیر کردند و بعد کلی‌هاشون رو از دانشگاه انداختن بیرون. یا بعد از بازی red sox انقدر خشن برخورد کرده بودند که یه بدبختی رو کشتن، اسپری فلفل خورده بود به چشمش. (نمی‌گم کار خوبی کردن‌ها!!)
یه چیز دیگه هم که به نظرم تو ایران کمه شکایت مردمیه. مثلا پدر، مادر این آدم‌هایی که تو این وقایع مردن چرا شکایت نمی‌کنند؟ نمی‌گم حالا به جایی می‌رسن ولی نمی‌دونم چرا برای جلوگیری از اعدام یه کسی که یه کس دیگه رو کشته انقدر سر و صدا می‌شه ولی برای از بین رفتن جون آدم‌ها که اولین حقشونه کسی ادعایی نداره.

عید

ما دو هفته تعطیلات بهاری رو تعطیل بودیم که البته این تعطیلات با شروع بهار تموم می‌شد. من امروز یه امتحان داشتم که خب قاعدتا باید براش تو تعطیلات درس می‌خوندم که اصلا نخوندم. به همین خاطر درست تو این یه هفته بعد عید مجبور شدم حسابی درس بخونم. خلاصه امروز امتحان رو دادم و تازه حالا می‌تونم بشینم وب‌لاگ بنویسم و همین طور به یه عالم نفر زنگ بزنم و email بزنم برای تبریک عید.
البته خود این دو هفته خوب بود. خونه رو حسابی خونه تکونی کردیم و دکوراسیون عوض کردیم. یه عالم مهمونی رفتیم و فیلم دیدیم. (مهمونی‌هاش البته همش خونه روجا اینا بوده!) شب قبل از عید رفتیم نیویورک، ۴۰ نفر آدم تو یه رستوران فسقلی شام خوردیم. البته من سبزی پلو با ماهی نخوردم چون ماهی رو خودمم می‌تونم درست کنم.
اینا برای شروع سال جدید برای خودشون resolution مشخص می‌کنند که همون قول و قرار‌هایی می‌شه که ما اول هر سال با خودمون می‌ذاریم و عمل نمی‌کنیم! ولی خب حالا قرار من برای سال جدید هم اینکه هیچ‌کاری رو عقب نندازم. اگه بتونم همین یه کار رو بکنم کلی هنره. شاید این باعث بشه وب‌لاگ هم بیشتر بنویسم.
دیگه اینکه ایشاالله شما هم هرچی قول و قرار با خودتون گذاشتین بهش عمل کنین و هر چی آرزو دارین برای امسال برآورده بشه.

Continue reading

ماشین

ما این یکشنبه رسما برای اولین بار با ماشینمون رفتیم بیرون. این ماجرای ماشین ما هم واسه خودش داستانی بود. شش ماه پیش که علیرضا وقت گرفت برای امتحان گواهینامه، ماشین خریدیم ولی قبول نشد. این ایالت ما هم انقدر مسخره است که هر وقتی که می‌دادن برای امتحان بعدی دو ماه بعد بود. خلاصه سومین بار علیرضا قبول شد. اما تو این مدت زمستون شده بود و ملی برف و بارون ریخته بود رو ماشین. بعد از این که ماشین رو بیمه کردیم و برای پلاک گرفتیم با خوشحالی تمام رفتیم روشنش کنیم که ظاهرا این دفعه ماشین با ما قهر کرده بود و روشن نشد. خلاصه با دادن مقدار نسبتا متنابهی به تعمیرکار ناز ماشین هم خریداری شد و برای اولین بار رفتیم باهاش خرید.
تو شهر ما ماشین خیلی چیز لازمیه. تو شهر مغازه خیلی کمه و اونایی هم که هست خیلی خیلی چیزاشون گرونه. تمام مغازه‌های بزرگ بیرون شهر هستند. دو تا سینما توی شهر هست و سینماهای بزرگ‌تر هم بیرون شهر هستند.
ماشین برای گردش و تفریح هم لازمه. اطراف اینجا کلی پارک و کوه و ساحل هست که بدون ماشین نمی‌شه رفت.
حالا این برفا که آب بشن نوبت خودمه که برم تمرین، رانندگی یاد بگیرم!

Continue reading

کنسرت شجریان

شنبه پیش رفتیم کنسرت شجریان. از یه سال پیش می‌دونستیم که این موقع کنسرته ولی طبق معمول نزدیکش که شد یادمون رفت و درست روز آخر بلیط خریدیم. فکر کنم ما آخرین بلیط‌های موجود رو خریده بودیم. چون درست بالای کله شجریان بودیم در بالاترین طبقه!


ولی بد نبود، من از وقتی اومده بودم این همه جمعیت ایرانی ندیده بودم. اونم همه شیک و سانتی‌مانتال!! اولین آهنگی که خوند شعر چاووشی اخوان بود. فقط کلهر کمانچه می‌زد و شجریان می‌خوند. این تیکه‌اش خیلی خوب بود. البته شاید به این خاطر که من این شعر رو خیلی دوست دارم و یه موقعی همش رو حفظ بودم. بعدی‌هاش حسین علیزاده و همایون شجریان هم اومدند. من خیلی از بقیه‌اش خوشم نیومد.
آخرش که دیگه تموم شد و رفتن ، مردم طبق معمول کلی وایسادن و دست زدن و سوت زدن. اونا هم برگشتن. هی ملت داد می‌زدند، «الهه ناز»، «الهه ناز». ولی اونا اون آهنگ «دوش، دوش، دوش» رو خوندن.
خلاصه بد نبود. مخصوصا که ما از ظهرش مهمون بودیم و کلی خوش گذشت و کلی غذاهای ایرانی خوشمزه برابر اصل مامان پخت خوردیم.

Continue reading

ايتاليايي‌ها

چند روز پيش رفته بوديم يه مهموني که دو تا ايتاليايي هم بودند.يکي از شمال ايتاليا يکي از جنوب. کلي از دستشون خنديديم. اينا اصلا همديگه رو قبول ندارند. نه اينکه مثل ما تو ايران براي هم ديگه جک بسازن. شمالي‌ها جنوبي‌ها رو بي‌کلاس و خلاف‌کار مي‌دونند و جنوبي‌ها شمالي‌ها رو سوسول مي‌دونند و خودشون رو ايتاليايي‌ واقعي!
ولي يه چيز بامزه‌تر حرف زدنشون با حرکات دسته. قبلا اينو شنيده بودم ولي فکر مي‌کردم مثل خيلي از مردم که موقع حرف زدن دستاشون رو زياد تکون مي‌دهند منظوره. ولي فهميدم نه بابا اصلا يه سري از حرکات دست هست که يه معني‌اي مي‌ده و وقتي اونو به کار مي‌برن ديگه جمله‌اش رو نمي‌گن.
اينجا مي‌تونين يه ليست کوچيکشون ببينين.
يه سري‌شون خيلي عادين و فکر کنم بين‌المللي باشن مثل اين:


ولي يه سري‌شون هم خيلي خاصه. مثل اين و چند تاي ديگه که اونا به ما ياد دادن و اينجا نمي‌شه گفت!!!

Continue reading