Monthly Archives: July 2005

Mouse

یه دو سالی می‌شه لپ‌تاپ رو خریدیم. دیگه حسابی بهش عادت کردم. به صفحه کلیدش و حتی به mouseش که البته چه عرض کنم به touch padش هم همین‌طور. اما تازگی احساس کردم کلید چپش همچین معلوم بود در راستای خراب شدنه. دیدم بهتره فوری یه mouse بخرم. اینم چیزی که خریدم:


PocketMouse™ Convertible Mini Wireless

با اینکه این همه وقت با mouse کار نکرده بودم اصلا تفاوتی احساس نکردم، که مثلا سختم باشه یا دستم نا خودآگاه دستم بره طرف touchpad.
یادم به سال اول دانشکده افتاد، درس آزمایشگاه ریاضی. یه درس واقعا مسخره که هیچی ازش یاد نگرفتم. باید دستور‌های Dos رو حفظ می‌کردیم. یه سری کار‌های ابتدایی با Windows، و البته Mathematica، که البته یه بار هم قیافه‌اش رو ندیدیم. چون نتونسته بودن نصبش کنن. دستورهاش رو باید از رو یه دفترچه حفظ می‌کردیم و سوال‌های امتحان رو جواب می‌دادیم. علاوه بر امتحان کتبی یه امتحان شفاهی هم داشت. نوبت من که شد رفتم تو دفتر سایت. استاد بهم گفت این پنجره رو ببند. بستم. فلان برنامه رو باز کن. باز کردم. گفت ا خودت قبلا با کامپیوتر کار کردی؟ گفتم آره. گفت معلومه خوب double click می‌کنی!!!

باز هم Harry Potter

از رو mailهایی که رو mailing list دانشگاه میاد فهمیدم که کتاب‌فروشی دانشگاه که در واقع یه شعبه Barnes and Nobles است، برای فروش جلد ششم Harry Potter مراسم داره. از ساعت ۱۰ رفتیم اولش گفتم نکنه همه بچه باشن، ولی یه نگاهی تو کردیم دیدیم نه همه سنی هستن. البته جمعیت اون قدر زیاد نبود. یه ۱۵ نفری تو صف بودن. وارد که ‌شدیم بهمون یه عینک هری‌ پاتری


و یه دونه برچسب شبیه زخم هری پاتر (که می‌تونستی بچسبونی رو پیشونیت)

بهمون دادن و بعد همون جا عینک‌ها رو زدیم و یه عکس فوری ازمون گرفتن و گذاشتن تو قاب و بهمون دادن.
بعدش هم وایسادیم تو صف. یه پسره هم بود که میومد برای مردم از این شعبده بازی‌ها با ورق و خودکار و اینا می‌کرد برای مردم. پاپ‌کورن مجانی هم می‌دادن.
یه قرعه کشی هم می‌کردن یه سری تی‌شرت و کلاه و یه سری ۵ جلد اول و دو سری نسخه آخر جایزه می‌دادن که به ما هیچی نرسید :(
خلاصه جلد شش رو تحویل گرفتیم و اومدیم خونه. تو راه به علیرضا می‌گفتم که این جوزدگی‌ها که تو این امریکایی‌ها زیاده از دور مسخره به نظر میاد، آدم می‌گه عجب آدم‌های بیکاری می‌رن دو ساعت می‌ایستن تو صف برای چیزی که فرداش می‌تونن با خیال راحت بخرن یا ببینن. ولی خب وقتی توش هستی واقعا خوش می‌گذره. یه احساس هیجان به آدم می‌ده که واقعا باحاله.

Harry Potter

فردا (در واقع امشب ساعت ۱۲:۰۱) جلد ششم کتاب Harry Potter فروشش شروع می‌شه.
کلی‌ها از خیلی وقت پیش شروع کردن به دوباره خوندن جلد‌های قبلی. من قبلا فقط جلد‌های ۱ و ۲ رو خونده بودم. چند وقت قبل از یه نفر که کتاب‌هاش رو می‌فروخت ۴ جلد اولش رو خریدیم. تعریف هم کردم که برای تولدم بچه‌ها جلد ۵ رو خریده بودند و جلد ۶ رو برام رزرو کردن.
منم تازه چند وفت پیش خواستم شروع کنم از اول بخونم همه‌ش رو. ولی دیدم باید روزی ۳۰۰ صفحه بخونم تا برسم. چون قبلا ۱ و ۲ رو خونده بودم و تازه هم فیلمش رو دیده بودم از ۳ شروع کردم ولی خیلی خیلی کند خوندم. و تازه اول‌های جلد ۴ام.
تو نیویورک‌تایمز امروز یه مقاله بود از بچه‌هایی که این روزها برای باز پنجم و ششم و بعضی‌ها حتی بیستم! دارن جلد‌های قبلی رو می‌خونن.
آوردن کتاب به امریکا هم خیلی بامزه‌ است. بعد از اینکه J.K.Rowling یه نسخه رو امضا کرده اونو گذاشتن تو یه چمدان شیشه‌ای


و بعد توی یک چمدون

و بعد با کشتی Queen Mary اونو به دفتر انتشارات Scholastic اوردن تا امشب ساعت ۱۲:۰۱ که فروشش با مراسمی شروع می‌شه.
فیلم این جریان رو می‌تونین اینجا ببینین.
ساعت ۷:۲۰ بعدازظهر به وقت ما (می‌شه ۳:۵۰ صبح ایران) اینجا می‌تونین خود نویسنده رو که از رو کتاب می‌خونه ببینین.

Continue reading

جرم

وقتی دیر به دیر می‌نویسم کم کم عادت نوشتن از سرم می‌افته. یادمه روزهای اولی که شروع کرده بودم انقدر سوژه داشتم واسه نوشتن که یادداشت می‌کردم که یادم نره.
این روزا هم تقریبا ۹۰ درصد اطلاعات و اخباری که به دست میارم از همین وب‌لاگ‌ها به دست میاد و نمی‌نویسمشون می‌گم خب لابد همه خوندن.
زندگی هم مخصوصا حالا که تابستونه یکنواخته حسابی.
ولی خب حالا امروز گفتم یه چیزی که شاید دیده باشین قبلا بنویسم.
اینجا تو اخبار تلوزیون محلی نصف اخبار راجع به قتل و آدم‌ربایی و ایناست. حالا یکی از همین اتفاق‌ها که تو Idaho افتاده بود هم هرروز و هر روز تو اخبار تکرار می‌شد. جریان این بود که یه از یه خانواده یه مادر و دوست مادره و پسر بزرگش توی خونه کشته شده بودن و دختر ۸ ساله و پسر ۹ ساله خانواده هم گم شده بودن. بعد از یه مدتی دختره رو با رباینده‌اش گرفتن که به احتمال زیاد بقیه اعضای خانواده رو هم خودش کشته. حالا این متهم قبل از اون بیست سال رو برای آزار جنسی تو زندان بوده و چند وقت قبل هم باز به همین اتهام دستگیر شده بوده ولی با وثیقه آزاد بوده.
تا اینجا یه اتفاق وحشتناک و دردناک ولی خب شاید معمولیه. البته یه مساله‌ای که خیلی این باعث شد بحثش دوباره شروع بشه این بود که با کسایی که سابقه جرائم جنسی دارن باید چه برخوردی بشه. البته الانش هم خیلی قوانین سختی براشون وجود داره و خیلی ایالت‌ها می‌تونی آدرس همه کسایی که همچین سابقه‌‌ای دارن رو ببینی تا مثلا حواست به بچه‌هات باشه. ولی خب این مساله همیشه هست که آیا حتی اگه بدونیم ۹۵ درصد کسایی که یه بار چنین جرمی رو مرتکب می‌شن باز هم اونو تکرار می‌کنن باید همه‌شون رو تا آخر عمرشون تو زندان نگه داریم و یا زندگی یه آدم عادی رو ازشون بگیریم یا اینکه باید به اون ۵ درصد بقیه یه شانسی برای جبران داد.
حالا یه نکته جالب‌تر راجع به این قضیه خاص این که این طرف وب‌لاگ می‌نوشته. وب‌لاگش رو اینجا می‌تونین بخونین. من که متن‌هاش رو خوندم اصلا باورم نشد اینا حرفای آدمی باشه که بتونه همچین جنایاتی رو بکنه. آخرین مطلبش مال سه روز قبل از این آدم‌ربایی‌هاست و ظاهرا حسابی خودش در مبارزه بین وجدانش و وسوسه‌هاش گیر کرده بوده. تو مطلب‌های اولش هم یه مطالبی در مورد این نوشته که تا آخر عمرش این برچسب «آزار دهنده جنسی» بهش خورده و همیشه تا اتفاقی بیفته میان سراغش و دیگه هیچ وقت نمی‌تونه آدم عادی باشه پس چرا باید سعی بکنه.

Continue reading

آتش بازی

چهارم جولای امسال رفتیم آتش‌بازی تماشا کردیم برای اولین بار. تو شهر ما مراسم آتش بازی دم ساحل برگزار می‌شه و یه کم از خود شهر دوره. امسال که ماشین داشتیم رفتیم. کلی شلوغ بود. از یه عالم قبلش دیدیم ملت صندلی گذاشتم نشستن. گفتیم لابد از اینجا نشستن دیگه دم ساحل اصلا جا نیست. خلاصه رفتیم تو پارکینگ Ikea که همون نزدیکی بود پارک کردیم و رفتیم دیدیم نه بابا کلی جا هست. نشستیم و منتظر تا هوا تاریک شد. خیلی باحال بود تا حالا انقدر از نزدیک آتش‌بازی ندیده بودم. ولی متاسفانه دوربینمون فیلم نمی‌گیره. عکس کلی گرفتیم . یکی دو تاش رو می‌ذارم.