دیروز هم باید خوشحال میبودم هم ناراحت. آخه آدم عروسی دو تا از بهترین دوستاش رو نباشه و همون روز هم یه دوست دیگهاش برای تابستون بره باید گریه کنه یا نه:(
ندا و فرزان میدونم که با هم خیلی خیلی خوشبخت میشین و واقعا آرزو میکنم که به همه آرزوهاتون برسین و زندگیتون خیلی خیلی شاد باشه. و انشاالله زودی هم دیگه رو ببینیم و به من هم شام عروسی بدین!
دیروز روجا هم رفت ایران و بعدش هم از شهر ما میرن.یکی از شانسهای بزرگی که من اوردم این بود که اینجا اومدم تنها نبودم و از همون شب اول که خونه حسین و روجا با همه بچهها جمع شدیم و تو همه این دوسال اصلا احساس تنهایی نکردم.