Monthly Archives: September 2005

خونه رفتن یا نرفتن

بابا و مامانم تعریف کردن که وقتی درس می‌خوندند، صبح‌ تا عصر می‌رفتن سر کلاس و درس و اینا و بعد غروب میومدن خونه شام و یه ذره استراحت و اینا و دوباره می‌رفتن دانشگاه. ما هم دیدیم ایده بدی نیست. قبلا همیشه دیر می‌رفتیم خونه و دیگه خونه که رسیده بودیم اونقدر گشنه بودیم که نمی‌تونستیم شام خوبی درست کنیم، یه چیزی سر هم می‌کردیم و می‌خوردیم. بعدش هم تو خونه فوری یادمون به سریال‌های تلویزیون می‌افتاد و درس بی درس. فکر کردیم این ایده خوبیه. اما تو این دو سه روز که برنامه خوب اجرا نشده. علیرضا ساعت‌های رفع اشکالش خیلی ناجوره.برای اینکه قبلش بری خونه و شام بخوری زوده. بعدش هم دیگه انقدر دیره و خسته شدیم که حوصله برگشتن نداریم. البته سرماخوردگی و هوای سرد اینجا (هنوز کولرها رو خاموش نکردن) هم مزید بر علته.

برگشتم

يه عالم وقته ننوشتم و همه لابد تجربه کردن که وقتی نمی‌نويسی دوباره نوشتن سخته. هم بايد دليل ننوشتن رو توضيح بدی و هم يه چيز خوبي که قابل اين همه حرف نزدن رو داشته باشي پيدا کني.
اين مدت مامان و بابام اينجا بودند. يک ماه و خورده‌ای. این دو ساله که اینجا بودم اون قدر احساس دوری و دلتنگی نکرده بودم ولی اینبار وقتی مامان اینا می‌رفتن خیلی سخت بود. شاید چون بار اول که میای انقدر چیزهای جدید هست که تا بیاد یادت بیاد دیگه عادت کردی.
تو این مدت حسابی رفتیم گردش. کلی جاهایی تو ایالت خودمون که تا حالا خودمون هم نرفته بودیم رفتیم، بوستون و نیویورک و پرینستون و بلومزبرگ (یه شهری تو پنسیلوانیا) و فیلادلفیا رو هم رفتیم. فکر کرده بودم ببریم مامان بابا رو غذاهای مملکت‌های مختلف رو بخورن که تجربه‌های اول موفق نبود و زیاد خوششون نیومد. عوضش کلی رفتیم خرید. (البته رفتیم خرید با خرید کردیم فرق داره!!!) هرروز هم شام و نهار حسابی خوردیم.
اما حالا دوباره تنها شدیم و برای مشغول شدن می‌شه درس خوند که چون سخته و حسش نیست میایم پای اینترنت!
نمی‌دونم کسی یادش مونده که منم وب‌لاگ می‌نویسم یا نه، اما فعلا که دوباره تصمیم به نوشتن دارم، تا خدا چی بخواد