يه عالم وقته ننوشتم و همه لابد تجربه کردن که وقتی نمینويسی دوباره نوشتن سخته. هم بايد دليل ننوشتن رو توضيح بدی و هم يه چيز خوبي که قابل اين همه حرف نزدن رو داشته باشي پيدا کني.
اين مدت مامان و بابام اينجا بودند. يک ماه و خوردهای. این دو ساله که اینجا بودم اون قدر احساس دوری و دلتنگی نکرده بودم ولی اینبار وقتی مامان اینا میرفتن خیلی سخت بود. شاید چون بار اول که میای انقدر چیزهای جدید هست که تا بیاد یادت بیاد دیگه عادت کردی.
تو این مدت حسابی رفتیم گردش. کلی جاهایی تو ایالت خودمون که تا حالا خودمون هم نرفته بودیم رفتیم، بوستون و نیویورک و پرینستون و بلومزبرگ (یه شهری تو پنسیلوانیا) و فیلادلفیا رو هم رفتیم. فکر کرده بودم ببریم مامان بابا رو غذاهای مملکتهای مختلف رو بخورن که تجربههای اول موفق نبود و زیاد خوششون نیومد. عوضش کلی رفتیم خرید. (البته رفتیم خرید با خرید کردیم فرق داره!!!) هرروز هم شام و نهار حسابی خوردیم.
اما حالا دوباره تنها شدیم و برای مشغول شدن میشه درس خوند که چون سخته و حسش نیست میایم پای اینترنت!
نمیدونم کسی یادش مونده که منم وبلاگ مینویسم یا نه، اما فعلا که دوباره تصمیم به نوشتن دارم، تا خدا چی بخواد
man yadam miad.
بنده هم یادم!
جاشون خالی نباشه.
منظورت چيه كسي يادشه؟!!!؟ معلومه كه هست!!!
منم فکر که می کنم می بینم یادم مونده بوده:D، ولی حالا حتی اگر فکر کنی کسی هم یادش نمونده پس بلاگرولینگ چه کاره است این وسط؟;)
سلام رويا جاي مامانت اينا خالي نباشه ديشب که صداشون رو شنيدم خيلي خوشحال شدم امروز قراره برم پيششون. دعا ميکنم کلي مالتي مدياي رويايي داشته باشن.
بابا یشکسوتا که فراموش نمیشن!جای مامان اینا خالی نباشه.
منم فکر کنم اگه خیلی به خودم فشار بیارم يه چیزایی یادم بیاد. اسمت مریم نبود؟!؛)
جای مامان اینا خالی نباشه.
سلام رویا جون
من تقریبا هر دو روز یکبار سر می زدم و از اونجا که سارا بهم گفته بود که مامانت اینا بیشت هستند می فهمیدم که چرا نمی نویسی
جاشون واقعا خالی نباشه