داشتم با بابام حرف میزدم که میگه Bob Woodruff تو یه انفجار تو عراق زخمی شده.
کلی حالم گرفته شد. من تقریبا از وقتی اومدم اینجا هر روزی که خونه بودم World News Tonight رو نگاه میکردم.
اولش که مجریش Peter Jennings بود و سرطان ریه گرفت.
بعد از اون هم مجری جدیدش همین Bob Woodruff و Elizabeth Vargas بودند. اتفاقا تازگی اومده بود ایران. ویدیوهاش رو میتونین اینجا ببینین.
ویدیو ۱
ویدیو ۲
ویدیو ۳
Monthly Archives: January 2006
کلیشه
الان بعد از دیدن فیلم Monalisa Smile بهترین موقع است که ادامه سوالی که دفعه پیش نوشته بودم رو بنویسم.
چیزیه که خیلی وقت میخواستم بنویسم ولی میدونم که هیچ وقت هم شاید نشه درست بگمش.
تو خیلی زمینهها میشه اینو دید. معمول قضیه یا بقولا استریوتایپش اینه که آدم مذهبی و مذهب به طور کلی انحصارگراست. آدم مذهبی دیگرانی با عقیده متفاوت رو قضاوت میکنه و ارزشگذاری میکنه و خودش رو از اونا بالاتر میدونه (حداقل تو اون دنیا). اما میبینیم که خیلی از غیرمذهبیها هم انحصارگرا هستند و خودشون رو روشنفکرتر میدونن و بقیه رو لابد امل.
یکی دیگهاش همین مفهوم روشنفکر بودنه. یه موقعی یه عدهای در اومدن جلوی یه جامعه محافظهکار و مدرن شدند، لیبرال شدند. اما الان خود این جامعه لیبرال و مدرن همون سیستم دیکته کننده ارزشهای خودش به دیگران شده.
اگه از یه سبک نوشتن خاص، یه سبک فیلمهای خاص، یه نقاشیهایی خوشت نمییاد عقبمونده و بدون ذايقه هنری
هستی.
و حالا فمینیست بودن. اگه یه موقع دختر نباید بلند بلند میخندیده یا باید بلد میبوده ۵۰ نفر رو برای مهمونی شام پذیرایی کنه الان ما از بچگی باید از دختر بودن خودمون بدمون بیاد. افتخار کنیم که هیچ وقت به عمرمون دامن نپوشیدیم، تو مغازه تو قسمت پسرونه بیشتر چیزای مورد علاقهمون رو پیدا میکنیم. آشپزی که بلد نیستیم هیچی اصلا بدمون میاد از تو آشپزخونه بودن. حتی یادمه مدرسه میرفتیم این که یه پات رو روی پای دیگهات بندازی مدل پسرونه داشت که باحالتر بود. و خب کلیشه معروف که ازدواج کردن چیه و کار بیرون نکردن کفر مطلق. اینا بیشترش البته مال مدرسه است و بعد بیست و چند ساله میشی و علایقت قاطی پاطی میشه. اما تو همین بیست و چند سالگی هم چند درصد ما هیچوقت رومون میشه که بگیم شغلمون خونهداره.
معلومه که نمیگم دختر باید دامن بپوشه و کفش پاشنه بلند و تو خونه بمونه آشپزی کنه، اما فکر میکنم ما بیشتر از قدیم چیزها رو دخترونه و پسرونه کردیم و بعد فقط خواستیم جامون رو با پسرها عوض کنیم. اصلا پسر بودن رو مترادف موفقیت و شغل و باحال بودن گذاشتیم و از بچگی خواستیم پسرونه باشیم.
البته نمیدونم شاید به قول اونایی که میگن منم دارم به سی سالگی نزدیک میشم، شاید فقط قاطی کردن خودمه و شاید از ترس افتادن به دام کلیشهها خودم دارم کلیشهای میشم.
دخترونه
به نظر شما چه صفتهایی و چه کارهایی دخترونهان؟
Amazon
درس ++C که داشتم موقع لیسانس، یکی از تمرینهای کلاس این بود که یک سایت اینترنتی رو بریم ببینیم و یه گزارشی ازش تهیه کنیم. موضوع من آمازون بود. روی اون کامپیوترهای VAX بدون گرافیک رفتم سایت رو نگاه کردم و کلی ذوق کرده بودم. تو ایران که نمیتونستیم ازش بخریم ولی خوشم میومد که پرفروشها رو ببینم و کتابهای مختلف یک نویسنده رو که میشناسم نگاه کنم و نظر آدمهای دیگه رو بخونم.
خلاصه اینکه از اون موقع تا حالا که دیگه راحت میتونم ازش خرید هم بکنم ما مخلص آمازون هستیم.
حالا اینا رو گفتم که دوتا استفاده از آمازون رو بگم.
– بعضی وقتا آدم هوس میکنه که کتاب بخونه، یا مثلا سر و کارش به یک کتابفروشی میوفته و میخواد کتاب بخره ولی کتاب خوبی یادش نمیاد. خب یه راهش اینه که یه دفترچه داشته باشه و هرجا اسم یه کتاب میبینه یا کسی بهش توصیه میکنه توش بنویسه. ولی یه راه تکنولوژیکتر اینکه اسم این کتابها رو تو wishlist آمازونتون وارد کنید.
اگه یه لینک هم بهش بذارین تو homepageتون که خب شاید هم یکی براتون خریدش! ولی میتونین توی صفحه wishlist برین تو قسمت view و گزینه compact رو انتخاب کنین.
بعد اونو print کنین و ستون عنوان و نویسنده کتاب رو ببرید و بذارید تو کیفتون!
(منبع)
– یه استفاده مناسب دیگه اینه که سریع بتونین بفهمین که کدوم از کتابهای مورد علاقهتون رو کتابخونه نزدیکتون داره.
فرم این صفحه رو با توجه به مشخصات کتابخونهتون پر میکنین.
یه جا باید سیستم جستجوی کتابخونه رو انتخاب کنین. توی هر مدل یه مثال داره که میتونین با آدرس خودتون مقایسهاش کنید.
البته یه لیست هم از کتابخونههای مشهور داره که میتونین کتابخونهتون رو اونجا پیدا کنین یا در بدترین حالت همه حالتها رو امتحان کنید!
بعد از فشار دادن دکمه دو تا لینک بهتون داده میشه که با اولی تست میکنین که لینکتون درست کار میکنه یا نه. و بعدی رو میکشونین بالا تو قسمت bookmarkletها.
حالا از این به بعد وقتی دارین یه کتابی رو تو آمازون نگاه میکنین، این لینک رو که بزنین اون کتاب رو تو کتابخونهتون پیدا میکنه. البته اینم بگم که چون از ISBN کتاب استفاده میکنه ممکنه کتابخونه کتاب رو داشته باشه ولی نه اون نسخهای که شما می خواین. که البته آمازون بهتون این امکان رو میده که همه نسخههای کتاب رو ببینین.
(منبع)
سالی که گذشت
خب در روز دوم سال جدید میلادی:
-همونجور که فکر کنم خیلی از ایرانیها اینجا این احساس رو دارن، شب سال نو برای من هم پر از احساسات متناقض بود. از یه طرف فکر میکنی که وقتی داری اینجا زندگی میکنی و با این تقویم کار میکنی پس سال جدید برای تو هم شروع شده. ولی از طرفی هم هیچی مثل عید نوروز نمیشه. پس میشینی تو خونه و برنامه سال نوی Times Square رو نگاه کردیم یعنی همون برنامه Dick Clark’s New Year’s Rockin’ Eve و افتادن توپ کریستالی.
یه چیز جالب برام این بود که این برنامه رو خود Dick Clark از سال ۱۹۷۲ شروع کرده تا حالا و هر سال اجرا شده. البته به جز سال ۱۹۹۹ که برنامه خاصی به خاطر اومدن سال ۲۰۰۰ داشتند. و پارسال که Dick Clark خودش مجری نبود چون سکته کرده بود.
-شهرداری شهر ما هر سال یه تقویم میزنن که توش مراسم و برنامههای شهر هم نوشته شده. امسال تم کلی تقویم غذاست! توی هر ماه یک رستوران شهر معرفی شده و آشپزش دستور یک غذا از رستورانش رو داده.
کلا شهر ما میشه گفت مهمترین تفریحش و جاذبهاش رستورانه از انواع و اقسام ملیتها. مخصوصا که بیشتر سال هوا سرده و رستوران جای خوبی برای تفریحه. البته اینم بگم که ظاهرا پیتزا و همبرگر هم اولین بار در آمریکا اینجا درست شدهاند.
این عکس روی جلد تقویم امسال.
و این هم رستوران ماه ژانویه، Claire’s Corner Copia که تمام غذاهاش بدون گوشت (vegeterian) هستند.
– یه دو سه هفته پیش هم وبلاگم ۴ ساله شد. تو سال ۲۰۰۵، ۵۲ تا مطلب نوشتم. :)) دقیقا هفتهای یکی. بدم نیست با این تنبلی من. البته فکر کنم یه ۴-۵ باری سر و قیافه وبلاگ رو عوض کردم. Movable Type رو upgrade کردم. Home-pageام رو هم درست کردم.
– به قول اون کسی که سیمبا ازش نقل کرده (مطلب ۳۹۸،چون لینک دائم نداره، بگم جمله اینه : If you wanna make God laugh
Then all you gotta do is tell him your plans)، چون نمیخوام نه خدا، نه کسی بهم بخنده هیچ قول و قراری هم برای سال دیگه ندارم!