الان بعد از دیدن فیلم Monalisa Smile بهترین موقع است که ادامه سوالی که دفعه پیش نوشته بودم رو بنویسم.
چیزیه که خیلی وقت میخواستم بنویسم ولی میدونم که هیچ وقت هم شاید نشه درست بگمش.
تو خیلی زمینهها میشه اینو دید. معمول قضیه یا بقولا استریوتایپش اینه که آدم مذهبی و مذهب به طور کلی انحصارگراست. آدم مذهبی دیگرانی با عقیده متفاوت رو قضاوت میکنه و ارزشگذاری میکنه و خودش رو از اونا بالاتر میدونه (حداقل تو اون دنیا). اما میبینیم که خیلی از غیرمذهبیها هم انحصارگرا هستند و خودشون رو روشنفکرتر میدونن و بقیه رو لابد امل.
یکی دیگهاش همین مفهوم روشنفکر بودنه. یه موقعی یه عدهای در اومدن جلوی یه جامعه محافظهکار و مدرن شدند، لیبرال شدند. اما الان خود این جامعه لیبرال و مدرن همون سیستم دیکته کننده ارزشهای خودش به دیگران شده.
اگه از یه سبک نوشتن خاص، یه سبک فیلمهای خاص، یه نقاشیهایی خوشت نمییاد عقبمونده و بدون ذايقه هنری
هستی.
و حالا فمینیست بودن. اگه یه موقع دختر نباید بلند بلند میخندیده یا باید بلد میبوده ۵۰ نفر رو برای مهمونی شام پذیرایی کنه الان ما از بچگی باید از دختر بودن خودمون بدمون بیاد. افتخار کنیم که هیچ وقت به عمرمون دامن نپوشیدیم، تو مغازه تو قسمت پسرونه بیشتر چیزای مورد علاقهمون رو پیدا میکنیم. آشپزی که بلد نیستیم هیچی اصلا بدمون میاد از تو آشپزخونه بودن. حتی یادمه مدرسه میرفتیم این که یه پات رو روی پای دیگهات بندازی مدل پسرونه داشت که باحالتر بود. و خب کلیشه معروف که ازدواج کردن چیه و کار بیرون نکردن کفر مطلق. اینا بیشترش البته مال مدرسه است و بعد بیست و چند ساله میشی و علایقت قاطی پاطی میشه. اما تو همین بیست و چند سالگی هم چند درصد ما هیچوقت رومون میشه که بگیم شغلمون خونهداره.
معلومه که نمیگم دختر باید دامن بپوشه و کفش پاشنه بلند و تو خونه بمونه آشپزی کنه، اما فکر میکنم ما بیشتر از قدیم چیزها رو دخترونه و پسرونه کردیم و بعد فقط خواستیم جامون رو با پسرها عوض کنیم. اصلا پسر بودن رو مترادف موفقیت و شغل و باحال بودن گذاشتیم و از بچگی خواستیم پسرونه باشیم.
البته نمیدونم شاید به قول اونایی که میگن منم دارم به سی سالگی نزدیک میشم، شاید فقط قاطی کردن خودمه و شاید از ترس افتادن به دام کلیشهها خودم دارم کلیشهای میشم.
آقا ای ول: “اصلا پسر بودن رو مترادف موفقیت و شغل و باحال بودن گذاشتیم و از بچگی خواستیم پسرونه باشیم.”
(:
قبول ندارم كه بيشتر از قبل همه چي رو دخترونه پسرونه كردهايم. اين نظر خيلي نادقيقه. معيار سنجش چيه؟ به نظر من معيار سنجش راحتتر بودن زنها و دخترها در پذيرفتن نقشهاي مختلفه. اين كه بتونن همهي شغلهاي ممكن رو انتخاب كنن يا اين كه همهي جايگاههاي اجتماعي ممكن رو داشته باشن. اين ميشه جامعهاي كه توش دخترانگي/پسرانگي نداريم. برخلاف تو من فكر ميكنم كه اين معيار از قبل (قبل يعني بيست سال پيش كه درصد بيشتري فقط توي نقش خانهداري فروميرفتن بدون اين كه به احتمال ديگهاي فكر كنن) بهتر شده. دليلش هم اينه كه از داشتن زن نماينده تعجب نميكنيم و درصد قبولي توي رشتههاي مختلفمون هم داره 50-50 ميشه و …
البته يكي از تبعات اين داستان اينه كه دخترها و پسرها به هم شبيهتر ميشن. من بعد از اين كه رفتم شريف و بعدتر كه رفتم سركار عادت كردم كه بيشتر پسر ببينم تا دختر، مدلهاي رفتاريم عوض شد!!! الان ديگه يه ذره هم اثري از ظرافت و ملاحت توي رفتارم نيست و اين به نظرم تاثير معاشرت با جنس خشنه!
نميدونم آيا اين نشوندهندهي اينه كه فضاي قبليم (فضاي مدرسهي دخترانه) آدم رو زيادي دختر بار مياره يا اين كه من به ناخودآگاه به اين نتيجه رسيدم كه دخترانگيم رو كمرنگ كنم تا اين كه راحتتر توي اجتماع جا پيدا كنم….
اين يكي كامنت رو خيلي جدي نگير! يه كم مزخرف شد! اما به هر حال پستش ميكنم!!!!!!!
اممم، ببخش که به بالاییا ربطی نداره، اما به اونچه که بهگمانم که اصل داستانت بوده مربوطه. یهکمی، انگار که این قضیه اصولاً خاصیت نگاه ایدئولوژیکه. دلم نمیخواد که براش تحلیل بیارم، دستکم تا وقتی که خودت نظر ندادی. اما ببین: انگار که اون «مذهب» رو اگر به معنای لغویش ببینی، از بقیهش تعجب نمیکنی. از این منظر، رویا، حتی «منطقی بودن» (و نه «منطق») هم همچو چیزیه: ملتی هستن که به حساب «منطقی بودن» میزنن و هرچی که بقیه به نفع خودشون میگن رو آش و لاش میکنن، اما درواقع نمیبینن که خودشون دارن همون کار رو میکنن. بامزهتر اینه که تو هیچکدوم از این «نگاه»ها، «درست بودن»ی بیشتر از دیگری نمیتوانی یافت — حتی تو «منطقی بودن»، که بهنوعی فقط یهجور «یکدست بودن» رو ایجاب میکنه که تازه اون هم لزومی نداره که حتی معنیدار باشه!
میتونی چک کنی که این چهقدر با اونچه که حرفش رو زدی میخونه؟ حواست باشه که «بیایدئولوژی بودن» هم ایدئولوژیایه!