Monthly Archives: April 2006

راز اسمیتی

معمولا هر ایده جدیدی که خیلی می‌گیره یه عده‌ای فوری پیدا می‌شوند که ادعا می‌کنند که اونا قبلا این ایده رو داده بودند و ازشون دزدیده شده. یکی از جدید‌ترین‌هاش که خیلی هم سر و صدا کرد، راجع به کتاب «راز داوینچی» بود، که نویسنده کتاب «خون مقدس، جام مقدس» (Holy Blood, Holy Grail) ادعا کرده بود ایده از اون دزدیده شده.
یه بیست روز پیش در آخر دادگاهی که تو انگلیس تشکیل شده بود قاضی به نفع «راز داوینچی» رای داد و گفت که ایده دزدیده نشده بوده و حکمش (pdf)رو تو ۷۱ صفحه صادر کرده بود. اما بعد از یه مدتی یه وکیلی متوجه شد که بعضی از حروف این حکم به جای اینکه با حروف عادی نوشته بشن به ایتالیک نوشته شدند.

smithycode.gif

اولش فکر کرده بوده که این یه اشتباه در تایپ بوده. اما بعد از اینکه همه این حروف رو گذاشت کنار هم متوجه شد که ۱۰ حرف اول اینا هستند smithycode یا Smithy Code که یعنی «راز اسمیتی» (به قرینه همون راز داوینچی و این‌که فامیل قاضی اسمیت هست).
ولی بعدش ۳۰ تا حرف هست که همین طوری معنای خاصی ندارند ( JAEIEXTOSTGPSACGREAMQWFKADPMQZVZ) بعد از یه مدت که کسی نتونست این کد رو بشکونه قاضی چند تا راهنمایی هم اضافه کرد. اینکه باید به صفحه ۲۵۵ کتاب «راز داوینچی»، تو نسخه منتشر شده در انگلیس، مراجعه کنند و ریاضی‌وار فکر کنند! (در اون صفحه از اعداد فیبوناتچی برای شکوندن یه کد استفاده می‌شه) همین‌طور به معرفی خود قاضی تو کتاب Who’s Who توجه بشه (اونجا گفته که خیلی به Jackie Fisher که یه افسر نیروی دریایی در ارتش انگلیس بوده، علاقه داره) و همین طور به تاریخ‌های دادگاه.
و دیروز بالاخره این کد شکسته شد.
جمله این بوده : Jackie Fisher who are you Dreadnought.
Dreadnought کشتی خیلی بزرگی بوده که Jackie Fisher باعث ساختش شده بود و دقیقا ۱۰۰ سال قبل از روز شروع دادگاه به آب انداخته شده بوده.
اینکه چه جوری از اعداد فیبوناتچی اون کد شکسته می‌شه رو باید خودم یه ذره باهاش ور برم ببینم می‌فهمم یا نه، اگه فهمیدم اینجا می‌نویسم. یه راهنما‌یی‌هایی توی مقاله نیویورک تایمز هست.

رییس جمهور چین در دانشگاه

حتما شنیدید که رییس جمهور چین اومده بود آمریکا. اولین دیدارش با Bill Gates بود.
بعدش رفته بود کاخ سفید و با رییس جمهور دیدار کرده بود. و امروز هم اومده بود اینجا.
خیلی اتفاق مهمی برای دانشگاه بود. با اینکه قبلا آدم‌های کله گنده زیاد اینجا اومدند ولی رییس جمهور چین دور و برش خیلی بحث هست و مخالف زیاد داره. به همین خاطر حسابی این چند روز همش اخبار و اینا راجع به اون بود.
کلا دانشگاه خب شاید مثل خیلی دانشگاه‌های دیگه جمعیت چینی زیادی داره و به همین خاطر دانشگاه سعی می‌کنه که به نظرشون توجه کنه. مثلا یکی از مشکلاتی که دارن همین ویزاست و رییس دانشگاه داره تلاش می‌کنه که این موضوع رو براشون حل کنه.
اتفاقا اولین چینی که از یک دانشگاه امریکایی دکترا گرفته تو Yale بوده، یک کسی به اسم Yung Wing.
خلاصه امروز سخنرانی رییس جمهور چین بود. حسابی همه خیابون‌های اطرافش رو بسته بودند و مامورهای امنیتی با سگ بین مردم می‌گشتن.
تو مسیرش کلی ملت وایساده بودند یه عده مثل ما به تماشا. یه عده‌ای هم برای ابراز مخالفت و یه عده‌ای هم برای مخالفت با مخالف‌ها! ملت‌ لباس‌های قرمز پوشیده بودند و پرچم قرمز دستشون گرفته بودند. یه عده سرود ملی رو می‌زدند و می‌خوندند یه عده هم با شعار‌ها و پرچم‌های یکی از گروه مخالف سرسخت Falun Gong.


تو خود جلسه سخنرانی تعداد خیلی معدودی فقط با دعوت بودن. ولی تو چندین جا مستقیم هم به چینی هم به انگلیسی مراسم رو پخش می‌کردن. و از روی اینترنت هم (البته فقط برای کسایی که ID دانشگاه رو دارن) می‌شد تماشا کرد.

با اینکه سخنرانی رو گوش کردم ولی خیلی نکته آن چنانی‌ای نگفت به نظرم و خیلی حرفای کلی زد. اینجا می‌تونین متنش رو بخونید.
اینجا هم عکس‌های دانشگاه از مراسم.

گیره کاغذ قرمز

یکی دو روز پیش تلویزیون یه گزارشی از یک کسی نشون می‌داد که می‌خواد یک گیره کاغذ رو با یک خونه عوض کنه و اتفاقا به هدفش خیلی هم نزدیکه.
کاری که کرده اینه:
یک گیره کاغذ قرمز رو با یک خودکار به شکل ماهی عوض کرده، بعدش اونو با یک دستگیره در عجیب غریب عوض کرده، بعد اونو با یه کباب‌پز (اجاق) عوض کرده، اونو با یک ژنراتور عوض کرده، اونو با یک تابلوی یک مارک آبجو (Budweiser) و یک بشکه پر آبجو عوض کرده، اونا رو با یک اسنوموبیل عوض کرده، اسنوموبیل رو با یه سفر به Yahk در کانادا عوض کرده، اونو با یک کامیون باربری عوض کرده، اونو با یه قرارداد برای ضبط موسیقی ، و اونو با یک سال زندگی در یک خونه کامل با تمام وسایل به علاوه بلیط رفت و آمدش به اونجا .
البته چیزی که اون می‌خواد مالکیت یک خونه است و هنوز تا اون‌جا فاصله داره.
تمام جریان و پیشنهاد‌هایی رو که الان داره تو وب‌لاگش می‌تونین بخونین. ماجراهای این معامله‌هاش هم بامزه‌ است.

همسران

دانشگاه اینجا یک خوبیش که واقعا الان تاسف می‌خورم که چرا من ازش استفاده نکردم، برنامه‌هاییه که برای همراهان اعضای دانشگاه دارن.
دانشگاه یک دفتر برای دانشجویان بین‌المللی داره به اسم Office of International Students and Scholars یا مخففش OISS که به دانشجوهای خارجی کمک می‌کنند مثلا کارهای ویزا رو پیگیری می‌کنن، یه دفترچه‌هایی منتشر می‌کنن اول سال که کلی اطلاعات راجع به شهر و زندگی در آمریکا داره، یه کارگاه‌هایی هم هر از گاهی برگزار می‌کنن مثلا راجع به شوک فرهنگی (culture shock) وقتی که به یک کشور خارجی میای، یا مثلا راجع به انگلیسی خطرناک!! که توضیح کلی بود راجع به کلماتی که نباید به کار برد یا اینکه نباید جوری تلفظ کرد که معنی بدی بده. ما تو این کارگاه‌هاشون کمابیش شرکت کردیم مخصوصا اولا که اومده بودیم.
ولی یکی از قسمت‌های این دفتر هم مخصوص به اصطلاح همسرانه. اسمش هست International Spouses and Partners at Yale. یه جوری تو این مدت فکر می‌کردم که من با دانشجوها نزدیک‌ترم تا زن‌های دانشجوها و به همین خاطر هیچ وقت برنامه‌های اونا رو نرفته بودم. ولی یه چیز کاملا بی‌ربط باعث شد که باهاشون بیشتر آشنا شم.
وقتی به ما هم زنگ زندند برای مصاحبه اف.بی.‌آی. چون ما اولین کسایی بودیم که تو شهرمون باهاشون می‌خواستن حرف بزنند، با همین OISS تماس گرفتم که اینا با ما تماس گرفتن چیکار کنیم، اونا هم یه سری اطلاعات از اینکه حقوقمون چیه بهمون دادن و قرار شد که بهشون بگیم که اونا بیان تو دفتر رییس oiss مصاحبه کنیم. که خب البته اومدن و خیلی سوال‌های معمولی پرسیدن و بعد هم یکی یکی رفتن سراغ بقیه. ولی بعدش با خانوم رییس oiss کلی رفیق شدیم و حرف زدیم از این که اونم شوهرش عربه و می‌گفت که لابد اونا هم همش تحت نظرن و بعد راجع به کتاب و کتاب خوندن و این حرفا. و بعد ایده گروه کتاب‌خونی (book club) مطرح شد و اینجوری شد که من هم یه email زدم به گروه و یه book club درست کردیم از همین همسران ییلی!
ولی اولین جلسه که دور هم جمع شدیم دیدم همه مثل خود من، همه درس خوندن ولی حالا به خاطر اینکه شوهرشون اومده اینجا و حق کار ندارند با این فعالیت‌ها سر خودشون رو گرم می‌کنن. البته یکی هست که امریکاییه (اصالتا هندی) و وکیله ولی تو این فعالیت‌ها شرکت می‌کنه. یکی دیگه از پرو اومده و هنر خونده، یکی دیگه کاناداییه و روانپزشکی خونده، یکی دیگه استرالیاییه و دکتره (اونا کوتاه مدت اینجا هستند، فکر کنم یک ساله)، یکی دیگه اسراییلیه و زیست‌شناسی خونده و یکی دیگه که هندیه ولی چون جلسه اول نیومده بود و تو معرفی‌‌های اولیه نبود نمی‌دونم چی‌ خونده و چی‌کاره‌ است.
خب خیلی طولانی شد، بعدا از خود کتاب‌ها و آدم‌ها بیشتر می‌نویسم.

آتش‌نشانی

دیشب تو خونه داشتیم تلویزیون نگاه می‌کردیم که صدای زنگ خطر دود! (smoke detector) از یه جایی بلند شد. و البته به همراهش بوی غذای سوخته. اولش فکر کردیم لابد یکی غذاش سوخته الان خاموش می‌کنه. هی صبر کردیم، صبر کردیم یه ۲۰ دقیقه‌ای گذشت و خاموش نشد. رفتم فهمیدم صدا از آپارتمان طبقه اوله. در زدم می‌بینم صدای نوار میاد ولی کسی نمیاد در رو باز کنه هی باز محکم‌تر در زدم ولی بازم خبری نشد. دیگه شده بود ساعت ۱۱ زنگ زدیم به صاحبخونه گفتیم شاید تلفنشون رو داشته باشه ولی بدبخت خواب بود و با عصبانیت گفت خب زنگ بزنید به آتش‌نشانی. ما هم زنگ زدیم گفتیم فلان جا زنگ‌خطر صدا می‌کنه. گفتن شما دود می‌بینید گفتیم نه ولی بوی غذای سوخته میاد و خودشون خونه نیستند. ۲ دقیقه نگذشته دو تا ماشین گنده آتش‌نشانی آژیر‌زنان اومدند. هی در زدند وقتی دیدن نه کسی نیست در رو شکوندند (یعنی قاب در رو در اوردند!) و رفتند تو. البته خوشبختانه جایی آتش نگرفته بود ولی همه خونه‌شون پر دود شده بود که یه پنکه‌هایی گذاشتند تا دود بره بیرون که یه نیم ساعتی طول کشید و فکر کنم دیگه ساکنین اون خونه اومدند تا مامورها رفتند. حالا هنوز ندیدیمشون بفهمیم دعامون کردند که خونه‌شون رو از آتیش گرفتن نجات دادیم یا فحشمون دادن که در خونه‌شون شکسته!