خوابگاه‌

این روزا دیگه همه دانشجوهای لیسانس درسشون تموم شده و دارن می‌رن خونه‌هاشون.
بعضی‌ها مامان باباشون با ماشین اومدن و وسایلشون رو می‌ذارن تو ماشین و می‌برن.
اداره پست هم یه غرفه مانند گذاشته که به ملت جعبه‌های کارتونی می‌ده و همون‌جا وزن می‌کنن و پست می‌کنن.
یه عده هم حدس می‌زنم خوابگاهشون عوض شده و وسایلشون رو بین خوابگاه‌ها جابه‌جا می‌کنن. خلاصه ملت رو می‌بینی که یه مبل گذاشتن روی کولشون یا با چرخ‌های باربر کارتون کارتون وسایل این ور اون ور می‌برن.
اینا رو که می‌بینم یاد خودمون می‌افتم تو دوران خوابگاه. سیستم خوابگاه این‌طوری بود که هرچی بلوک به در اصلی نزدیک‌تر و اتاق‌ طبقه بالاتری بود امتیاز بالاتری داشت.
ساکنین هم هر چه‌قدر سال بالاتر می‌رفت امتیاز هم بالاتر می‌رفت و بعد به ترتیب اتاق‌ها رو تقسیم می‌کردن.
ما سال اول در یکی از بهترین اتاق‌های ممکن بودیم، در نزدیک‌ترین و نوترین بلوک و طبقه سوم که اینش شانسی بود. ولی سال بعد مجبور بودیم بریم درست اون سر خوابگاه.
وای یادش به‌خیر! گرچه پدرمون در اومد. یه سری از چیز‌ها رو که می‌شد مثل تشک‌ها رو از پنجره پرت می‌کردیم پایین! از چرخ باربری و اینا هم که خبری نبود بنابراین از فرغون! استفاده می‌کردیم. حسابی خسته شده بودیم ولی چون بقیه هم مشغول جابه‌جایی بودن وسط راه همش شوخی بود و مسخره‌‌بازی.
البته سال‌‌های بعدی با یه ذره چونه زدن برگشتیم به همون بلوک قبلی که خیلی جای خوبی بود و پر از خاطره.

5 thoughts on “خوابگاه‌

  1. safoura

    سلام رویا جونم
    همه چیز رو به خوبی به یاد داری. من یادم نبود که جابجا شده باشیم. فقط همیشه تصویری که از خوابگاه یادمه اتاق ۱۲۶ و محوطه سبز خوابگاهه. یادش به خیر.

  2. فرشته

    سلام.
    با خوندن نوشته هات منو ياد جودي ابوت يا بابا لنگ دراز انداختيد.
    ممنون

  3. Anonymous

    سلام رويا
    يادش به خير. ولي فکر کنم چون تو هميشه عضو ثابت اسباب کشي بودي يادت مونده. من که اکثرا دير ميومد . در همين جا به دليل اينکه بهم لحظاتي احساس دودرگي (به قول امروزيا) درست داد، ازت عذرخواهي ميکنم. اسباب کشي داشتي خبرم کن جبران کنم. P:

  4. فاطمه

    سلام رویا جون،
    یاد همه چی بخیر. دلم برات خیلی تنگ شده. چند روزه کلی یادت می کنم. عکس دخترم رو برات فرستادم، الان نزدیک 4 ماهشه. 3 ماه از پسر سارا کوچیکتر. تو کی مامان میشی؟
    دلم برای اون روزا یه ذره شده همه چی شده خاطره. از صفورا هم خیلی وفته خبر ندارم و برای اونم دلم تنگ شده.

Comments are closed.