Monthly Archives: July 2006

بحث

دیروز طبق معمول نشسته بودیم توی هال دانشکده ریاضی و کار خودمون رو می‌کردیم. یکی از بچه‌های امریکایی اینجا دوستش از دانمارک اومده بود برای تعطیلات و اومده بود دوستاش رو ببینه. نشسته بودند حرف می‌زدند که حرفشون کشید به اوضاع اخیر در اسرائیل و فلسطین و لبنان و بعد نقش ایران و بعد به کاریکاتور‌های دانمارکی و واکنش مسلمون‌ها از جمله ایران. اونی که خودش اینجا درس می‌خونه هی سعی می‌کرد با چشم و ابرو به طرف حالی کنه که اینا ایرانین و وقتی موفق نمی‌شد هی می‌گفت نه حالا این‌طوری‌ها هم که تو می‌گی نیست و …!
بعد از یه مدتی موفق شد که بهش بفهمونه که ما ایرانی هستیم. و بحث به ما هم کشیده شد.
مثلا اینکه می‌گه ایرانی‌ها از یه طرف می‌گن ما سلاح اتمی‌ نمی‌خوایم و از یه طرف وقتی اورانیوم غنی‌سازی می‌کنن می‌گن ما دیگه قدرت هسته‌ای شدیم و کسی نمی‌تونه به ما چیزی بگه. من هم گفتم خب می‌تونه این باشه که اگه ما بتونیم انرژی هسته‌ای داشته باشیم اگه هم تحریم بشیم و نفت رو کسی ازمون نخره می‌تونیم تا یه مدتی دووم بیاریم. می‌گه تو باید بری سخنگوی رییس‌جمهورتون بشی!
و اینا رو در حالی‌ باید بگم که هر روز باید بترسم و بلرزم از هر یه اسم ایرانی که می‌شنوم تو خبرها. ولی باید یاد بگیرم که وقتی کسی به عوض کردن اسم شیرینی دانمارکی به گل‌محمدی می‌خنده منم بهش یاد‌اوری کنم که اینجا هم یه مدت به french fries می‌گفتند freedom fries! شاید هم بهتره منم بخندم؟
ولی حالا جالب‌تر این بود که امروز همون دختره که همین‌جا درس می‌خونه بهم email زده که ببخشید از بحث دیروز و این دوست من یهودیه و خیلی طرفدار اسرائیله و مدتیه تو دانمارک زندگی کرده و همه ‌چی رو یه طرفه شنیده و پسر بدی نیست و امیدوارم ناراحت نشده باشی. بهش جواب دادم که نه بابا دیگه بعد یه مدت اینجا زندگی کردن آدم یاد می‌گیره که شخصیت آدم‌ها رو از نظر سیاسی‌شون تا حدی جدا کنه و تازه خود آدم یاد می‌گیره که چقدر حرفا و اعتقادای خود آدم می‌تونه یه طرفه باشه و چقدر بیشتر باید بهش فکر کنه. و اونم جواب داده که آره و چقدر خوب بود اگه آمریکایی‌ها هم یه ذره یاد می‌گرفتن که بشینند و حرف دیگران رو بشنوند.

فوتبال، آب‌هویج و گیره کاغذ

– خب بعد یک ماه فوتبال تموم شد. واقعا چقدر فوتبال نگاه کردیم. ورزش هم مثل آب و هوا کلی موضوع واسه حرف زدن فراهم می‌کنه. بعضی‌ از این ملت هم که حافظه‌هایی دارن، اینکه فلانی تو سال فلان با کدوم پاش گل زد. خلاصه ولی تموم شد.
– یکی از دست‌آوردهای سفر به بالتیمور و واشینگتن این بود که اونجا میزبانمون بهمون آب هویج داد. و بعد ما کشف کردیم که جایی هم که ما ازش خرید می‌کنیم هم داره همون مارک رو. و حالا من به وصال یکی از خوردنی‌های مورد علاقه‌ام یعنی آب‌هویج بستنی رسیده‌ام. هروقت هم می‌خورم یاد اون مغازه دم چهارراه زند (اسم خیابون‌ها رو حسابی یادم رفته) می‌افتم (فکر کنم اسم مغازه چهارفصل بود) که با بابا می‌رفتیم آب‌هویج بستنی می‌خوردیم.
– اون طرف که تعریف کردم می‌خواست از یه گیره قرمز کاغذ به یه خونه برسه، بالاخره موفق شد. مثل این که اون قرارداد یک‌سال زندگی در خونه رو با یه نقش در یه فیلم عوض کرد و بعد اون رو با یک خونه در کانادا. (الان دیدم بینش یه چیزای دیگه هم بوده که برین تو سایت خودش ببینین)
اینم عکس خونه‌اش:

بحران email

برنامه‌ریزی و فکر کردن به آینده یه چیزیه که متاسفانه من هیچ وقت یاد نگرفتم. یه نمونه‌اش هم موقع گرفتن email بوده. اولین emailی که گرفتم از yahoo ترکیب اسم و فامیلم بود. بعدش به این نتیجه رسیدم (خودم هم نمی‌دونم چرا!) که خب شاید بخوام به کسی email بزنم که نخوام اسم و فامیلم رو بدونه! بنابراین یه اسمی انتخاب کردم که هیچ ربطی به اسم و فامیلم نداشت و همون موقع‌ها هم از yahoo messenger زیاد استفاده می‌کردم به همین خاطر الان تمام دوستام تو لیست این account دوم هستند. و بعد موقع وب‌لاگ نوشتن شد. خب از اسم و فامیل کامل که نمی‌شد استفاده کرد. اون account دوم هم حالا مخصوص خیلی آشناها شده بود و همش باهاش online بودم و نمی‌شد که هرکسی هم که وب‌لاگ رو می‌خونه بفهمه که من کی online هستم! و بعد gmail به بازار اومد و بعد هم که domain خودم رو گرفتم و اون هم باهاش کلی email هست.
و حالا به جز بدبختی چک کردن ۴-۵ تا email، مساله تصمیم گرفتن هم هست. اینکه به فلانی که می‌‌خوای email بزنی از کدوم‌ یکی استفاده کنی، yahoo 360 رو با کدوم یکی بسازی، flickr رو با کدوم login کنی، …

پیک‌نیک و کیک

یادتون هست راجع به تقویمی که شهرداری بهمون داده بود گفته بودم که هر ماه یک دستور غذا داشت؟ اولین دستورش یک پای پنیر (cheese pie) بود که خانم آقای شهردار دستورش رو داده بود.
دفعه پیش که رفته بودیم خرید پنیرش رو خریدم و امروز بهانه‌اش جور شد که درست کنم.
تو همون گروه خانم‌های دانشگاه! حرف یه رستوران غذاهای دریایی شد که جای جالبیه و اینا و امروز چند تا خانوادگی رفتیم اونجا.
جالبی این رستوران که اسمش هست The Place! هم به اینه که اونا فقط یه اصل غذا که ماهی، میگو، خرچنگ یا صدف و برای اونایی که مثل علیرضا غذای دریایی دوست ندارند استیک و مرغ رو روی آتش کباب می‌کنند و برات میارن سر میز و دیگه بقیه مخلفات رو خودت میاری. نوشیدنی، دسر، نون و یا هرچیز دیگه.
البته من که هنوز جرات نکرده‌ام خرچنگ یا صدف رو امتحان کنم به همین خاطر میگو گرفتم ولی میگوها رو گذاشته بودند تو فویل و رو آتش گذاشته بودند که در واقع پخته شده بود و زیاد جالب نبود. ولی در کل تجربه بامزه‌ای بود. بعد سه سال اینجا بودن هنوز اینکه وقتی سر یه میز با یه خانواده آلمانی، یه خانواده‌ انگلیسی و یه خانواده ایتالیایی می‌شینیم و بعد بحث فوتبال می‌شه و هرکی چونه بهتر بودن تیم خودش رو می‌زنه، خیلی برام جالبه.
خب اینم عکس دسری که من درست کرده بودم:

DCP_2422.jpg

و اینم دستورش:
۳ پوند (۱/۶ کیلو) پنیر ریکوتا (نمی‌دونم ایران هست یا نه)
۱+۱/۲ پیمانه شکر
۶ تا تخم‌مرغ
۳ قاشق غذاخوری آرد
۳ قاشق چای‌خوری وانیل
۱- پنیر، شکر، تخم‌مرغ و آرد رو با هم مخلوط کنید.
۲- وانیل رو اضافه کنید.
۳- مایع رو توی دو ظرف پیرکس گرد ۱۰ اینچی (۲۵/۴ سانتی‌متر) که قبلا چرب شده بریزید.
۴- حدود ۴۵ دقیقه در فر در دمای ۳۵۰ فارنهایت بپزید. اگر کارد را داخل آن کنید موقع بیرون آمدن چیزی نباید به آن چسبیده باشد.
۵- در یخچال بگذارید تا سرد شود.
۶- روی آن دارچین بپاشید و با توت‌فرنگی تزیین کنید.