دیروز طبق معمول نشسته بودیم توی هال دانشکده ریاضی و کار خودمون رو میکردیم. یکی از بچههای امریکایی اینجا دوستش از دانمارک اومده بود برای تعطیلات و اومده بود دوستاش رو ببینه. نشسته بودند حرف میزدند که حرفشون کشید به اوضاع اخیر در اسرائیل و فلسطین و لبنان و بعد نقش ایران و بعد به کاریکاتورهای دانمارکی و واکنش مسلمونها از جمله ایران. اونی که خودش اینجا درس میخونه هی سعی میکرد با چشم و ابرو به طرف حالی کنه که اینا ایرانین و وقتی موفق نمیشد هی میگفت نه حالا اینطوریها هم که تو میگی نیست و …!
بعد از یه مدتی موفق شد که بهش بفهمونه که ما ایرانی هستیم. و بحث به ما هم کشیده شد.
مثلا اینکه میگه ایرانیها از یه طرف میگن ما سلاح اتمی نمیخوایم و از یه طرف وقتی اورانیوم غنیسازی میکنن میگن ما دیگه قدرت هستهای شدیم و کسی نمیتونه به ما چیزی بگه. من هم گفتم خب میتونه این باشه که اگه ما بتونیم انرژی هستهای داشته باشیم اگه هم تحریم بشیم و نفت رو کسی ازمون نخره میتونیم تا یه مدتی دووم بیاریم. میگه تو باید بری سخنگوی رییسجمهورتون بشی!
و اینا رو در حالی باید بگم که هر روز باید بترسم و بلرزم از هر یه اسم ایرانی که میشنوم تو خبرها. ولی باید یاد بگیرم که وقتی کسی به عوض کردن اسم شیرینی دانمارکی به گلمحمدی میخنده منم بهش یاداوری کنم که اینجا هم یه مدت به french fries میگفتند freedom fries! شاید هم بهتره منم بخندم؟
ولی حالا جالبتر این بود که امروز همون دختره که همینجا درس میخونه بهم email زده که ببخشید از بحث دیروز و این دوست من یهودیه و خیلی طرفدار اسرائیله و مدتیه تو دانمارک زندگی کرده و همه چی رو یه طرفه شنیده و پسر بدی نیست و امیدوارم ناراحت نشده باشی. بهش جواب دادم که نه بابا دیگه بعد یه مدت اینجا زندگی کردن آدم یاد میگیره که شخصیت آدمها رو از نظر سیاسیشون تا حدی جدا کنه و تازه خود آدم یاد میگیره که چقدر حرفا و اعتقادای خود آدم میتونه یه طرفه باشه و چقدر بیشتر باید بهش فکر کنه. و اونم جواب داده که آره و چقدر خوب بود اگه آمریکاییها هم یه ذره یاد میگرفتن که بشینند و حرف دیگران رو بشنوند.
تاب عجيبي است تا ان سر دنيا ميرود و باز الا كلنگ زندگي ها در واسطه بيخبري چالش رودرو ميطلبد
سلام
خیلی جالبه تو اونور دنیا اینطور خوب از ایران دفاع می کنی. ملت ایران در داخل کشور در تاریکی نگاه داشته میشن. خوبه که تو اونجا خیلی از بالا به قضایا نگاه می کنی.