علیرضا برای یه ۴-۵ روزی رفته مسافرت و منم گفتم ازین فرصت استفاده کنم و وبلاگ بنویسم و شاید از این به بعد مرتبتر. نه اینکه بیچاره نذاره من وبلاگ بنویسم! ولی خب اینم یه بهانهاست دیگه.
دارم کتاب Disgrace رو میخونم. در واقع سرش جون میکنم! نویسندهاش جایزه نوبل برده و هی اسمش رو شنیده بودم میخواستم بخونمش ببینم چیه. تا وسطهاش خوب پیش رفتم. داستان یه مردیه که استاد ادبیات دانشگاهه، دو بار ازدواج کرده و جدا شده، بعد از یه رابطهای که با یه دانشجوش داره، از دانشگاه اخراج میشه. بعد از اخراجش تصمیم میگیره که برای یه مدت بره پیش دخترش زندگی کنه. دخترش از شهر و اینا گریزانه و اومده تو یه مزرعهای کار میکنه. اینم اونجا میمونه و تو کارهای مزرعه و تو یه کلینیک حیوانات کار میکنه تا اینکه یه شب ۳سه تا دزد میان خونشون و کلی وسایلشون رو میبرن و به دختره تجاوز میکنن و این رو هم میسوزونن. و درست از اینجاست که دیگه اعصابم خورد میشه از خوندن کتاب. چون معلوم نیست چه خبره. پدره به دختره میگه بیا برو شکایت کن، بیا از اینجا بریم دختره میگه تو نمیفهمی! و میدونه هم که اونها دوباره برخواهند گشت. مثلا یه مردی که برای دختره کار میکنه یه مهمونی میگیره و یکی از همون دزدها هم تو اون مهمونی هست! حالا امیدوارم آخر داستان بفهمم اصلا یعنی چی، و دختره یه دلیلی داشته باشه که اونجا مونده و ماجرای باباهه و دختره به هم یه ربطی داشته باشه. اینم بگم که کتاب تو آفریقای جنوبی میگذره که فکر کنم در معنی اتفاقات تایین تعیین (ضایع کردمها!) کننده باشه.
من هم این کتاب رو خوندم. یادمه از شخصیت دختره خوشم اومده بود. یک جور قوی و واقعبین بود. ولی الان هر چی فکر میکنم آخر داستان یادم نمیاد.
That’s one of best Coetzee’s books, if you like it then have a look at his other books. btw it pictures certain aspects of South African life in a very nice way
That’s one of best Coetzee’s books, if you like it then have a look at his other books. btw it pictures certain aspects of South African life in a very nice way
مرسی به خاطر شعر. تو ليستم بود که بخونمش اما وقت نشد. اما خودت چرا چيزی نخوندی؟ من منتظر بودم.
خانم …! «تعیین» نه «تایین»!!
—————–
رویا: مرسی درستش کردم.
سلام!
تو رویا … خودمون هستي؟
اگه هستي يه كامنت همين جا بگذار
—————————–
رویا: آره. من همون رویام.
رويا جون! هيچ معلومه تو كجايي!!!
دارم كم كم نگرانت مي شم.
رویا جونم، برای منم طرز فکرِ دختره اصلا قابل هضم نبود. من هیچ وقت مث دختره عکس العمل نشون نخواهم داد اما تصمیمش در مورد بچه و ازدواج و باقی موندن و بازنده نبودنِ توی اون محیط جالب بود عجیب بود… آخر کتاب هم خیلی زیبا تموم شد به نظر من: کشتنِ اون سگی که به آواز خوندنِ دیوید گوش می داد: تو بخون دل کندنِ دیوید از زندگی، تمدن، شهرت، شهر، عشق…
حالا نظرت چیه؟