Monthly Archives: December 2006

نان

چند وقت پیش تو نیویورک‌تایمز یه دستور پخت نون نوشته بود که خیلی مواد ساده‌ای داره و از همه مهم‌تر احتیاج به ورز دادن نداره که خیلی هم تو وب‌لاگ‌های انگلیسی معروف شد و کلی‌ها درستش کرده بودند. منم کلی وسوسه شدم. تا حالا همت نکرده بودم درست کنم ولی دیروز با سیخونک! داداش عزیز (راستی فکر کنم نگفتم که پویا برای تعطیلات اومده پیش ما) بالاخره نون درست کردیم. البته در واقع دیروز شروع کردیم و امروز آماده شد. چون یک خصوصیت این نون اینه که مدت زیادی باید بمونه تا ور بیاد.

noKneadBread.jpg

من البته مخمر اشتباهی به کار بردم ولی با این حال هم قیافه‌اش خوب شد هم مزه‌اش.
دستور پخت
ویدیو
فردا داریم می‌ریم مسافرت. برگشتیم دستورش رو ترجمه می‌کنم.

بازی یلدا

از یلدا که خیلی گذشته. ولی انگار قرار شده این بازی یلدا ادامه پیدا کنه. منم از طرف اعظم و دانه شن دعوت شدم. ولی انصافا نوشتن پنج تا نکته که کسی راجع به من ندونه خیلی سخته. ولی حالا من سعی‌ام رو می‌کنم.
۱- تقریبا همیشه دارم یه خیالبافی با خودم می‌کنه. البته ایران که بودم خیالبافی‌هام خیلی داستانی‌ و پرماجرا بودند. ولی دیگه موضوع‌هام خیلی کم شدند بنابراین گذشته رو مرور می‌کنم!
۲- اصلا خودم رو اون سنی که هستم تصور نمی‌کنم و اصلا هم خوشم نمی‌یاد که دارم پیر می‌شم. دلم می‌خواست ۲۰ سالم بود.
۳- خوشمزه‌ترین خوردنی دنیا هم برام گوجه سبزه که الان سه ساله نخورده‌ام :(
۴- تقریبا همه زندگی‌ام خیلی بچه مثبت بوده‌ام ولی بیشترین خلاف‌های زندگی‌ام رو سال کنکور کردم. همون سال مرحله کشوری المپیاد قبول شدم. کنکور هم رتبه‌ام از چیزی که فکر می‌کردم بدتر شد ولی برای ریاضی شریف که انتخاب اولم بود کافی بود.
۵- از شوخی کردن زیاد خوشم نمی‌یاد. به نظرم تو شوخی همیشه احتمال ناراحت شدن یکی هست.
خب پنج نفر بعدی، سارا (دعوت شده قبلا ولی چون هنوز ننوشته من دوباره دعوت می‌کنم)، سلمان، ساناز، هنگامه (که تشویق بشه بنویسه) و بردیا.

مال خودم

از وقتی آدم خونه خودش رو داره، یعنی یا ازدواج کرده یا مستقل زندگی می‌کنه خب خیلی چیزای خونه مال خودشه و خودش خریده. (همه همه‌اش نه چون مثلا ما که اجاره‌نشین هستیم کنترلی رو خیلی قسمت‌های خونه نداریم، یا مثلا گاز و یخچال هم مال خودمون نیست)
ولی با این حال یه چیزهایی هست دور و برت که احساس می‌کنی مال خود خودته.
گفتم خوبه از بعضی از چیزایی که من این احساس رو بهشون دارم بندازم. (اصل ایده از نگار بوده)
یه چیزایی رو جا انداختم مثلا ipodم. (برای اینکه مربع بودن شکل حفظ بشه) فعلا همینا رو ببینین.

mosaic2134333.jpg

پ.ن. خوبه یه توضیحاتی بدم. از چپ به راست و از بالا به پایین:
۱- دفتر مشکی Moleskine. علیرضا می‌گه برچسب‌هایی که روش چسبوندم با مدل روشنفکری دفتره در تناقضه!
۲- موبایلم که قبلا راجع بهش نوشتم.
۳- جامدادی‌ام که خودم درست کرده‌ام.
۴- کیف خرت و پرت‌هام که بازم خودم درست کرده‌ام.
۵- لپ‌تاپم که ۳ ساله دارمش و بیچاره دیگه پیر شده و خیلی هم سنگینه. ان‌شاالله به زودی عوض می‌شه ولی مرکز تصویر بودنش هم نشون می‌ده که چقدر جایگاه مهمی داره.
۶- کتاب‌خونه‌مون. همه‌شون کتاب‌های من نیستند ولی بیشترشون هستند! من کلا عشق کتاب خریدنم ولی اینجا مثل ایران نمی‌شه زیاد کتاب خرید. ایران اصلا اهل کتاب‌خونه نبودم و همه رو می‌خریدم. با اینکه کتاب‌ از کتاب‌خونه گرفتن هم کیف خودش رو داره ولی داشتن کتاب یه چیز دیگه‌ است.
۷- اون گوزنه رو تو سفرمون به Vermont خریدم.
۸- عروسک‌ها دو‌تاش هدیه است و یکی‌اش هم یادگاری مسافرت کیش که با بچه‌ها رفتیم و کلی خاطره انگیز بود.
۹- و اما این آخری پتوی نازنین منه! از بچه‌گی عادت داشتم همیشه یه پتو دورم باشه. زمستون و تابستونش هم فرق نمی‌کنه!

پنج سالگی

از لوگوی کنار می‌تونین حدس بزنید که امروز پنج سالگی وب‌لاگمه.
امسال یه ذره تحویلش گرفتم!
داشتم به دسامبر‌های ۵ سال قبل نگاه می‌کردم.
۲۰۰۱: تازه وب‌لاگ رو شروع کرده‌ بودم. داشتم apply می‌کردم.
۲۰۰۲: در حال نوشتن پایان‌نامه و غر زدن!
۲۰۰۳: تازه اومده بودم امریکا و همه چیز برام جدید و جالب. کلی خندیدم از خودم که نوشتم، مغازه‌ها یه چیزی دارن به اسم gift card. وب‌لاگم رو هم از blogspot اورده بودم رو royaa.net
۲۰۰۴: هم من هم علیرضا ذات‌الریه گرفتیم و کلی درگیر اون.
۲۰۰۵: رفته بودیم نیویورک. این یکی رو امسال هم ان‌شاالله می‌ریم.
و امسال. حالا هنوز ماه نصف هم نشده. پس آخرش می‌گم که چی‌کارا کردیم!

شب شعر

بچه‌های کلاس‌های فارسی اینجا پیشنهاد کرده بودن که یه شب شعر گذاشته بشه. email زده بودن و همه رو دعوت کرده بودن. تا حالا ۳ جلسه تشکیل شده و معمولا یه ۱۰-۱۲ نفری میان. دو سه نفر خارجی‌هایی هستن که دارن فارسی یاد می‌گیرند. دو سه نفر دیگه بچه‌های ایرانی نسل دومی هستن که به اندازه حرف معمولی زدن فارسی بلدن ولی خوندن نوشتن و شعر و اینا نه. و بقیه هم ماییم که نسبتا تازه از ایران اومدیم.
اون بچه‌های کلاس فارسی اگه هم شعر بخونن معمولا یه دو بیتی می‌خونن و نمی‌دونم اصلا می‌فهمن ما چی می‌گیم یا نه. با اینکه با دسترسی نداشتن به کتاب شعر و تو محیطش نبودن معمولا شعرهای خیلی مشهور خونده می‌شه(*) ولی یه حس خوبی می‌ده همون شعرهای آشنا رو خوندن و شنیدن. تازه می‌فهمم چه قسمت مهمی از زندگی‌ام رو سه ساله یادم رفته بود. الان به این بهانه هم شده دو هفته‌ای یه بار می‌رم می‌گردم تو اینترنت سراغ شعرهای محبوب قدیمی.
(*) البته شعرهای جدید (یا از شاعرهای‌ جدید یا از شاعرهای قدیمی‌تر ولی کمتر خونده شده) هم خونده می‌شه هر از گاهی. مثل دیروز که امیر یه شعر در مورد عشق پیری از عماد خراسانی با لهجه مشهدی و یه شعر با ردیف اسب از ایرج میرزا خوند که خیلی بامزه بودن. )