Monthly Archives: March 2007

۱۹ دقیقه

دوشنبه رفتم Barnes and Noble که یه کتابی رو بخرم. معمولا البته من از Amazon می‌خرم ولی اینو می‌خواستم زود بخونم و کتاب‌خونه هم همه‌اش رو گرفته بودند، رفتم بخرم. اونجا که رسیدم دیدم اوه، چه شلوغه. یه عده نشستن رو صندلی رو یه ۵۰-۶۰ نفر دیگه تو صف. فهمیدم که یه نویسنده‌ای می‌خواد بیاد. ملت اکثرا یه کتابی دستشون بود که از بس شلوغ بود من نتونستم بفهمم چیه. فقط یه لحظه پشت کتاب یکی عکس نویسنده رو با موهای فرفری! دیدم. حالا جالبه که فوری حدس زدم که این کتاب باشه. آخه درست صبحش تو بالاترین دیده بودم عنوان خبر هست: پرفروشترین کتاب‌های آمریکا اعلام شد. رفتم خوندم و تعجب کردم که چرا من اسم این کتابه رو نشنیدم، با عرض شرمندگی! به خاطر بی‌اعتمادی به خبرگزاری‌های ایران رفتم تو Amazon هم نگاه کردم دیدم واقعا اول لیست کتاب‌های داستانیه و با خودم گفته بودم حالا بعد از کتاب‌خونه می‌گیرم می‌خونم.
حالا عصرش تا یه گوشه از عکس نویسنده‌اش رو دیدم فوری حدس زدم که نکنه خودشه که داره میاد، با یه زوری خودم رو چپوندم وسط جمعیت و دیدم آره پوستری که اونجا هست همین کتابه. دیگه علیرضا هم رفت وسایلش رو اورد و نشست تو قهوه‌خونه!‌اونجا و منم سرپا ببینم چه‌خبره. من نیم‌ساعت وایسادم، اون خانومه که جلوی من بود می‌گفت اونایی که نشستن ۴ ساعته که اومدن. کتاب‌هاش هم که تموم شده بود از بس ملت چندتا چندتا خریده بودند که بدند امضا کنه.
خلاصه بالاخره ساعت شش همین خانم Jodi Picoult اومد تا راجع به آخرین کتابش «۱۹ دقیقه» حرف بزنه. کتابش راجع به یه تیراندازی توی یه مدرسه است مثل همون Columbine. یکی دو صفحه از اولش رو خوند، اولش که به نظر من خیلی تکراری اومد. توصیف گروه‌های مختلف بچه‌های مدرسه. یه گروه خرخون‌ها، یه گروه بچه‌ باحال‌ها، یه گروه هنری‌ها، … . نمی‌دونم که واقعا این‌قدر مدرسه‌‌های اینا با ما فرق داره یا اینکه مدرسه‌‌های ما هم بوده و من خیلی پرت بودم!
بعد موقع سوال پرسیدن چندنفر راجع به کتاب‌های دیگه‌اش پرسیدن.یه کتاب دیگه داره به اسم My Sister’s Keeper که داستانش بر اساس یه ماجرای واقعیه. یه خانواده‌ای بودن که بچه‌اشون سرطان مغز استخوان داشته، دیگه هر درمانی می‌کنن فایده نمی‌کنه. اینه که تصمیم می‌گیرن با دست‌کاری‌های ژنتیکی یه بچه دیگه بیارن که با هم هم‌خوانی داشته باشن و بتونن ازش برای پیوند استفاده کنن. این کار رو می‌کنن و دومی پسر می‌شه و هر دو الان بزرگ شدن و سالم و سرحالن. موضوع این یکی به نظرم خیلی جالب اومد.
اصلا نمی‌دونم چه‌جور نویسنده‌ای باشه، ولی تو حرف زدنش خیلی مسلط بود و منو که ترغیب کرد برم بخونم کتاباش رو. اینم بگم که خودش فارغ‌التحصیل Princeton بوده.
کلی هم برام این تصادف جالب بود که درست همون روز من برم کتاب‌فروشی (چون ظاهرا اتفاقی نیست که زیاد باشه، خود مدیر کتاب‌‌فروشی اون‌جا بود و ملت ازش پرسیدن که چرا از این اتفاق‌ها بیشتر نیست، گفت خب هم اینکه ما زیاد جای مناسبی نداریم برای نشستن آدم‌ها، هم اینکه مسوول روابط عمومی‌‌مون تا حالا خیلی خوب نبوده و تازه عوضش کردیم) و هم این‌که همون روز خبرش رو خونده باشم.

عیدی

اینم عضو جدید خونه ما!! (در واقع عیدی علیرضا به من)

DCP_2993_small.JPG

سال ۸۶

خب بالاخره خونه تکونی و خریدهای سفره هفت‌سین که گذاشته بودیم واسه روزهای آخر، تموم شد. البته خب هنوز یک سال نشده که اومدیم این خونه ولی وای بازم کلی کار بود. کلی چیزا بود که از سال‌های قبل جمع شده بود. موقع تمیزکردن که می‌شه دلم می‌خواد همه‌چیز رو بریزم دور. وای مخصوصا کاغذها. اصلا نمی‌دونم با این قبض‌ها باید چی‌کار کرد. اگه دست خودم باشه که می‌گم حداکثر قبض آخر رو باید نگه داشت ولی هی محافظه‌کاری می‌کنیم و یه نگه می‌داریم. بدتر از اون صورت‌حساب‌های بانکی (درست گفتم اسمش رو؟). حتی اگه هم بخوای بندازی دور انقدر روش اطلاعات هست که می‌ترسه آدم همین‌طوری بندازه دور. از این ریز‌کن‌های کاغذ (Shredder) هم که ماشالله گرون. برای هرچیزی از اینترنت و گاز و برق و تلفن تا بیمه‌درمانی و بیمه ماشین صد‌تا صدتا دفترچه و قراداد بهت می‌دن که عمرا نمی‌خونی‌شون ولی هی نگه می‌داری که شاید یه روز لازم شد.
تا یه شش هفت ساعت دیگه هم سال تحویل می‌شه. با اینکه اینجا الان برف نشسته ولی من هنوز ذهنم با اون سیستم فصلی بیشتر هماهنگه و واقعا الان خیلی احساس سال جدید رو دارم. امیدوارم که امسال سال خوبی باشه. واسه چیز خاصی نمی‌خوام آرزو کنم. فقط همین آرزوی کلی که همه شاد باشیم و یه سال پر از آرامش و خیال راحت باشه.

DCP_2985_small.JPG

برف دم عید

شانس ما رو تو رو خدا می‌بینین نزدیک عیدی :( عوض شکوفه و گل و بلبل، همه جا رو برف گرفته.
تو عکس زیاد معلوم نیست ولی از صبح تا حالا داره یه ریز برف میاد.

DCP_2978.JPG

کیارستمی

دیروز نشستم کلی نوشتم سر یه اشتباه همش پرید رفت، فعلا حوصله ندارم اونا رو دوباره بنویسم پس یه چیز دیگه می‌نویسم.
کیارستمی پنج‌شنبه پیش اومده بود اینجا. یه مدتیه که MoMA یه نمایشگاهی از کاراش دارن و فکر کنم همه فیلم‌هاش رو نشون می‌دن. خودش هم اونجا بوده. یه روزش هم اومده بود اینجا از طرف دانشکده virtual arts، جلسه پرسش و پاسخ بود. اولش خودش خواسته بود که فیلم Roads of Kiarostami رو نشون بدن. فیلم، عکس‌هایی بود که جوری که خودش گفت طی ۲۵ سال گرفته و بعد متوجه شده که تعداد زیادی از اون‌ها عکس جاده و راه و کوره‌راه بوده. این فیلم هم تعداد زیادی از همین عکس‌های جاده بود که با موسیقی و بعضی‌جاها با حرف زدن خودش و یا شعر خوندنش همراه بود. بعد از اون یه خانمه (Ivone Margulies) که از دانشکده فیلم CUNY اومده بود ازش راجع به همین فیلم و فیلم‌های دیگه‌اش سوال می‌پرسید. ولی وسط سوال‌ها کیارستمی گفت برای اینکه حضار هم حوصله‌شون سر نره اونا سوال کنن.
اولین سوال هم این بود که شما که از ایران اومدید از اونجا و سانسور‌ و اینا تعریف کنید. اونم گفت که من اگه بگم که اصلا نمی‌خوام به سوال شما فکر کنم باور می‌کنید؟ و این از ترس نیست چون آره سانسور می‌کنن اذیت می‌کنن ولی این سوال دیگه خیلی کلیشه شده و من ترجیح می‌دم که از چیزایی که در فیلم‌ها هست سوال کنید تا چیزی که نیست.
راجع به بعضی فیلم‌هاش هم توضیح داد، مثلا اینکه آخر فیلم طعم گیلاس رو نمی‌خواسته این‌طور تموم کنه ولی فیلم‌هاشون توی لابراتوار خراب می‌شه و اینا مجبور می‌شن که از فیلم‌هایی که یکی از گروه با هندی‌کم گرفته بوده استفاده کنن. گفت ولی این اتفاق خوبی بوده چون الان دو تا پایان پیدا کرده که دومی در واقع فیلم نیست و یه سندی (document)ی بر آرزوی ماست که اون خودکشی نکرده یا اینکه اگر هم کرده باز زندگی جریان داره، و بقیه به زندگی خودشون ادامه می‌دن.
یا مثلا راجع به فیلم کلوز‌آپ یکی پرسید که لطفا صادقانه صادقانه جواب بدین. می‌گن که این فیلم همش ساخته و پرداخته خودتون بوده و اینا وجود نداشته. گفت نه این‌طور نبوده و اگر این طور بود می‌گفتم و اعتبار درست کردن همچین شخصیتی رو رد نمی‌کردم. بعد راجع به صحنه آخرش که صدا خراب می‌شه گفت که در واقع صدا خراب نشده بوده ولی اون‌جا مخملباف شروع کرده بوده به شعار دادن و اینکه من خودم از مخملباف بودن خسته شدم و ال و بل. و من نمی‌خواستم که شعارهای توخالی اون تو فیلم من باشه بنابراین صدا رو قیچی قیچی کردم!
کلا آدم باحالی بود. من خیلی طرفدار فیلماش نیستم ولی از خودش خوشم اومد. به نظرم خیلی رک اومد و از نگاهش به چیزا خوشم اومد خیلی.