اینم از محسن نامجو در صفحه اول نیویورک تایمز.
Monthly Archives: August 2007
ادامه مقدمات
خب چون دیگه کلاسا شروع شدند زود خلاصه روز ثبتنام و جلسه خود دانشکده رو مینویسم.
روز دوشنبه روز ثبتنام بود. وارد سالن که شدم بر حسب حرف اول فامیل تو یه صفی وایسادم. اونجا یکی یه پوشهای که اسم و مشخصات روش نوشته شده بود میدادن. توی پوشه کارت دانشگاه بود که اگه قبلا online عکس فرستاده بودی آماده بود وگرنه همونجا ازت عکس میگرفتن. بعد توی پوشه یه برگه بود که به ترتیب نوشته بود که چه مدارکیت ناقصه و برحسب اون میرفتی سراغ میز مربوط به همون کار. کل روند فرقی با ثبتنامی که تو ایران میکردیم نداشت به جز یه فرق اساسی که قبلا همه فرمها یا online بود یا برات فرستاده بودند و تقریبا همه کارا با اینکه مجبور نبودی میتونستی از قبل انجام داده باشی. اینم پوشهای که میدادن.
سهشنبه باز هم جلسه آشنایی بود. این دفعه مال دانشکده خودمون که کلی مسایل اداری و آموزشی رو توضیح دادن که چند واحد باید بگیریم و از این حرفا.
بعد از اون یکی یکی استادا به نمایندگی گرایش خودشون میاومدند و توضیح میدادن که رو چی کار میکنن و یه مقدار هم تعریف گرایششون رو میکردن که آره اگه اینا رو کار کنین شغلتون تضمینه. و بعد هم همه آدمهای اون گرایش رو معرفی میکردن و یه توضیحی هم راجع به درسهای تو اون زمینه میدادن.
این قسمت واقعا به نظرم مفید بود. من ۶ سال برای لیسانس و فوق تو یک دانشکده بودم و آخرش هم خیلی درست حسابی نمیدونستم هرکی رو چی کار میکنه.
بعد هم در مورد امکانات دانشکده از سایت کامپیوتر و پرینتر و اینا توضیح دادن. و دیگه جلسههای آشنایی تموم شد.
یه چیزی که تو تمام این جلسهها برام خوب بود این بود که با اینکه هی تاکید میکردن که کارتون زیاده و باید زیاد درس بخونین و از این حرفا ولی یه جوری همه خودشون رو طرف ما میدونستند. مثلا میگفتند که نباید تو درسی کمتر از B بگیرید. هروقت دیدین اوضاع خرابه بیایید صحبت کنید تا بتونیم کمک کنید، نگذارید بمونه تا بعد فاینال که اون موقع معجزه لازم داره، ولی ما حتی معجزه هم میتونیم بکنیم.
break-up
از اونجایی که تو خونه اینترنت ندارم و هنوز هم درسی نداشتم بخونم کلی رادیو گوش کردم. NPR یه برنامه جالب داشت راجع به جدا شدن (break-up).
داستان یک کسی رو تعریف کرد که کلی به آهنگهای در مورد جدایی گوش میکرده بعد از اینکه خودش از دوست پسرش جدا شده و بعد تصمیم گرفته خودش یه دونه بسازه.
یه قسمت خیلی جالبش هم یه دختر ۸ ساله بود که پدر و مادرش از هم جدا شده بودند. اینم یه نامه نوشته بود به شهردار که بهش کمک کنه. خود دختره خیلی بامزه حرف میزنه. و حالا جالبترش این که مصاحبه ۲۰ سال پیش بوده و حالا بعد از ۲۰ سال دوباره دختره رو پیدا کرده بودند و باهاش حرف زده بودند. این لینک به صفحه برنامه است. این هم لینک به فایل صداش (mp3)
Jennie McGraw Tower
جلسههای آشنایی
خب بالاخره امروز آخرین جلسه آشنایی رو هم رفتم.
شنبه جلسه آشنایی برای دانشجوهای خارجی بود. اول که خوشآمدگویی و بعد معرفی اداره دانشجوهای خارجی بود. اینکه چه برنامههایی دارن (مسافرت و ساعت قهوهخوری و …) و اینکه برای چه مسائلی باید سراغ اونا بریم.
بعد راجع به ویزا توضیح دادند. مثلا اینکه فرق Visa Stamp و Visa Status چیه. به نظرم ولی این توضیح رو به جای دانشجوها باید به خود امریکاییها بدن. چون دانشجوی بدبخت که بعد از بودن تو این پیچ و خمها دیگه حفظ میشه قوانین رو. دیگران هستند که تا میبینن مهر ویزای ما باطل شده میگن اه غیرقانونی اینجا هستی؟
بعد از اون یه خانومه که خودش خارجی بوده و الان استاد بود اومد گفت که چه چیزایی رو باید تو محیط آکادمیک سعی کنین یاد بگیرین. مثلا اینکه از لهجه داشتن خجالت نکشین. خود آمریکاییها هم هرکدوم یه لهجه دارن. یا مثلا اینکه اینجا وفتی کتاب درسی رو معرفی میکنن باید بخونینش. تو بعضی کشورها کتابهایی که معرفی میشه به عنوان کمکه و جزوه استاد متن درسه ولی اینجا هر کتابی معرفی میشه همش رو باید خوند.
بعدش پلیس اومد و شمارههای لازم و نکاتی که باید رعایت کرد و توضیح داد. اینکه شب تنها نرین. خودشون یه سرویس اسکورت دارن که اگه تنها باشی زنگ میزنی میان همرات. Yale هم داشت از این اسکورتها ولی اونجا خود پلیس میاومد همرات. ولی اینجا دو نفر از خود دانشجوها هستن، که فکر کنم بهتره. من که از خود پلیس بیشتر میترسم!
یه مقدار هم راجع به مالیات توضیح دادن ولی گفتن موقع پرکردن مالیات workshop میگذاریم که دقیقتر یاد بدیم.
بعد از اون مسوول بهداشت دانشگاه اومد و در مورد اینکه سیستم مرکز بهداشت چیه و اگه مریض شدید نصفه شب چیکار کنید توضیح داد. و البته در مورد برنامه مشاوره دانشگاه. که اگه احساس مشکل کردید حتما بیایید و با مشاورها حرف بزنید.
یکشنبه برنامه آشنایی برای کل دانشجوهای تحصیلات تکمیلی بود. اینجا هم باز همه روسای قسمتهای مختلف اومدن خوشآمد گفتن و در مورد حوزه کار خودشون توضیح دادن. از جمله رییس کل دانشگاه که یاد دکتر سهرابپور رییس دانشگاه خودمون افتادم که همش از دانشگاه تعریف میکرد.
بعد گروه نماینده دانشجوهای تحصیلات تکمیلی اومدن خودشون رو معرفی کردند. اینا مثل همون شورای صنفی خودمون هستند و کلی یاد قدیم و فعالیتهای خودم تو شورای صنفی افتادم، یادش بخیر.
بعد یه نفر مثل همون رییس اداره آموزش خودمون در مورد کارای اداری و اینا توضیح داد.
بعدش باز هم راجع به اداره بهداشت توضیح دادن که چون تکراری بود من در رفتم! وقتی برگشتم مسوول قسمت مشاوره اومده بود. خیلی آدم باحالی بود. کلی با جوک و نقاشی و مسخرهبازی توضیح داد که چرا مشاوره خوبه و حتما بیاین. انقدر طرف خوب حرف زد که بعدش هرکی اومد گفت دیگه بعد از فلانی کی جرات داره حرف بزنه.
بعد از اون دو تا زوج استاد و دانشجو اومدن و راجع به اینکه چهجوری باید استاد راهنما انتخاب کرد و بعد باید رابطهتون چه جوری باشه و اینا توضیح دادن. که به نظرم خیلی روش خوبی بود که هم نقطهنظر دانشجو هم نقطه نظر استاد رو میدیدی.
خب خیلی توضیح دادم و هنوز جلسه خود رشته خودمون مونده. میدونم که واسه خیلیها جالب نیست ولی یکی دونفری هم شاید باشن که تو سیستم دانشگاه باشن. خودم که خیلی ریزهکاریها بود که میدیدم و میگفتم که چه ایدههای سادهای هست که تو دانشگاههای ما بهش توجه نمیکردن.