نمیدونم چرا این اتاق من انقدر خوابآوره. الان هم برای جلوگیری از خوابیدن گفتم بیام وبلاگ بنویسم.
چند روز پیش با دو تا از همکلاسیهام داشتیم ناهار میخوردیم. بگم که دو تاشون هندی بودن. یکیشون از من پرسید میشه یه چیزی بپرسم؟ گفتم بگو. گفت شما یه غذایی به اسم چلوکباب دارین؟ گفتم آره. تو از کجا میدونی؟ خوردی؟ گفت آره. بابام رو خط گاز هند-ایران کار میکرد یه مدت، همیشه تعریف میکرد از این غذا. یه بار هم برای ما آورد و بعد شروع کرد برای اون یکی تعریف کردن که کباب چیه و میگفت خوشمزهترین گوشتی که به عمرت خوردی!
من تا حالا اینجا تو سه تا محیط دانشگاهی بودهام. یکی Yale، بعدش Princeton و حالا هم Cornell. احساس میکنم دانشجوهای اینجا خیلی بیشتر از قبلیها اهل لهو و لعب!! هستن. البته خب منم واقعا هیچ وقت اونطور داخل جمعیت دانشجویی نبودم. ولی احساس میکنم از تو خود دانشگاه هم معلومه. ملت دائم دارن همدیگه رو برای پارتی دعوت میکنن. هفته اول کلی از خونهها رو میدیدی که تو ایوونشون یک کوه لیوان یکبار مصرف و بطریهای آبجو ریخته. اینجا هم که من زندگی میکنم هفته اول که هرشب ولی کلاسها که شروع شد آخر هفته تازه ساعت یک دوی شب از مهمونی با سر و صدا میاومدن خونه.