Monthly Archives: October 2007

خبر بد

یکی از حال‌گیری‌های رادیو پیام گوش کردن؛ همین الان گفت که قیصر امین‌پور فوت کرده.

درس‌های ترم پاییز

گفتم بیام یه کمی راجع به درسام توضیح بدم.
قبلا گفتم که چهارتا درس دارم. درسی که خودم خیلی ازش خوشم میاد Artificial Intelligenceه (هوش مصنوعی). استاد این درسه یه استاد جوونه (Thorsten Joachims) که قبل اینکه بیام اینجا مقاله‌هاش رو خونده بودم و اصلا باورم نمی‌شد که انقدر جوون باشه. درس خیلی پایه‌ایه و من هم قبلا تو Yale که بودم سر کلاسش نشسته بودم ولی خب یه نکته جالب همینه که از این مبحث گسترده (به جز چیزای خیلی پایه) این دو تا استاد هرکدوم قسمت‌هایی رو انتخاب می‌کنن و تاکید می‌کنن که کار خودشونه. مثلا این استاده خب چون خودش یه قسمت عمده کارش روی دسته‌بندی متن‌هاست حتما تو هر مبحثی یه مثال هم از کاربرد اون روش تو دسته‌بندی متن‌ها می‌زنه.
چیزی که خیلی خوشم میاد تو این درسه اینه که خیلی منظم و مرتب تنظیم شده. تمریناش همه خیلی واضح و مشخص گفته شدند. همیشه آسون نیستند ولی می‌دونی که باید رو چی فکر کنی و به چی برسی.
– یه درس دیگه‌ام Information Retrieval ه. در واقع کل درس در مورد روش‌های searchه. از روش‌های خیلی کلاسیک شروع کردیم که اتفاقا از همین دانشگاه خودمون شروع شده تا این روزا که داریم در مورد google می‌خونیم. این کلاس علاوه بر کلاس درس که استاد درس می‌ده یه کلاس بحث هم داره. هر هفته یه مقاله رو تعیین می‌کنه که باید بخونیم و بعد میایم سر کلاس و بعد استاد سوال می‌پرسه و ما باید دست بلند کنیم و جواب بدیم. هرکسی که جواب بده اسمش رو علامت می‌زنن و یک سوم نمره کلاس شرکت تو این کلاسه. به همین خاطر باید حتما بخونی مقاله‌ها رو و حرف بزنی. مقاله‌هاش خیلی تکنیکی نیستند و بیشتر مقاله‌هایی هستند که تحول اساسی ایجاد کردند. مثلا همین مقاله اصلی گوگلی‌ها.
این درسه ولی تمریناش خیلی اعصاب خوردکنند. یه تمرین می‌ده اصلا معلوم نیست چی به چیه و چی می‌خواد و می‌گه درست و غلط نداره و باید خودتون یه چیزی فکر کنید و تو گزارشش بنویسید. به نظر خیلی حرف خیلی خوبی میاد. ولی مساله اینه که اگه یه چیز مزخرف هم بنویسی که تهش کار کنه نمره رو می‌گیری و آخرش هم نمی‌فهمی که کار خوب چی بود.
– یه درس دیگه‌ام اسمش خیلی طولانیه! (Empirical Methods in Machine Learning & Data Mining) از اسمش هم معلومه که از تئوری هیچ خبری توش نیست و همش راجع به نکاتیه که بهش برمی‌خوری تو یه آزمایش واقعی. تو یه درس تئوری machine learning هیچ وقت به این فکر نمی‌کنی که حالا اگه تو داده‌هات یه سری از عددها وارد نشده بودن چی‌کار باید بکنی. ولی اینجا همش بحث همین ریزه‌کاری‌هاست. تمرین‌هاش هم پدردربیار. اونم برای کسی مثل من که به عمرم کار تجربی نکرده‌ام. تو این درسه حسابی با بچه‌های مهندسی هم‌دردی می کنم. این که برنامه رو بنویس که درست کار کنه و ایناش به کنار. بعد باید روی بیست‌هزارتا داده اجراش کنی اونم نه یه بار و دوبار. هی اجرا کن و نتیجه رو نگاه کن، صد تا پارامتر رو تغییر بده تا یک صدم نتیجه بهتر شه و حالا از اول.
– و اما درسی که اصلا ازش خوشم نمی‌یاد! Database Management Systems. این درسه برای من که مهندسی نبودم کلمه به کلمه‌اش جدیده. بدبختی اینه این درس علاوه بر خود قسمت اصلی یه قسمت تمرین هم داره که یه برنامه گنده Database Management System رو هر دفعه یه تیکه‌ایش رو حذف می‌کنن و ما باید اونو بنویسیم جوری که با بقیه قسمت‌ها کار کنه. شب‌های تحویل این درسه که می‌شه صدبار به خودم فحش می‌دم که چرا این درس رو برداشتم و عجب غلطی کردم و بعدش که به خیر می‌گذره می‌گم باز خوبه یه چیزی یاد گرفتم!

کافه کتاب‌ها

دیروز خیلی سرم شلوغ بود. یه تیتر خوندم که کافه کتاب‌ها رو بستن. رفتم متنش رو خوندم و فقط دلم می‌خواست همون‌جا زار زار گریه کنم. بعضی وقتا از بعضی چیزا که می‌خونم عصبانی می‌شم ولی این بار گریه‌ام گرفت. اولا برای اینکه با اینکه شاید خیلی کتاب‌خون نباشم با خیلی از استانداردها، همیشه یکی از بزرگ‌ترین قسمت‌های شخصیتم بوده. چیزی که باهاش خودم رو تعریف می‌کنم و دوست پیدا می‌کنم. اینکه بتونم برم خیابون انقلاب نصف انگیزه‌ام بود برای اینکه برای دانشگاه پاشم برم تهران.
دلیل دوم اینکه یه لحظه یه احساس تنفر پیدا کردم از تعلقی که به جایی دارم که یه همچین چیزی رو از مردم دریغ می‌کنه، چیز به این سادگی. و بعد از خودم ناراحت شدم. از اینکه ارتباطم با ایران شده همین خبرها. یعنی این مهم نیست؟ یعنی اگه ایران بودم می‌گفتم مهم نیست اینو بستن یه جای دیگه می‌ریم؟

پراکنده

یه عالم چیزای پراکنده هست که هی فکر کرده‌ام بیام راجع بهش اینجا بنویسم. ببینم من تا شماره چند می‌تونم برم.
۱- خب امروز عید فطر بود. عیدتون مبارک. روزه نمازاتون هم قبول.
۲- چند روز پیش با یکی از هم‌کلاسی‌هام حرف مناسبت‌های مختلف شد.اون پرسید شما چه مناسب‌هایی رو جشن می‌گیرین. گفتم شروع سال جدیدمون رو که اول بهاره. و کلی توضیح دادم که چیه و اینا. بعد گفت همین؟ هی فکر کردم ای خدا ما دیگه چی رو جشن می‌گیریم. یلدا رو هم گفتم ولی دیگه چیزی یادم نیومد. گفت پس عید چی؟ البته خب وقتی کسی به انگلیسی می‌گه عید منظورش عیدهای مذهبی و به خصوص عید فطر و عید قربانه. گفتم خب چرا اون عیدها هم برای مردم مهمه. مخصوصا عید فطر بالاخره بعد از یه ماه روزه گرفتن همه احساس خوبی دارن. بعد اون تعریف کرد از جشن‌هاشون. تقریبا هر دو سه ماهی یه جشنی داشتن که خب همه‌اش مذهبی بود. چون اونا به خداهای مختلفی عقیده دارن برای هرکدومش یه جشنی دارن. مثلا می‌گفت یه روزی هست که می‌گیم یه دیوی اومده بوده روی زمین و یکی از خداها می‌آد و اونو می‌کشه و منفجر می‌کنه. به همین خاطر اون روز همه ترقه و فشفشه می‌خرن و آتیش‌بازی می‌کنن. که خب منم گفت ا چقدر شبیه چهارشنبه سوری ما. می‌گفت اینا با اینکه جشن مذهبیه ولی فقط به خاطر رسم و رسومش اجرا می‌شه. اینا رو که داشت تعریف می‌کرد یادم به محرم افتاد که خیلی آداب و رسوم داره و تا حد زیادی خیلی‌ها جدای اینکه بهش عقیده داشته باشن یا نه توش شرکت می‌کنند. مثلا می‌رن دسته نگاه می‌کنند، یا غذای نذری می‌پزن یا اگه هم نپزن بالاخره می‌خورن! ولی دیدم انصافا خیلی پیچیده است که بخوام بگم ما عزاداری رو celebrate می‌کنیم!
۳- حالا که گفتم عید، اینو بگم و بقیه چیزا برای بعد. یکی از چیزای به نظر من جالب تو انگلیسی اینه که اینا برای خیلی مفاهیم که از یه زبان و فرهنگ دیگه میاد از همون کلمه استفاده می‌کنن. مثلا همین eid. یا مثلا حجاب. ما خودمون وقتی حرف می‌زنیم سعی می‌کنیم ترجمه کنیم و مثلا بگیم scarf و veil و از این چیزا. ولی اینا خودشون می‌گن hijab.
من خیلی برام این مساله جالب بود و خیلی وقتا ازش به عنوان دلیلی برای اینکه ما خیلی هم نباید اصرار داشته باشیم کلمات انگلیسی رو ترجمه کنیم استفاده می‌کردم. ولی تازگی می‌بینیم که به این سادگی هم نیست!
وقتی یه کلمه از یه فرهنگ دیگه میاد، با همه قضاوت‌هایی که همراش هست میاد و جدا کردنش از اون قضاوت‌ها خیلی سخته. مثلا hijab. خیلی‌ها اولین باری که این کلمه رو شنیدن تصویرشون از حجاب برقع بوده. یه چیزی که همه صورت و بدن رو می‌پوشونه. و بعد وقتی از تو می‌پرسن که تو ایران هم باید زن‌ها حجاب داشته باشن، تو ذهنشون اون حجاب هست.
یا مثلا یه مورد عجیبش برای من فتوا بود. اینا فکر کنم برای اولین بار این کلمه رو در مورد سلمان رشدی شنیدن. و حالا تا به کسی بگی فتوا فکر می‌کنه یعنی دستور کشتن.
خلاصه که همیشه هم ذوق نداره اگه کسی یه کلمه از زبون تو رو بلده. معلوم نیست تصورش چی هست از اون کلمه.

مشکل لینک‌ها

شانس که ندارم من. قبلا یه مدت زیاد لینک‌های کنار وب‌لاگم با blogrolling بود و خودم هم از اونا استفاده می‌کردم. بعدش که کم کم feed و اینا مد شد منم رفتم سراغ bloglines. و بعدش هم که google reader اومد و همه رو منتقل کردم اونجا. یه مدتی خیلی این blogrolling اذیت می‌کرد، یا کار نمی‌کرد و صفحه خیلی کند می‌شد، یا اصلا ping شده‌ها رو نشون نمی‌داد، یا همه رو ping شده نشون می‌داد. دیگه اعصابم از دستش خورد شده بود و خودم هم که ازش استفاده نمی‌کردم. برش داشتم و feedهایی که خودم می‌خوندم رو گذاشتم اون‌کنار. که اگه کسی هم بخواد راحت بتونه مشترکشون بشه. ولی خب این ایراد رو داره که یه لیست بلند بالا هست و اگه کسی نمی‌فهمه کی update کرده کی نه. به همین خاطر چند روز پیش در یک اقدام متحورانه‌ متهورانه(دیکته‌اش درسته؟ درست نبود. حسابی دیکته‌ام بد شده‌ها. مرسی از دوستی که قراره مهمون ما بشی! ما یه حدسایی زدیم ولی حالا تهور داشته باش خودت رو معرفی کن. ) لینک‌هام رو import کردم و گذاشتمش اون کنار. ولی انگار منتظر من بود تا خراب شه. همون روز اول همه رو update شده نشون می‌ده. حالا هم که اصلا نشون نمی‌ده.
نمی‌دونم چیزی هست که از رو feedها بشه همچین چیزی درست کرد که بذاری این گوشه یا نه. شاید بشه آدم خودش درست کنه.
خلاصه همه این حرفا این که اولا که من شانس ندارم!‌ ثانیا تقصیر من نیست به خدا!