یکی از حالگیریهای رادیو پیام گوش کردن؛ همین الان گفت که قیصر امینپور فوت کرده.
آشپزی
آیفون
آیندهنگری
اخلاق
اریگامی
امریکا
اولینها
ایران
بابا
بانک
برکلی
بهتن
بچهداری
تقویم
تلویزیون
تنکسگیوینگ
تولد
جنگ
جیم
حاملگی
خانه
خبر
دنیا
دو سالگی
دوچرخه
دویدن
رانندگی
روزمره
زنان
سال نو
سرگرمی
سفر
سمپاد
سه سالگی
سوال
سیاست
شبکههای اجتماعی
شریف
شعر
شیردادن
طپش قلب
علائق
عکس
غر
فصلها
فوتبال
فیلم
لیست زندگی
لینک
متعلقات
متفرقه
مدرسه
مردم
مهاجرت
موسیقی
مونتسوری
نظر
نوامبر
نوستالژی
نوشتن
نویسنده
نکته
هالووین
هوا
وبلاگ
ورزش
وسایل بچه
ونکوور
پاریس
پروژه ماهانه
پرینستون
پزشکی
پلاک پنج
پنج سالگی
پول
چهار سالگی
کاردستی
کامپیوتر
کتاب
کرنل
کرونا
کریسمس
کلاس اول
کمبریج
یادگیری
یک روز در زندگی
اخه چطور کسایی که حتی حاضر نیستن تو کشورشون زندگی کنن میتونن انقدر اظهار نظر کنن !!! چطوره چوب جادویی رو بگیری دستت یه تکون بدی و اوضاع رو اونطور که دلمون میخواد تغییر بدی رویا !!! صمد بهرنگی موند سوخت و مهمتر از همه ساخت .
حقیقتاْ قیصر بود. چقدر من از شعراش خاطره دارم. خدا رحمتش کنه….
حقیقتاْ قیصر بود. چقدر من از شعراش خاطره دارم. خدا رحمتش کنه….
جالبش اینه که منم از رادیو پیام شنیدم این خبر رو.
چه احساسی داری وقتی اونور دنیا اخبار ترافیک خیابونای تهران رو از رادیو پیام می شنوی؟؟ باید جالب باشه!
می دونی، دلم نمی خواد فضولی کرده باشم، اما خیلی دلم می خواد از این دوستمون بپرسم که موارد ساخته های مرحوم بهرنگی دقیقا چی بوده؟؟ می دونی خیلی ناراحتم کرد این کامنت به خاطر اینکه امروز دقیقا داشتیم با پژواک نق این رو می زدیم که چرا اینقدر آدم های خیلی مذهبی و (علاوه بر اون) کاملا موافق سیستم از ایران می رن، یعنی وقتی مملکت رو اونجوری که خودشون می خوان درست کردن، چرا می رن تو کشورهایی که سیستمشون کاملا مخالف ارزش هاشونه. خب اگه خوبه چیزی که ساختن و سنگش رو یه سینه می زنن چرا نمی مونن؟؟ اما اینکه بر عکس فکر کنی، یعنی به کسی که مخالف (یا بهتره بگم معترض به) سیستمه بگی چرا رفتی، خیلی شاهکاره. من خودم که ایران هستم و قصد رفتن هم ندارم، هیچ موردی وجود نداره که بتونم فکر کنم با چسبیدن به اون کوچکترین خدمتی می تونم به این کشور بکنم، یا لااقل خدمتی که بتونم بکنم اینقدر بزرگ باشه که بیارزه به اینکه تباه کنم زندگیمو! (علاوه بر این دارم می مونم!) حتی همین چار تا کلمه آزادانه ای که شما تو وبلاگتون می نویسین رو هم ما اگه بخوایم بنویسیم، کلی باید و بترسیم و بلرزیم و بعدش کلی کامنتای مشکوک داشته باشیم. مخصوصا تو این زمونه که اینترنت و این چیزها هست و به قول معروف عصر ارتباطاته، کاملا حس می کنم که کسانی که ایران نیستن خدمت بزرگتری به فرهنگ می کنن تا اونایی که توی کشورن.
یاد اون جلسه ای افتادم که همسر شما و آقای نقشینه و آقای علیشاهی و چند نفر دیگه تو دانشکده گذاشته بودن راجع به همین ماجرا که با رفتن یا موندن چقدر می شه خدمت کرد به مملکت. یادمه که منطقی ترین حرفا رو همسرتون زده بود و بعد از ایشون آقای نقشینه. (یا لااقل نظر من این بود!)
بازم ببخشید که فضولی کردم.
ای رویای نامرد. این چوب جادوت را کجا قایم کردی؟ به ما نمیدی بازی کنیم. یک کمی از هری پاتر یاد بگیر چه پسر خوبی بود. بده چوبتو ما هم ازش استفاده کنیم یک کم.
ناراحت کننده بود…
ضمنا خواستم به اولین کامنت دهنده بگم بدیهی ترین اصل از نظر من اینه که همه حق اظهارنظر دارند! همه به معنی واقعی کلمه.. :)
Salam Roya Jan,
Thanks for coming and visiting me and leaving me your comment, i appreciate it and also thanks for that TED link.
I think i’ve been to your page before once. I was searching for some Farsi tutorials for an american friend of mine and I got into your website. Glad that i rediscovered you :)
به “neda”: ببین! من که با اون آقا یا خانوم اولی مخالفم؛ اما اگر [دقت کن که فقط گفتم “اگر”] اوشون ترکیب “سوخت و ساخت” رو از همون کنایه معروف “بسوز و بساز” گرفته باشه، “ساخت”ش یعنی صمد “مدارا و تحمل کرد و دم نزد!” نه این که “یه چیزی ساخت و یه جایی رو آباد کرد!” یعنی یه جورایی: گیر دادن به حرف کسی، مقدمات داره! اولیش فهمیدن حرف طرف مقابله!
به “neda”: ببین! من که با اون آقا یا خانوم اولی مخالفم؛ اما اگر [دقت کن که فقط گفتم “اگر”] اوشون ترکیب “سوخت و ساخت” رو از همون کنایه معروف “بسوز و بساز” گرفته باشه، “ساخت”ش یعنی صمد “مدارا و تحمل کرد و دم نزد!” نه این که “یه چیزی ساخت و یه جایی رو آباد کرد!” یعنی یه جورایی: گیر دادن به حرف کسی، مقدمات داره! اولیش فهمیدن حرف طرف مقابله!
با اجازه صاحب خانه!
صالح جان از این گیرهای ساختاری نده دیگر، من رو یاد دانشکده و شما (اون گروهی که همیشه از این گیرها پیدا میکردید) میاندازه و خوب دلم میخواهد تنگ بشه و بعد میبینم چون از اونجا بیرون اومدم احتمالا حق دلتنگ شدگی ندارم.