تحولات دوران مدرسه

مژگان ازم دعوت کرده بود که از تحولاتم در مدرسه بگم.

-دبستان تا سال سوم که خیلی پرت بودم از دنیا. یه جوری انگار با دنیای بیرونم ارتباطی نداشتم. ولی خب از مدرسه خیلی خوشم میومد. می‌اومدم خونه فوری مشقام رو می‌نوشتم و بابا و مامانم رو مجبور می‌کردم بهم دیکته بگن.

– یه چیزی که تو اون سال‌ها احساس می‌کنم بیشترین اثر رو روم گذاشت رفتن به کانون پرورش بود. کلی اونجا کتاب می‌خوندم. اولین بار دفتر خاطرات نوشتن رو اونجا شروع کردم. نقاشی می‌کردیم و کار دستی درست می‌کردیم.

-کلاس چهارم و پنجم تازه فهمیدم که درسم خوب بوده! پنج تا دوست بودیم که با هم رفیق بودیم و درس می‌خوندیم. معلم اون سال‌هام خیلی بهمون اعتماد به نفس می‌داد و هیجان درس خوندن و رقابت رو بیشتر ‌فهمیدم.

– بعد از سه ماه رفتم مدرسه فرزانگان که اولش ضربه بسیار اساسی به اعتماد به نفس بود. سال اول واقعا سخت بود. سر هرچیزی زار زار گریه می‌کردم. ولی خب تو اولین امتحان ریاضی کلی نمره‌ام خوب شد و فهمیدم تنها راهی که دارم برای اینکه بچه تنبل کلاس نباشم اینه که ریاضی‌ام خوب باشه.

– سال سوم راهنمایی معلم زبانمون می‌شه گفت بزرگترین تاثیرها رو رو زندگی‌ام گذاشت.  زبان (که خب البته هم‌زمانش کانون هم می‌رفتم) رو خیلی جدی گرفتم اون سال‌ها، که واقعا خیلی جاها به نفعم شده. کتاب خوندن هم تازه می‌شه گفت از اون موقع شروع شد. تا قبلش سطحم از کتاب‌های کانون پرورش بالاتر نبود!!‌ولی اون سال‌ها کتاب‌هایی خوندم که هنوز هم اگه بحث کتاب خوندن بشه باید همون‌ها رو اسم ببرم (می‌تونم همین الان دو بازی یکی کنم و این یکی دعوت رو هم جواب بدم!)

-دبیرستان هم تا سال چهارم بیشتر درس خوندن بود که خب بیشتر به سمت ریاضی و کامپیوتر بود. از نقطه نظر الان نگاه کنم هم خب برنامه نویسی و اینا  از اون موقع شروع شد. البته عامل اصلیش بابام بود که واسمون کامپیوتر خرید! من تمرین‌های مدرسه رو که می‌نوشتم اجرا می‌کردم و بعد پرینت می‌گرفتم می‌بردم. دیگه آخر خودشیرینی

اون‌قدرها هم بجه خر خون نبودم‌ها. بچه مثبت هم همین‌طور، از نظر خودم البته. دوستای هم مدرسه‌ای که اینجا رو می‌خونین شما بگین.

قبل از دعوت هم بگم که به نظرم این بازی‌ها خوبن برای اینکه خیلی وقتا یه موضوع به آدم می‌دن برای نوشتن. یه موضوعی که یه دوستی پیشنهاد داده. من خودم اگه اون لحظه موضوع جذبم نکنه یا چیزای بهتر داشته باشم نمی‌نویسم. شاید این که اسم دعوت روشه باعث بشه آدم فکر کنه جواب ندادن رد کردن دعوته. من خودم این احساس رو ندارم امیدوارم کسایی که دعوت می‌کنم یا دعوتم کردن هم این حس رو نداشته باشن.

من هم دنیای رنگارنگ، روزگار نو، لحظه‌های نقره‌ای، تو کی هستی ، فصل بعد و خودیافته رو دعوت می‌کنم.

3 thoughts on “تحولات دوران مدرسه

  1. sanaz

    منم فرزانگانی بودم …..ببینم شاید همکلاسی بودیم !
    —————————————
    رویا: من شیراز بودم. حدس می‌زنم تو تهران بودی نه؟

  2. Anonymous

    خب همتون این جمله معروف رو شنیدین که من فکر میکنم ‍‍‍‍‍= زنده هستم ! بد نشد !!! صمد بهرنگی وقتی ماهی سیاه کوچولو رو نوشت ساخت ! میدونی بعضی وقتا باید سختی کشید تا یه اثر بدیع ساخت !!! هر کس میتونه هر طور میخواد فکر کنه و تصمیم بگیره ولی اینکه برا احساس تعلق داشتن به کشورت خودت رو سرزنش کنی قابل قبول نیست !!!

Comments are closed.