Monthly Archives: December 2007

چهره‌های ماندگار

دو سه روز پیش در یکی از همین تلویزیون‌ دیدن‌های پشت سر هم یه برنامه‌ای دیدیم شبیه برنامه چهره‌های ماندگار تو ایران که اینجا اسمش شده بود Kennedy Center Awards. ظاهرا هرسال برنامه اجرا می‌شه. من بار اول بود که می‌دیدم. امسال به افتخار Steve Martin و Diana Ross و Leon Fleisher و Martin Scorses و Brian Wilson بود.

از همه تاثیرگذارترش برای من Leon Fleisher بود. کسی بوده که نابغه‌ای بوده تو پیانو زدن. از ۸ سالگی اجراهای عمومی داشته و تو ۱۶ سالگی با ارکستر فیلارمونیک نیویورک می‌زنه. ولی فاجعه‌اش از اینجا می‌شه که یهو انگشت‌های دست راستش شروع می‌کنن به فلح شدن. این طوری که از انگشت کوچیکش شروع می‌کنه به خم شدن به طرف داخل و همین طور کم کم تمام دست راستش از کار می‌افته. و دیگه تو ۳۷-۳۸ سالگی دیگه نمی‌تونه پیانو بزنه. انقدر این براش سنگین بوده که یه مدت حسابی افسرده می‌شه و می‌خواسته خودکشی کنه ولی بعد تصمیم می‌گیره که تمام وقتش رو صرف یاد دادن بکنه و حالا شاگرداش خودشون کلی آدم‌های کاردرستی شده‌ان. البته تو این مدت براش کنسرت‌های با دست چپ هم نوشته‌ان و ظاهرا تازگی هم با یه روش درمانی جدید دستش بهتر شده ولی تو مراسم که هنوز دستش خم شده بود.

بعد از یه عالم وقت

جالبه که انگار من بیکار شدم وب لاگ نوشتنم تعطیل شد. حتی تولد وب‌لاگم رو هم یادم رفت‌:(

درست روز آخرین امتحانم یعنی ۱۳ دسامبر (۲۲ آذر) ۶ سال تمام وب‌لاگ نوشتم. فکر کنم مثل خیلی کارهای دیگه‌ام (یعنی همه‌اش) توش حرفه‌ای نشدم. ولی خب بازم مثل همه چیزهای دیگه یه قسمتی از شخصیتمه دیگه.

یکی از مهم‌ترین دلایل کم نوشتنم تو این مدت شاید تلویزیون باشه. نمی‌دونم این حرف رو قبلا گفتم یا نه ولی من تو ایران نسبتا زیاد تلویزیون نگاه می‌کردم و هیچ‌وقت مامان بابام نگفتن به ما که نگاه نکنید و احساس می‌کنم که ضرری هم نکردیم و شاید نفع هم کردیم و یه اطلاعات عمومی‌‌ای کسب می‌کردیم. به همین خاطر همیشه می‌خوام فکر کنم که بابا تلویزیون همچین بد هم نیست ولی تازگی می‌بینم انصافا بیشتر وقت تلف کردنه. خب البته خیلی چیزا فرق کرده. یکی‌اش این که تلویزیون ایران مخصوصا زمان بچگی ما اصلا چند ساعت مگه برنامه داشت؟ خودش مجبورت می‌کرد بری یه ساعت‌هایی به کارای دیگه‌ات برسی ولی اینجا ۲۴ ساعت یه چیزی هست نگاه کنی.

یه تفاوت دیگه اینه که اون زمان اینترنتی در کار نبود که منبع اطلاعات و اخبار باشه. روزنامه و مجله ما همیشه می‌خوندیم ولی معمولا اخبار اول تو تلویزیون گفته می‌شد بعد چاپ می‌شد. ولی الان خود برنامه‌های تلویزیون منبعشون شده ویدیوهای youtube . هنوز هم خیلی چیزا می‌بینم تو تلویزیون که از جای دیگه نمی‌تونستم بفهمم. اتفاقا چیزی که می‌خوام فردا راجع بهش بنویسم از تلویزیون دیدم. ولی کم کم دارم به این نتیجه می‌رسم که ضررش بیشتر ار نفعش شده. الان که تعطیلاته ولی سال دیگه یه فکری به حال این تلویزیون می‌کنم!

از این دور و بر

اینم دو تا عکس از امروز:

اولی که یه آدم برفی که جلوی دانشکده مواد که تو راه رفتن من به دانشکده است ساخته بودن.

DSC00622_small.JPG

این یکی هم استفنی منشی دانشکده‌مون که در واقع مسوول همه کارهای ماهاست صبح اومد و این سبد شکلات و بیسکوییت رو گذاشت تو سایت ما. خیلی انصافا کار باحالی بود.

DSC00623_small.JPG

بازم رویای بیچاره

همچین با خوش‌خیالی اومدم اینجا نوشتم که این هفته تعطیلیم و و هفته بعدی امتحاناست. یهو دیروز فهمیدم که نه‌خیر. اولین امتحان همین پنج‌شنبه است و هفته بعدی امتحاناست. اگه فقط امتحان بود اونقدر غصه‌ای نداشتم. چون با این همه تمرینی که حل کردیم دیگه هرچی می تونستم یاد گرفتم و واقعا خوندن دیگه دردی دوا نمی‌کنه از گند‌هایی که تو امتحان‌ها می‌زنم. بدبختی عظیم این درس Machine Learning ه که یه پروژه حسابی داده که باید انجام بدیم روز آخر امتحان‌ها تحویل بدیم. واقعا چی فکر می‌کنه رو نمی‌دونم.

انصافا وقتی مقدار کار اینجا رو می‌بینم و مقدار درس خوندن ملت رو می‌گم ما ایران چی کار می‌کردیم جز وقت تلف کردن؟ یه شب تا ساعت ۲ نصفه شب دانشگاه بودم. تو سایت کامپیوتر خودمون که پر بود. تمام طبقه پایین ملت نشسته بودن. واقعا دلم می‌خواست یه عکس می‌گرفتم اینجا می‌ذاشتم متاسفانه دوربین همرام نبود. بعدش دیگه چون اتوبوسی به خونه نبود پیاده رفتم. تو خیابون هم پر آدم بودکه  کتاب و جزوه به بغل از این‌ور به اون ور می‌رفتن. آهان یادم رفت بگم که شنبه بود و موقع امتحان‌ها هم نبود.

هفته آخر

می‌خواستم برای هفته آخر کلاس‌ها بنویسم ولی وقت نشد یعنی یکی دو خط نوشتم ولی بعد تمرین و اینا نذاشت تمومش کنم. می‌خواستم بگم چه زود گذشت اون روزهای اول که هی اومدم نوشتم هفته اول، هفته دوم. جمعه آخرین کلاس ترم اول رو رفتم. یه هفته تعطیلیم و بعدش امتحان‌ها شروع می‌شه. اونم دو هفته است و بعدش برای یه مدت که فعلا معلوم نیست چقدر می‌رم خونه. خونه فعلی دیگه یعنی پرینستون.

یه عالم چیز می‌خوام بنویسم، از گروه موزیک دانشگاه که اومدن تو ساختمون ما آهنگ‌های دانشگاه رو زدن، از مسابقه روبات‌ها که تو ساختمونمون بود، از مهمونی دانشکده که امروز رفتم، از جمع‌بندی ترمی که گذشت، …. ولی هنوز کلی کار دارم، برای فردا باید تمرین تحویل بدم و پروژه یه درس دیگه رو هم باید شروع کنم که که فقط ۱۰ روز وقت هست و یه عالم کار، درس خوندن برای امتحان هم که هست.

خلاصه منتظر باشید که یواش یواش میام تعریف می‌کنم.

فعلا عکس غذای مهمونی امشب رو می‌ذارم اینجا تا بعد.

DSC00601_small.JPG