خب مقالهام رو تموم کردم جمعه. خیلی چیز مزخرفی نوشتم. ولی یه عالم مقاله و اینای دیگه خوندم که برام جالب بود. حالا کم کم مینویسم راجع بهشون. الان هم تو خونهام قحطیه. علیرضا قراره دوشنبه بیاد و من به امید اینکه اون میاد و با ماشین راحت میریم خرید از اول هفته هی تنبلیام اومده برم خرید. دیگه نه نون دارم، نه حتی چایی. البته خوبیش اینه که صبح زود میرم دانشگاه که دانشکده چایی بخورم!
ادامه این میخواستم سعی کنم ترانههایی که دوست دارم رو بنویسم ولی دیدم اگه هی بخوام صبر کنم تا اون رو تموم کنم کلی طول میکشه. مثل این تلفن کردن. تا حالا چندین و چند بار پیش اومده که با دوستا مثل بچه آدم ایمیل رد و بدل میکنیم تا اینکه به پیشنهاد یکی از طرفین تصمیم میگیریم که با تلفن حرف بزنیم و بعد نه تنها تنبلی من در تلفن زدن باعث میشه اون تلفنه هیچ وقت زده نشه بلکه اون ایمیلها هم قطع میشه. خلاصه اینکه اگه من بتونم این عادت رو در خودم به وجود بیارم که حالا تا وقتی کار بهتر رو انجام ندادهام کار نصفه نیمه رو ول نکنم خیلی پیشرفت بزرگیه.
این مشکل تلفن نزدن رو من هم دارم.. تنبلی در تلفن زدن یعنی! چرا اینجوریه؟!!
آخ آخ رويا! من دقيقا از يك ماه پيش مي خوام بهت زنگ بزنم. نميشه. به خدا من يادتم ها!