از وبلاگ پژواک و نون.جیم. راجع به ساعت زمین دیده بودم. نمیدونم که وقتی آدم تک و تنها نشسته تو اتاقش و دوستاش هم هیچکدوم تو همون time zone نیستند که یه احساس گروهی داشته باشه، بیمعنی نیست چراغا رو خاموش کردن؟
ولی من چراغام رو خاموش کردهام و لپتاپ رو از برق کشیدهام و عوضش یاد روزهایی افتادهام که برق میرفت و بعدش آزیر قرمز میزدن و میرفتیم همه تو زیرزمین با بچههای دیگه آپارتمان میخندیدم!
یا اون شبی که خونه خاله بودیم و بازم آژیر قرمزبود. بابا داشت برای پویا قصه میگفت که بخوابه بعد خودش خوابش گرفت و اعتراض پویا بلند شد که خروسه چهجوری رفت تو لوله بخاری!
یا بعدها که دیگه انقدر برق رفتن عادی شده بود و ما دیگه از این چراغای گازی داشتیم و به جز تلویزیون زندگی فرقی با معمولش نداشت. حتی بابا رادیوی با برق اضطراری رو در میاورد و رادیو گوش میکردیم و مشق مینوشتیم.
یا وقتی تو خوابگاه برق میرفت. همه بچههای خوابگاه میریختن بیرون و بزن و برقص و سر و صدا. دیگه بهانه بود برای درس نخوندن. مخصوصا شبای امتحان.
دیگه اگه غلط غولوط نوشتم ببخشید هوا تاریکه!
i too am sitting alone in the dark right now, well a candle’s burning in the hall. reading your post, gave me a sense of solidarity:) i imagined you and some other friends are (or have been) doing what i’m doing.
It does remind me of the war days in iran too…
اینجا هر دوشنبه اول ماه ساعت شش آژیر می زنن که ببینن هنوز کار می کنه. اولین باری که صدای آژیر رو شنیدم رنگم مث گچ سفید شد هنوز هم وقتی صداش بلند می شه رنگم می پره! صدای مزخرفی که با شنیدن شدنش هجوم خاطرات پای دیوار ایستادن و زیر زمین رفتن هاست.
that first comment is mine! tarik bood, esmam ja oftad;)