خب بالاخره ترم تموم شد. این هفته آخر واقعا شکنجه بود. بعضی روزهاش دیگه احساس میکردم نمیتونم ادامه بدم. ولی خب همه اونا میگذره و بعد دیروز از اینکه هیچکاری ندارم اضطراب گرفتم. البته بگم که من از اونایی نیستم که بگم از بیکاری بدم میاد و اینا. معلومه که آدم هیچ مسوولیتی نداشته باشه و خودش هرکاری دوست داره بکنه بیشتر خوش میگذره. اون اضطرابی که میگم تو مایه وقتی یه مدت کیف سنگین بلند کردی یه بار که کیف سبک داری هی فکر میکنی لابد یه چیزی رو حا گذاشتی. هی فکر میکردم نکنه یه پروژه دیگه مونده و من یادم رفته.
البته هنوز انتظار نمره هست. بدبختی یکی از نمرهها رو به همه mail زده اعلام کرده به من یکی نزده. دو بار هم بهش mail زدهام که آقا پس نمره من چی شد هیچی. کاملا احساس میکنم براش نامرئیام. بدبختی هم اینه که درصد بزرگی از نمره درخشش در کلاسه و من با اینکه هر جلسه حرف زدهام و اظهار نظر کردهام و نمره پروژهها رو هم خوب گرفتهام یه حسی بهم میگه که اصلا منو یادش نیست و نمره هم خوب نداده. حالا که اصلا هیچ نمرهای نداده :(
پروِژه هم الان با استاد قرار دارم که بهم feedback بده.انتقاد رودررو خیلی بده. امیدوارم بداخلاق نباشه.
این اضطراب ناشی از بیکاری رو درک می کنم!
به مبارک باشد. یک مدتی رو راحت استراحت کن، کارها و درسها خودشون میاند سراغت و باز کیفت سنگین میشود.
من جای تو بودم در اسرع وقت می رفتم سراغ استاده. ممکن اسمی تو رو یادش نباشه ولی قیافه ای حتمن یادش. حتی اگه نمره رو داد و باب میلت نبود برو سراغش به یه بهانه ای.
امروز که دیدم یه پست جدید این جا هست حدس زدم باید این خبر باشه. خب مبارک باشه. باز جمعمون جمع می شه :)