Monthly Archives: September 2008

خیالباف

منم این تست شخصیت رو انجام دادم.

خیالباف khialbaf

(تاثیر پذیر، درون گرا، آرمان گرا، احساسی)

تو یک تیپ “خیالباف” هستی. کم حرف و با قوه تخیل زیاد. تو اصولاً شخصیت خجالتی و ساکتی داری. تو علاقه زیادی به حقایق، وقایع و کلا چیزهایی که در اطرافت می گذرد نداری ولی در عوض جهانی درونی برای خودت ساخته ای که کاملا پیچیده و باشکوه است.

قدرت خلاقیت و حس نیرومندت، باعث شده که شخصیتی قوی داشته باشی که اگر کسی تلاش کند تو را بشناسد، حتماً این شخصیت قوی را می بیند. البتّه کمتر کسی چنین تلاشی می کند، چون مردم معمولاً فکر می کنند که در زندگی آدم نا موفقی هستی.برای همین هم، جوان! سعی کن با خودت کمتر حرف بزنی و با مردم بیشتر.

iPhone

خب از لیستم فقط آخری مونده. باید الان اینو بنویسم وگرنه باید یه چیزی راجع به سخنان گهربار رییس جمهور محترم بنویسم که بعدا ازش پشیمون بشم*.

اسباب‌بازی که تازه خریدیم همون‌طور که شاید حدس  زدید iphone بود. یکی از خوشبختی‌های من (کنار بقیه چیزا!) اینه که علیرضا هم مثل خودم خیلی جوگیر تکنولوژیه. این شد که وقتی اعلام شد که iphone جدید داره میاد تصمیم گرفتیم که تو تابستون یکی و بعد تو پاییز یکی دیگه بگیریم. روز اول اومدنش یعنی ۱۱ جولای که نبودیم و camping بودیم. این شد که برگشتیم رفتیم سراغ مغازه AT&T تو شهرمون که گفت تموم کرده و اگه سفارش بدیم ۲۰ روز دیگه میاره. تو خود سایت Apple هرشب می‌تونستی چک کنی که برای فردا صبح چه مغازه‌هایی موجودی دارن. با اینکه دو هفته از تاریخ شروع گذشته بود ولی هی هروز تعداد مغازه‌ها کمتر می‌شد. دیگه بهترینش واسه ما خود مغازه‌ اصلی تو خیابون پنجم نیویورک بود. این بود که یه روز صبح ساعت ۶ پاشدیم و رفتیم نیویورک. وقتی رسیدیم دیدیم ای وای که عجب صفی. یه چیزی می‌گم یه چیزی می‌شنوین. فقط بگم که بعد از ۶ ساعت تو صف بودن تونستیم بریم تو مغازه. هوا هم لامصب خیلی گرم بود ولی هراز گاهی از ظرف خودشون می‌اومدند و بهمون بطری آب می‌دادند. مغازه FAO Schwartz هم که همون نزدیک بود و هر از گاهی می‌رفتم توش یه چرخی می‌زدم که خنک شم. این شد که دیدیم حالا که این همه وایسادیم همین الان دو تا رو بخریم و راحت شیم. خلاصه اینه که یه مدته ما هم iphone دار شدیم.

حالا بعدتر بیشتر ازش می‌نویسم.

DSC07257

* حالا ولی برین این مصاحبه‌اش با NPR رو گوش بدید.

شاکی

بابا دیگه دیگران هم شاکی شدندها:

Ng : خیلی همه کسانی که می آن اینجا و نظر نمی دن بدجنسن!! خب همه یه سری کتاب می گفتن چی می شد ما هم یه چیزی یاد می گرفتیم؟!!! :| (+)

حالا یه مدت دیگه صبر می‌کنم و یه لیستی اینجا می‌نویسم از کتاب‌های آسون‌خون! مخصوصا برای کتاب‌های فارسی و ترجمه باید شما کمک کنید. همین جا یا تو مطلب اصلی فرقی نمی‌کنه.

کافه پیانو

امیر کتاب «کافه پیانو» رو که بهم داد قول گرفت که راجع بهش بنویسم. اینم ادای قول:

خلاصه‌اش اینکه خوشم اومد از کتابه. سبکش جدید و روون بود. اثر شاهکار ادبی نبود. ولی خوب بود. این که به چاپ نهم می‌رسه به نظرم نشون می‌ده بابا ملت اهل کتاب خوندن هستن. کتاب خوب متوسط کسی نمی‌نویسه.

از بازی‌ای که کرده بود تو فصل «این‌طور وقتا نباید دور و برش باشی» و فصل بعدی‌اش خوشم اومد. اینکه داستان و واقعیت مخلوط شده باشه.

یکی دو جا دیدم راجع بهش نوشتن. از همه بیشتر از کسایی که گفتن هیچ ماجرایی نداره تعجب کردم. ماجرا یعنی فقط یکی با یکی بخوابه؟ بعدش هم مگه حالا کتاب حتما باید ماجرا داشته باشه؟ نمی‌دونم چرا به نظر بعضی‌ها اومده بود که شناختن مشتری‌های یک کافه و ماجرای زندگی یه زن و شوهر و دختر و … فضاسازی برای یه «اتفاق»ه و چون اون اتفاق نیافتاده داستان یه چیزی کم داره.

من اولین بارم بود می‌دیدم کسی وقت رو بنویسه «وخ» یا رفت رو بنویسه «رف» ولی حقیقتش اینه که اون خیلی کمتر زد تو ذوقم تا بعضی کتاب‌های مخصوصا ترجمه از ایران که اون‌قدر کتابی نوشته‌ان که مصنوعی شده. مخصوصا که کتاب در واقع حرف‌های یه نفره و اگه محاوره‌ای نوشتن در نقل قول مجازه اینجا هم مجازه. احساس می‌کنم این‌طوری خیلی راحت‌تر شخصیت‌ شخص‌ اول داستان رو می‌فهمیدم.

ولی چیزی که نمی‌دونم اینه که تو ایران آیا کتاب‌های داستان ویراستار دارن و نقش ویراستار چقدره.

مثلا تو صفحه ۳۱ گفته که رنگ کاناپه گوجه‌فرنگی بوده و بعد تو صفحه ۱۳۰ رنگش شده پرتقالی.یا مثلا از یه طرف نوشته هات‌چاکلت یا اسکوپ و بعد صفحه‌‌های اخر یهو همه‌چی انگلیسی شده مثلا ‌connect و mailbox. که درست کردن اینا به نظرم بیشتر کار ویراستاره.

یه چیزی هم که برام جالب بود این بود که نمی‌دونم ایران از وقتی ما رفتیم تغییر کرده یا اقای فرهاد جعفری انقدر خارجی شده! رول‌پیپر و اسکوپ و برنج ‌باسماتی و قهوه استارباکس و کانتر بار و …

مرتبط:

گفتگو با نویسنده یک کتاب بفروش

گفتمگفت- وب‌لاگ فرهاد جعفری