نمیفهمم چرا برای بعضیها فکر میکنند اون چیزی که راجع به بقیه تو ذهنشونه رو بگن خیلی باحال حساب میشن.
آشپزی
آیفون
آیندهنگری
اخلاق
اریگامی
امریکا
اولینها
ایران
بابا
بانک
برکلی
بهتن
بچهداری
تقویم
تلویزیون
تنکسگیوینگ
تولد
جنگ
جیم
حاملگی
خانه
خبر
دنیا
دو سالگی
دوچرخه
دویدن
رانندگی
روزمره
زنان
سال نو
سرگرمی
سفر
سمپاد
سه سالگی
سوال
سیاست
شبکههای اجتماعی
شریف
شعر
شیردادن
طپش قلب
علائق
عکس
غر
فصلها
فوتبال
فیلم
لیست زندگی
لینک
متعلقات
متفرقه
مدرسه
مردم
مهاجرت
موسیقی
مونتسوری
نظر
نوامبر
نوستالژی
نوشتن
نویسنده
نکته
هالووین
هوا
وبلاگ
ورزش
وسایل بچه
ونکوور
پاریس
پروژه ماهانه
پرینستون
پزشکی
پلاک پنج
پنج سالگی
پول
چهار سالگی
کاردستی
کامپیوتر
کتاب
کرنل
کرونا
کریسمس
کلاس اول
کمبریج
یادگیری
یک روز در زندگی
ممکنه اینجوری باشه که اون آدم واقعا نمیتونه پیش خودش نگه داره که راجع به تو چطور فکر میکنه، یعنی زورش نمیرسه یا عرضه اش رو نداره یا اینکه گاهی فکر میکنه اینکه بگه باعث خوشحالی بقیه است نه ناراحتیشون
برای خود من که خیلی موقعها اینطوریه اما بعدا میفهمم که چیزی شبیه این نوشته تو فکر آدما اومده بعد از گفتنم…
من هی سعی میکنم حدس بزنم طرف چکار کرده که رویا با اینهمه تساهل ازش شاکی شده. خوب امیدوارم الان از دست من شاکی نشی که نظرم را راجع به تو را گفتم :)