Monthly Archives: January 2009

امید به یک رییس‌جمهور

از صبح تلویزیون روشنه و داریم مراسم سوگند اوباما و حواشی‌اش رو نگاه می‌کنیم. می‌دونم که خیلی‌ها یاد اون روزی که آقای خاتمی انتخاب شد رو کردن. حقیقتش اینه که اون روز شروع ریاست جمهوری رو اصلا یادم نمی‌یاد. ولی شبیه‌ترین تجربه دوم خرداد سال بعد تو دانشگاه تهران بود. اون‌جا که همه نشسته بودیم رو زمین دور و برم همین گریه و خنده بود که امروز می‌دیدم.

می‌دونم هم که همین یاد‌آوریه که دیدم امروز خیلی‌ها نوشته بودند که چرا این ملت هیجان‌زده می‌شن و بعید نیست اینم مثل دوران آقای خاتمی ناامید کننده باشه. و اینکه اصلا چرا باید برای یک رییس‌جمهور انقدر هیجان‌زده شد.

ولی انصافا فکرش رو بکنی اینا چهل و چهارمین رییس‌جمهورشونه و ما کلا شش تا رییس‌جمهور داشتیم که یکیش استیضاح شد و یکیش هم ترور. اگه فقط همون ۴ سال اول خاتمی رو هم پر از امید و اشتیاق بدونیم کم نیست تو عمر سیاسی ایران.

دیگه اینکه هیجان داشتن برای یه رییس‌جمهور چیز بدی نیست. مثلا دیروز که روز مارتین لوتر کینگ بود از خیلی وقت پیش روز خدمت هم بوده. ولی مخصوصا اوباما گفته بود که باید همه کمک کنند و خودش رفته بود دیوار رنگ زده بود. خب کار خودش که معلومه نمایشیه ولی رادیو (NPR) که گوش می‌کردم مردم زنگ می‌زدند و می‌گفتند که تشویق شدند و رفته بودند اون روز با بچه‌هاشون آشغال جمع کردن، با پیرمردها و پیرزن‌ها وقت گذرونده بودن، به بی‌خانما‌‌ن‌ها غذا داده بودند. یکی از کسایی که زنگ زده بود می‌گفت که اوباما هنوز رییس جمهور نشده ما با حرفاش انگیزه پیدا کردیم و امیدوارم بعدش هم همین‌طور باشه. متخصصین باید نظر بدن ولی من احساسم اینه که خیلی از تغییراتی که تو سال‌های آقای خاتمی مثل فیلم‌ها و کتاب‌ها و روزنامه‌ها فقط وزارت‌ ارشاد آسون‌گیرتر نبود خیلیش هم هیجان هنرمندها و سیاسیون بود. اینم اقتصاددانان باید بگن ولی از چیزایی که شنیده‌ام اعتماد مردم به سیستم که باعث بشه سرمایه‌گذاری کنن و پول به گردش بیفته خیلی تو مواقع بحران‌های اقتصادی مهمه.

و البته مهم‌تر از همه یه فرقی که آمریکا با کشور ما داره (یکی از هزاران!) اینه که قانونی که تصویب می‌شه به احتمال بیشتری اجرا می‌شه و تا مدت‌های خوبی باقی می‌مونه. یه درد بزرگ تو ایران اینه که هرتغییری به سمت بهتر شدن هم آقای خاتمی داده بود همه تو دولت بعدی هدر رفتن. مثلا همین صندوق ذخیره ارزی، که با این گرون شدن نفت می‌تونست چه‌قدر موجودی داشته باشه و الان معلوم نیست خرج چی شده.

وقتی قانون نوشته شده تو کشور مهم باشه آدم می‌تونه به تاثیر سیاست‌مدار امیدوار باشه به خاطر اینکه قانون پشتوانه کسی می‌شه که می‌خواد با توده جامعه که ممکنه هنوز اون پیشرفت اجتماعی رو قبول نکردن بجنگه. مثلا همین که اوباما امروز بتونه رییس‌جمهور بشه بدون لیندن جانسون که قانون حق رای سیاه‌ها رو امضا کنه ممکن نبود. این‌طوری نبود که وقتی قانون تصویب شد همه گفتن چشم و به خوشی و سلامتی، برابری برقرار شد. خیلی‌ها جنگیده‌ان ولی پشتشون به قانون گرم بوده. درسته که تغییرات خیلی وقتا از پایین (آد‌م‌های بیرون سیاست) شروع می‌شه ولی آخرش همون مدیر و مسووله که باید تغییر رو به اجرا دربیاره. مثلا نگرانی‌ راجع به محیط زیست خیلی وقته که از پایین شروع شده ولی با یه کسی مثل آقای بوش که اصلا به علم اعتقادی نداره هیچ تغییری ایجاد نمی‌شه. باید کسی اون بالا باشه که بشنوه.

همه‌چی هم نباید از همون فردا درست شه که. مثلا اگه اوباما همین منع تحقیق روی سلول‌های بنیادی رو برداره و نحقیق تو این زمینه جلو بره و هرچند سال بعد آلزایمر و پارکینسون درمان بشن کمه؟

برج

دو هفته تعطیلات کریسمس و سال جدید پویا اومده بود اینجا پیش ما. خیلی نشد جایی بریم هم هوا سرد بود هم وقت کم بود. یکی از جاهایی که تو خود همین پرینستون خودمون تا حالا نرفته بودیم و با هم رفتیم برج کلیولند بود. این برجه رو  که جلوی در ورودی خوابگاه تحصیلات تکمیلی هستش همیشه می‌دیدیم ولی از بیرون فکر می‌کردم خیلی بزرگ باشه و توش هم یه سری اتاق‌های خوابگاه  باشه. ولی از بچه‌ها شنیدیم می‌شه بریم ازش بالا.

رفتیم وبعد از اینکه فهمیدن بیشتر از یک نفریم (تنها نمی‌شه رفت بالا) ازمون امضا گرفتن که نپریم پایین و اونجا مواد نزنیم و خلاصه از این حرفا و بعد کلید رو دادن. اون قدر هم بلند نبود ولی دیگه به بالاهاش که می‌رسید راهرو حسابی تنگ می‌شد و مارپیچ پله‌ها وحشتناک، جوری که انگار داریم دور خودمون می‌چرخیم.

اینم عکس پله‌ها(همه عکس‌ها رو پویا گرفته):

12_10_52

و چندتا عکس از بالای برج:

11_59_01 11_54_1112_04_50 12_01_48

همه رو نجات دادن

تلویزیون رو که روشن کردم چیزی رو که دیدم باور نکردم. اوردم کانالی که معمولا نگاه می‌کنیم دیدم آره گزارش ویژه داره از هواپیمایی که افتاده تو رودخانه هادسن که از کنار منهتن رد می‌شه. گزارش‌گر می‌گه که ۱۴۵ نفر سوار هواپیما بودن و همه رو نجات دادن.

نشون می‌ده که مسافرها در حالی که جلیقه‌های نجات به گردنشونه رو دونه دونه در می‌آرن از هواپیما و بعد که به خشکی رسیدن تک تکشون  رو یه کسی کمک می‌کنه که بتونن راه برن و همه وارد اتاقی می‌شن که گزارش‌گر می‌که که  گرم شن و اگه زخمی شدن یا بر اثر شوک وارد شده مشکلی دارن بهشون رسیدگی می‌شه.

امروز رفته بودم دندون‌پزشکی و اعصابم از اینکه اینجا تنهام، کسی نیست بهم دکتر آشنا معرفی کنه، از سیستم بیمه سر در‌نمی‌آرم و همه اینا خورده بعد این صحنه‌ رو می‌بینم. همه رو نجات دادن و تک تک آدم‌ها رو نگاه می‌کنم که یکی مواظبشونه و احساس می‌کنم می‌خوام همین‌جا بمونم.