Monthly Archives: November 2009

وکیل مدافع شیطان

یکی از هم دانشکده‌ای‌های قدیم تو یه بحث خیلی داغ و پرماجرا یه جمله‌ای گفت که تازگی فکر می‌کنم شاید درست بوده. یا اینکه بهتر بگم احساس می‌کنم شاید خوب باشه من بهش عمل کنم. اون اعتقاد داشت که نقش devil’s advocate رو بازی کردن کار درستی نیست.

devil’s advocate یا وکیل مدافع شیطان کسیه که توی بحث‌ها با اینکه خودش به موضوعی اعتقاد نداره در طرفداریش بحث می‌کنه. ظاهرا در کلیسای کاتولیک وقتی داشتن پرونده کسی رو برای قدیس شدن بررسی می‌کردن یه نفر هم نقش devil’s advocate رو بازی می‌کرده تا ادعاهای ضد قدیس شدن طرف رو ارائه بده تا مطمئن باشن کسی انتخاب می‌شه که واقعا استحقاقش رو داره. توی بحث هم معمولا وقتی می‌خوای اعتدال بحث رعایت بشه این نقش رو بازی می‌کنی با اینکه ممکنه خودت اون اعتقاد رو نداشته باشی.
تازگی می‌بینم من خیلی خیلی این طوری بحث می‌کنم. همیشه حساسیت شدیدی داشته‌ام به اینکه گزاره‌های خیلی قشنگ رو راحت بگم و بعد هم فکر کنم که خیلی روشنفکرم. ولی چرا ازش پشیمون شده‌ام؟ 
اول اینکه بعضی بحث‌ها هست که با هیچ استدلالی نمی‌شه اثباتش کرد و ته تهش باید قانع بشی. برنده شدن یک گزاره و یک طرف بحث به اینه که چقدر از آدم‌ها با اون گزاره قانع شده‌ان. پس اگه من بهش اعتقاد دارم پس من هم قانع شده‌ام و تو این‌جور بحث‌ها خوبه که درجه قانع کنندگی! گزاره‌ها معلوم بشه. 
دوم اینکه وقتی مخالف اون چیزی که خودت بهش اعتقاد داری بحث می‌کنی داری خودت رو به دوستات و اطرافیانت چیزی که خودت نیستی نشون می‌دی. البته فکر می‌کنم معمولا کسی نقش devil’s advocate رو بازی می‌کنه که یا هنوز یک شک‌هایی در دلش هست یا اینکه یه نزدیکی‌ای به طرف مقابل بحث احساس می‌کنه که باعث می‌شه بخواد طرفداری کنه. مثلا یادمه در بحث‌های قبل از انتخابات (یادش به‌خیر چه خوش خیال بودیم!) بعضی از دوستامون می‌خواستن نظر طرفدار‌های احمدی‌نژاد هم شنیده بشه و یا بهشون بی‌احترامی نشه. اینها با اینکه خودشون به احمدی‌نژاد رای نمی‌دادن ولی طرفدار سفت و سخت دو کاندیدای دیگه هم نبودن و یا تو خانواده کسانی رو داشتن که طرفدار احمدی‌ نژاد بودند. یا مثلا در بحث گرفتن حقوق زمان عقد، تو جمع‌هایی که آدم‌ها یا آشنا نیستند یا موافق نیستند با شدت و حدت از گرفتن این حقوق دفاع می‌کنم ولی تو جمعی که همه موافق باشن ناخودآگاه شروع می‌کنم به گفتن اینکه حالا تو دادگاه‌های ایران اصلا مگه اینو قبول می‌کنن؟ یا اینکه شوهری که حاضر می‌شه این حق‌ها رو بده معلومه خودش آدم حسابی‌ای هست و …. و این به خاطر اینه که اون موقع که خودم ازدواج کردم نمی‌خواستم تو دو هفته‌ای که وقت دارم برای اینکه با کسی که ۴ سال عاشقش بودم ازدواج کنم دبه دربیارم و با خانواده‌اش مشکلی پیش بیارم و ته تهش خودم بودم که محکم نبودم سر این موضوع. از طرفی فکر می‌کنم که خوبه تو این بحث‌ها معلوم بشه مشکلاتی که داره گرفتن این حقوق و فقط ناآگاهی طرفین نیست ولی از طرفی همون‌طور که ما تو بحث‌های انتخاباتی از دست دوستمون شاکی می‌شدیم که نکنه واقعا دلش می‌خواد به احمدی‌نژاد رای بده! شاید دوستای منم فکر کنن من اون‌قدر که باید طرفدار حقوق زنان نیستم.
سوم اینکه بعضی وقت‌ها شاید به این دلیل که ما دوست داریم در بحث‌ها برنده بشیم ممکنه حالت دفاعی پیدا کنیم و به طور ناخودآگاهی بیفتیم تو قالب دفاع کردن از اون چیزی که از اصل خودمون قبولش نداشتیم. اینو خیلی روشن به نظرم می‌شه تو بعضی آدم‌های غیرمذهبی دید که میان خارج و بعد در برابر رسانه‌ها و ملتی که به اسلام می‌پرن شروع می‌کنن به دفاع از یه دین و مذهبی که خودشون هم از اول بهش اعتقاد نداشتن. یا شاید بعضی از ما قبل از این جریانات کم نبوده باشه که به خاطر دفاع از ایران در برابر کسایی که چیزی از ایران نمی‌دونن یهو دیدیم داریم از احمدی‌نژاد هم دفاع می‌کنیم. 

خصوصی یا عمومی

اون باری که در مورد فیسبوک نوشتم گذرا موضوع تعریف کردن و عمومی کردن اطلاعات خصوصی هم مطرح شد. حالا سوالم اینه که چه اطلاعاتی خصوصی هست و چی نیست. می‌دونم که اولین جواب اینه که بستگی داره. اول از همه به مخاطب. ما به دوستای نزدیکمون خیلی چیزا رو می‌گیم که ممکنه به بابا و مامانمون نگیم. بعضی وقتا اصلا تعریف کردن برای آدم‌های غریبه راحت‌تره. ولی قاعدتا هرکسی یه سلسه مراتبی داره. مثلا من تو فرم‌هایی که پر می‌کنم فامیلم رو اگه مجبور نباشم وارد نمی‌کنم در حالی که اسمم رو راحت وارد می‌کنم. تو این مورد فکر می‌کنم که توجیه‌ام اینه که اسم و فامیلم من رو مشخص می‌کنه (البته همین الان گشتم و ظاهرا یه هم اسم من وجود داره که خیلی اوضاعش خرابه و یه بار هم دستگیر شده و پلیس رو کتک زده و …) و اگه کسی با اسم و فامیل دنبال من بگرده مثلا نمی‌خوام پروفایلم برای گرفتن کوپن ساندویچ پیدا شه. عکس فکر می‌کنم برای خیلی‌ها بیشترین حساسیت رو داره. تو وب‌لاگ‌های فارسی من که اصلا ندیده‌ام کسی عکس خودش رو بگذاره.خودم هم یکیش. این یکی رو هرچقدر فکرش رو می‌کنم نمی‌فهمم چرا. البته می‌گن که ممکنه مثلا عکس آدم رو بردارن بگذارن رو تن یکی دیگه و خلاصه از این حرفا ولی خیلی این سناریو توهم به نظرم میاد مخصوصا واسه قیافه من!

در مورد اتفاقات و عقاید و احساسات روزمره زندگی چی؟ چه چیزهایی رو راحت می‌گیم و چه چیزهایی رو نه؟ اینجا هم سلسله مراتب داریم؟ مثلا قصد درس‌خوندن، آماده شدن برای کنکور، apply کردن، دانشگاهی که می‌ریم، محل کارمون. مریض شدن خودمون یا اعضای خانواده، رابطه‌ها، خواستگارها، ازدواج، قصد بچه‌دار شدن، حاملگی، جنسیت بچه، طلاق، …. هرکدومش گفتنش و نگفتنش می‌تونه معایب و مزایایی داشته باشه. یا شاید فقط مثل همون عکس احساس می‌کنیم با اشتراک گذاشتن تصویر و وقایع و احساسات واقعمیون در معرض خطر قرار می‌گیریم بدون اینکه بدونیم واقعا چه خطری؟

کنسرت ناظری‌ها

شنبه رفتیم کنسرت شهرام ناظری. البته بهتره بگم حافظ و شهرام ناظری.

nazeri

کنسرت تو سالن اصلی Carnegie Hall بود. خیلی سالن بزرگ و شیکی بود. ما که در قسمت فقیر فقرا طبقه پنجم نشسته بودیم ولی خب عوضش حسابی عظمت سالن رو درک کردیم.

خود کنسرت سه قسمت بود. قسمت اول از مولوی خوند. قسمت دوم از شاهنامه و قسمت سوم باز هم مولوی. قسمت شاهنامه داستان ضحاک بود که حسابی مناسب موقعیت بود:

چو ضحاک شد بر جهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار

سراسر زمانه بدو گشت باز
برآمد برین روزگار دراز

نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز

موقع تنفس بین قسمت اول و دوم Chuck Schumer سناتور نیویورک اومد و گفت که ایرانی‌ها وقتی ۱۱ سپتامبر شد شمع روشن کردند برای ما و برای پیروزی اوباما خوشحالی کردند و خیلی مردم دو کشور باید با هم دوست باشیم و این کنسرت هم همون‌طور که تشکیل شده از حافظ که درس‌خونده نیویورک و الان هم ساکن نیویورکه و شهرام (اون این‌طوری گفت و گرنه من انقدر پسرخاله نیستم!) که خواننده مشهور ایرانیه شروع خوبیه برای دوستی‌های بیشتر و این حرفا. (خیلی خیلی مفهمومش رو گفتم اصلا جمله‌هاش یادم نیست ولی البته جالب بود برام که جلوی خود ایرانی‌ها می‌گه که ایرانی‌ها انقدر هم با امریکایی‌ها بد نیستند، اینو که خودمون هم می‌دونیم به جاش می‌گفتی که شما چه قصد‌های خوبی دارین واسه ایرانی‌‌‌ها). اینکه تحویل گرفته بود و اومده بود جالب بود.

بعد از تموم‌ شدن قسمت‌های اصلی کنسرت طبق روال کنسرت‌های دیگه هی مردم دست زدن تا برگردند و باز بخونند. ولی هی طول کشید و کسی نیومد. دیگه ملت داشتن پشیمون می‌شدند و می‌رفتند که باز اومدند. باز ملت هیجان زده شدند و دست زدند که باز بخونند. بیشترین درخواست «اندک اندک» بود. البته بعضی‌ها مرغ سحر هم می‌خواستند!! ولی خب معلوم بود که گروهشون که بیشترشون خارجی بودند نمی‌تونستند بدون تمرین اونو بزنند. خلاصه یه مدت ساکت شد سالن تا اونا تصمیم بگیرند چی بخونند. یهو یکی از جمعیت با یک صدای خیلی بلند و همچین لهجه لاتی! داد زند: استاد می‌خوامت! سالن منفجر شد از خنده. شهرام ناظری هم خندید و یه سری تکون داد که مرسی. بعد شروع کرد خودش تنها یه چند‌تا بیت از اندک اندک رو خوند. بعدش با گروه یکی از آهنگ‌های همون کنسرت رو تکرار کردند.

ایران و درصدهای غلط مهاجرت

این قضیه سایت‌های خبری و روزنامه‌‌‌های ایرانی که خبر رو بی‌دقت و بدون تحقیق می‌نویسند که دیگه خیلی تکراری شده. ولی این خبر رو دیدم حتی قسمت انگلیسی بی.بی.سی . هم نقل کردند و خیلی پخش شده.

من اولش  وی فیسبوک دیدم که چند نفر این خبر رو از قول روزآنلاین گذاشتن که ایران از نظر فرار مغزها از هند و چین هم جلو زد. اولش انقدر تیتر با چیزی که من اینجا می‌بینم تناقض داشت که رفتم دقیق‌تر خوندم و وقتی دیدم گزارش از IMF نقل شده و آمارهای دقیق از اداره گذرنامه امریکا داشت باورم می‌شد. ولی محض اطمینان گفتم یه کم هم تو گوگل بگردم. تنها چیزی که دیدم گزارشی بود از سال ۱۹۹۹ که تنها آماری که از ایران داره اینه که بیشتر از ۱۵ درصد جمعیت تحصیل کرده به آمریکا مهاجرت کرده‌اند و ۲۵ درصد جمعیت تحصیل‌کرده در کشورهای OECD زندگی می‌کنند.

برام جالب بود بدونم این خبر با این عددهای دقیق اصلا از کجا اومده. مخصوصا که قبل‌تر هم کسایی به این قضیه مشکوک شده بودند و بعد شورای امریکاییان و ایرانیان از خود IMF تحقیق کردن و فهمیدن که همچین گزارشی وجود نداشته.

نمی‌دونم شروع این آمار از کجا بوده ولی جالبی قضیه به اینه که تو دست به دست شدن هی به اشتباه‌ها اضافه هم شده. توی سایت مردم سالاری یه مقاله‌ای با این اطلاعات چاپ شده، البته اونجا یه سری از اطلاعات از طریق اداره گذرنامه ایران اومده ولی بعد تو گزارش روزآن‌لاین همین آمار از قول اداره گذرنامه آمریکا نقل شده.

به نظرم به جز اینکه روزنامه‌نگارها خیلی بازخواستی برای گزارش‌‌های غلط نمی‌شوند اینکه نمی‌دونم چرا رسم نیست که منبع خبر رو بنویسند باعث می‌شه که هی این غلط روی غلط اضافه بشه. شاید تو روزنامه چاپی سخت باشه این منبع رو نوشتن ولی تو سایت خبری واقعا کاری نداره به منبع لینک دادن. این کاریه که تعجب می‌کنم حتی سایت‌های خبری خیلی بزرگ مثلا نیویورک‌تایمز و بقیه هم نمی‌کنند.

هزار درنای کاغذی

کتاب ساداکو و هزار درنای کاغذی رو نمی‌دونم خوندین یا نه. داستان دختری که تو بمباران هیروشیما بوده و سرطان می‌گیره. بعد با دوستاش شروع می‌کنه به ساختن درناهای کاغذی و آرزو می‌کنه برای سلامتی. الان کتابش رو توی سایت کانون پیدا کردم دیدم عجب جلد عجیبی داشته. حالا درسته که به معنایی امریکایی‌ها این بلا رو سر ساداکو اوردن (راستی ماجراش واقعیه) ولی انصافا طرح جلدش خیلی نامتناسبه با داستان.

b587

نمی‌دونم اون موقع داستان تاثیرگذارش بود یا علاقه‌ام به اریگامی که خیلی دوست داشتم یه موقع منم ۱۰۰۰ تا درنا درست کنم. آروز هم که همیشه هست. یکی دو سال پیش تو یک مغازه کره‌ای یه بسته هزارتایی کاغذ که برای همین منظور درست شده بود رو خریدم ولی امسال تازه همت کردم و نشستم به درست کردن. پای فیلم نگاه کردن‌ها درست می‌کردم تا بالاخره دیروز تموم شد.

1000 paper cranes-done

راجع به این رسم اینجا می‌تونید بخونید. کاغذش هم لازم نیست چیز خاصی باشه. کافیه هزارتا مربع باشه و اتفاقا شاید از کاغذهای مختلف باشه جالب‌تر هم باشه. رسمش بیشتر اینه که همه رو توی یه نخ می‌کنن و آویزون می‌کنن. درست کردنش هم خیلی ساده است.

crane2