خب در مورد پست قبلی میخواستم نظر خودم رو هم بنویسم ولی موضوع انقدر پیچیده است که نمیتونم متن یک دستی بنویسم. به همین خاطر نکات جدا جدایی که به ذهنم میرسه رو میگم:
– یه نکتهای تو مقاله میگه که من باهاش مخالفم. اونجا میگه که مثلا David Hampton که خودش رو جای یکی دیگه جا میزنه، از خطر به زندون افتادن خبر داره و این ریسک رو میپذیره. و همین رو هم صادق میدونه در مورد همه کسایی که توی کلاسها دستشون رو بلند میکنند تا جواب بدند یا برای کاری داوطلب میشوند. ولی من خیلی به این موضوع شک دارم. یعنی فکر میکنم درصد بالایی از آدمهایی که خیلی با اعتماد به خودشون حرف میزنند، واقعا نمیدونند که سطح تواناییشون نسبت به بقیه چیه. یا وقتی سر کلاس دستشون رو بالا میکنند واقعا خیال میکنند دارند درست میگند. به نظرم در کل کسی که با دانش ریسک میکنه خیلی فرق داره با کسی که از سر ندونستن ریسک میکنه. چون کسی که دانسته داره ریسک میکنه توانایی خودش رو میدونه و شرایط رو میشناسه پس میتونه تفاوت ریسکهای معقول با دیوانگی رو بفهمه. چیزی که من دوست دارم در خودم و بقیه دخترها تغییر کنه این نیست که احمق بشیم بلکه اینه که با دونستن تواناییهامون ریسک بیشتری کنیم.
– تو کامنتها چند نفر گفته بودند که حرفهای نویسنده مقاله رو به عنوان یه مشاهده تفاوت زنها و مردها قبول دارند ولی فکر نمیکنند که باید تغییر داده بشه یا اینکه این راه حلش نیست. اول بگم که من خودم نظرم از همه به این نظرها شبیهتره و از نوجوانی که به این مسائل فکر میکردم از اینکه دنیای مردانه معیارهای موفقیت رو براساس تواناییهای خودش تعریف کرده و بعد حالا ما باید با همون قوانین بازی کنیم اعصابم خورد میشد. ولی سوالهای خودم رو هم بگم. کلمه مهم اینجا موفقیته. میتونیم بگیم اصلا برای ما مهم نیست که جلو بزنیم یا مشهور بشیم و به چیزی که با همین اخلاق بهش میرسیم راضی هستیم. خب این یه راهه. ولی مخصوصا تو سیستم کاری و حتی آموزشی امریکا (و شاید خیلی جاهای دیگه) قسمتی از مراحل پذیرش اینه که یا تو مصاحبه یا تو متنی که باید بنویسی باید هی از خودت تعریف کنی. و اگه کار خاصی یا رشته خاصی در دانشگاه خاصی رو دوست داشته باشی بدون تعریف کردن از خودت ممکنه به هیچی نرسی. این البته برای شاگرد اولها و خیلی کار درستها فرق میکنه. اگه همه نمرههای دانشگاهت A باشه و ۲۰-۳۰ تا مقاله هم داشته باشی لازم نیست از خودت تعریف کنی و همه مییان دنبالت. پس یه راه حل اینه که بگیم باید فقط سعی کنیم بهتر و بهتر بشیم که خب خیلی خوبه. ولی اینجوری متوسطها رو فدا کردهایم. این تا حدی راجع به کامنت ندا هم هست که درسته کسی که هیچی حالیش نیست و فقط اعتماد به نفسه نمیتونه جای خوبی استخدام بشه ولی توانایی هرکسی رو با تعریفی که از خودش میکنه جمع بزنی به جاهای بهتری میرسه. حالا حق آدمها کدومه؟
– اون یکی ندا! یه متن خیلی خوبی نوشته که منو راحت کرده چون حتما میخواستم راجع بهش بنویسم. متن ندا جواب یه قسمتی از کامنت Ng هم هست و من فکر میکنم ما زنها تو عشق هم ترسو هستیم متاسفانه. ولی قبول دارم که انتظارات جامعه هم چیزهایی رو تحمیل میکنه. همونطور که جیرجیرک گفت حتی اگه زنی هم اعتماد به نفس داره بهش هزارتا برچسب میزنن و یا مثلا میگن فلانی رفتارش مردونه است. از طرف دیگه چیزی که فکر کنم Ng تو یه قسمت دیگه حرفت گفتی درسته و انتظارات جامعه باعث محدودیتهایی برای مردها هم شده. مثلا شاید مردها عوضش اعتماد به نفس گریه کردن رو ندارن یا اینکه مثلا اعتماد به نفس اینکه اگه دوست دارن تو خونه بمونن و زنشون کار کنه و پول درآره.