این هفته آخرین جلسه کلاس آمادگی برای زایمان بود. هفته قبل جالب بود که وقت نکردم بنویسم.
سه تا ویدیو بهمون نشون داد. یکیش از اول تصمیم گرفته بود که از اپیدورال استفاده کنه. به همین خاطر هنوز دردش خیلی شدید نشده بود که بهش اپیدورال رو زدن و درد رو دیگه احساس نمیکرد ولی اونقدر حس داشت که فشار رو بفهمه. طوری که خانم معلممون توضیح داد مثل بیحسی دندونپزشکیه بیشتر. اونجا هم درد رو احساس نمیکنی ولی خب میفهمی وقتی دکتر به دندونت فشار میاره. اینطوری هم توی جریان به دنیا اومدن بچه هستی هم درد نمیکشی. این اولی یه خانومی رو هم استخدام کرده بودن که بهش میگفتن birth assistant. که خب به چیزا وارد بود و با آرامش بهش میگفت که چه موقع چه جوری نفس بکشه و چه جوری بشینه و چه جوری راه بره و شوهرش یه جوری کنار وایساده بود. برای اینا همه چی خیلی آروم و خوب بود.
تو ویدیوی دوم تصمیم گرفته بودن که از اپیدورال استفاده نکنن. ولی وقتی که بیمارستان بودن درد دختره خیلی شدید شده بود و تحملش تموم شد و داروهای آرامبخش بهش زدن. طوری که خوابآلود شده بود و اصلا وقتی که موقع فشار دادن (push) بود که دیگه بچه بیاد گیج گیج بود. ولی بازم تقریبا قسمت آخرش بد نبود. این هم اگه درست یادم باشه هم مامانش بود هم شوهرش.
تو ویدیوی سوم هم از هیچ دارویی استفاده نکرد هم اینکه بیشتر مدت رو خونه مونده بود. یه عالم زنهای خانوادهاش هم باهاش بودن. مامانش و خواهراش و یه خانمی هم که استخدام کرده بودن و اصلا شوهرش نبود (یا شاید هم شوهر نداشت). وای برای این یکی همه چی شلوغ پلوغ بود. از وقتی که تو خونه بود خب درد میکشید و یه موقع جیغ میزد، یه موقع بداخلاق میشد دعوا میکرد، یه موقع برعکس خوشاخلاق میشد و با همه حرف میزد. وقتی هم که بچه به دنیا اومد یه هو صد نفر ریختن که بچه رو بگیرن و یکی بند نافش رو ببره و یکی تمیزش کنه. به قول علیرضا داشتن بچه رو خفه میکردن.
البته قاعدتا این تجربه همه نیست و خیلیها هم بدون هیچ دارویی و با آرامش بچه رو به دنیا میآرن. یه کسایی تجربه تو خونه بودن رو با هر دردسری باشه به بیمارستان رفتن و کنار آدمهای غریبه بودن ترجیح میدن. و بعضیها هم اصلا سر و صدا و هیجان رو یه قسمتی از طبیعی بودن روند زایمان میدونند ولی من که از قبل هم تصمیمم رو گرفته بودم و میخوام از اپیدورال استفاده کنم و هرچقدر هم زودتر قبولم کنند میرم بیمارستان.
همون جلسه هم یه تور از بیمارستان بود که اتاقها رو بهمون نشون دادند که دفعه بعد راجع بهش مینویسم.
وای برا من که خیلی زوده به این چیزا فک کنم…اما امیدوارم شما هر راهی رو انتخاب می کنید به خوبی و خوشی باشه…
راستی می تونم ازتون بپرسم چند سالتون است؟شرمنده ها…میگن خانوم ها از این سوال خوششون نمیاد…:)))
اپیدورال ?????????????
Royaa Joonam bazi zayemaneshon kheili asune. hala tu filma hey neshon mide jigh vigh mikonan chon hayajan angiz tare. vali man shandidam az bazi az dustam ke khodaish unghada ham bad nist. epidoral ham ke bazi ke dige hichi, rast rast miri tu rast rast ba shikame khali miad birun. :*
سلام
خیلی برام جالبه
اپیدورال چه ضرری داره که بعضیا نمیخوان بزنن؟
چقدر منتظرم که دوباره در مورد Reunions در پرینستون بنویسی!یعنی از اون سال که یه بار نوشتی,من همین طور منتظر موندم!!!منتظر عکس هایی که detail ها رو بیشتر توضیح بدن… تو سایت دانشگاه هم چیزای حوبی نمی زارن معمولا..بازم منتظر بمونم یا اینکه این سال درگیری هات زیادتر شدن؟!!
اگه بابای بچه بتونه تا مراحل آخر همراهت باشه خیلی خوبه. اینجا من از 18 ساعت قبل از زایمان مام ارتباطاتم قطع شد و البته بیشتر برای کسایی که پشت در بودن سخت بود.خوبه که تصمیم به طبیعی گرفتی، به نظرم اینکه آدم در لحظه تولد به هوش باشه و بچه رو از همون لحظه اول بغل کنه به همه چی می ارزه! امیدوارم که زایمان راحتی داشته باشی :(