Monthly Archives: October 2010

هفت هفتگی

پسر ما هفت هفته رو تموم کرده و یواش یواش به دو ماهگی نزدیک می‌شه. حسابی می‌خنده مخصوصا صبح‌ها بعد از شیر خوردن که حسابی سر حاله. یه سر و صداهایی هم از خودش در میاره وقتی باهاش حرف می‌زنی یا وقتی خیلی هیجان زده می‌شه که خیلی ازشون کیف می‌کنیم. جدیدترین توانایی‌اش دنبال کردن اشیاست. قبلا فقط به آدم‌ها توجه می‌کرد و اگه چیزی حتی صدادار رو جلوش می‌گرفتی خیلی بهش بی‌توجه بود. ولی تازگی قشنگ نگاه می‌کنه مخصوصا اگه چیزی حرکت کنه. هرروز مدت خوبی می‌گذاریمش توی تختش و حسابی غرق تماشای موبایلی* می‌شه که باباش براش درست کرده.

دیروز همکار علیرضا رو که قبل از اینکه سپهر به دنیا بیاد رفته بودیم خونه‌شون گفتیم بیان اینجا. همکارش یه خانوم آلمانیه که دو تا بچه داره یه دختر نزدیک ۲ ساله و یه پسر ۷ ماهه که کمی تا قسمتی جزو همون دسته‌ایه که قبلا گفته بودم از وقتی من حامله شدم بیشتر ما رو تحویل می‌گیرن! البته در مورد کسایی که بچه کوچیک دارن قابل درکه که بخوان با کسای دیگه‌ای که بچه کوچیک دارن رفت و آمد کنن. مثلا دیروز که اینا خونه ما بودن ۹۹ درصد حرفا راجع به بچه‌ها بود و ۱ درصد هم راجع به اقدام کردن برای شغل و اینا (اونم موقعیت شغلیش مشابه علیرضاست). تو همین حرفای راجع به بچه‌ها و تجربه بچه‌داری فهمیدم که آدم چقدر از دور می‌تونه قضاوتش اشتباه باشه. ما قبل از اینکه بچه‌دار شیم می‌گفتیم آنا رو ببین. بچه‌اش رو از همون چند هفتگی می‌بست به خودش و می‌اومد دانشگاه سر سخنرانی و جلسه و کلاس. می‌گفتیم آره ما هم نباید بگذاریم بچه جلوی زندگی‌مون رو بگیره. وقتی بچه‌دار شدیم گفتیم وای خوش به حال آنا. چه بچه آرومی داشت. سپهر که گریه می‌کنه. خوب نمی‌خوابه و زندگی‌مون چقدر تغییر کرده. ولی دیروز که داشتیم حرف می‌زدیم می‌گفت که چقدر سخت بوده برای بچه اولش. می‌گفت که بچه‌اش اصلا نه تو صندلی ماشین، نه تو کالسکه نه حتی تو کریر (همینا که می‌بندن به سینه‌شون بچه رو) نمی‌خوابیده. اول تو خونه می‌خوابوندتش بعد می‌بسته به خودش و می‌اومده دانشگاه. می‌گفت که می‌رفته کلاس ورزش بعد از زایمان که همه با بچه‌شون می‌اومدن ولی انقدر بچه‌اش ناآروم بوده (یا خودش می‌ترسیده از ناآرومیش) که اون خودش تنها می‌رفته و بعد کلی حسودی می‌کرده به دیگران که چقدر بچه‌هاشون آرومن. خلاصه که کمی از حسودیمون کم شد و امیدوار شدیم که کم کم ما هم عادت خواهیم کرد و شاید هم دیگران به ما حسودی کنن!

پ.ن.*: نمی‌دونم تو فارسی به این موبایل‌ها چی می‌گن. ولی منظورم همون فیل‌های چرخانیه که بالای سر تخت هست.

اولین مسافرت و اولین بسته پستی

– هفته پیش سپهر اولین مسافرتش رو هم رفت. برای اینکه براش شناسنامه و پاسپورت ایرانی بگیریم و هم اینکه مامان و بابا رو قبل از اینکه برگردن یه جایی برده باشیم رفتیم دی.سی. تا مدارکمون رو به خود دفتر تحویل بدیم. یه امیدی هم داشتیم که شاید کارامون رو زودتر راه بندازن. سپهر که بیشتر وقتا تو کالسکه‌اش می‌خوابید. ولی وقتایی که موقع غذاش می‌شد من عزا می‌گرفتم چون هنوز بیرون یا در جمع شیر دادن  برام خیلی سخته و اینکه بتونم بچه رو تو موقعیتی نگه دارم که راحت بخوره و بعد در ضمن یه دست آزاد داشته باشم که یه پارچه‌ای جلوی خودم بگیرم رو مسلط نشده‌ام.  یه چیز جالب این بود که سپهر برای اولین و فعلا آخرین بار اونجا شب ۴  ساعت پشت سر هم خوابید.

به خاطر اینکه من کارت ملی نداشتم همون موقع بهمون پاسپورت‌ها رو ندادن ولی خیلی کمک کردن و کمتر از یک هفته هم همه مدارک رو برامون فرستادن. خلاصه الان پسرمون یک ایرانی تمام عیار شده!

– سپهر اولین بسته پستی که برای خودش فرستاده شده بود رو هم دو سه روز پیش گرفت. از طرف دانشگاه براش یه بسته فرستادن که یه کتاب داستانه و روش نوشته شده تقدیم به جدیدترین ببر کوچولوی پرینستونی! (ببر حیوون دانشگاه پرینستونه).

خود کتاب هم اسمش هست «ببرها کجا هستند؟» که نویسنده‌اش خودش فارغ‌التحصیل پرینستون بوده و کتاب هم راجع به تجربیات یه بچه است که برای گردهمایی فارغ التحصیلان با پدر و مادرش به پرینستون اومده.

یک ماهگی

چهارشنبه برای یک ماهگی سپهر بردیمش دکتر. وزنش ۴ کیلو و ۹۶۰ گرم شده که  بالاتر از ۷۵ درصد بچه‌های امریکاییه و قدش  ۵۴.۶۱ سانت که حدود ۵۰ درصد هست که خب با توجه به قد من و باباش عجیب نیست! البته دکتر گفت در مورد قد بچه حدود سه سالگی شاید بشه یه قضاوتی کرد ولی الان هیچی نمی‌شه گفت. در مورد وزن هم گفت چون خوب داره اضافه می‌کنه می‌تونین بگذارین هرچقدر می‌خواد بخوابه که البته الان مشکل ما اینه که نمی‌خوابه و هنوز تقریبا همون هر ۲ ساعت روز و هر ۳ ساعت شب شیر می‌خوره.

واکسن یاداوری هپاتیت بی رو هم که سری اولش رو تو بیمارستان زده بودن بهش زدن. خیلی دردناک بود. فکر می‌کردم خیلی با ملایمت بزنن بهش ولی همچین محکم زد که جاش خون اومد. کلی بچه‌ام گریه کرد که خوشبختانه با شیر خوردن آروم شد.

بعد از معاینه که ما داشتیم سوال‌هامون رو می‌پرسیدیم دکتر بچه رو تو بغلش نشونده بود و اونم همچین خوشش اومده بود و آروم این ور اون ور رو نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد. دکتر گفت که گردنش رو خوب می‌گیره و تو یه ماه آینده تقریبا پیشرفت جدیدی نخواهیم دید به جز بهتر شدن همین کارها یعنی گردن رو گرفتن و دنبال کردن صورت آدم‌ها و لبخند زدن و یه کمی از خودش صدا در اوردن. تغییراتی که بیشتر به چشم بیاد رو بین ماه ۲ تا ۴ خواهیم دید.

هنوز با شیر دادن راحت نشده‌ام و خیلی درد دارم. تازه یه درد دیگه هم اضافه شد که یکی دو دقیقه بعد از اینکه شیر خوردنش تموم می‌شه می‌گیره و گریه من رو درمی‌آره. وقتی راجع بهش تو اینترنت گشتم دیدم خیلی به عفونت قارچی (yeast infection) نزدیکه. رفتم دکتر که معاینه کرد وگفت که به جز دردی که دارم هیچ نشونه‌ای ازش ندارم و دکتر بچه هم دهنش رو معاینه کرد و اون هم هیچ سفیدی تو دهنش نداره. خلاصه فعلا نمی‌دونم از چیه. قراره برم پیش مشاورهای شیردهی ولی ناخوادگاه نمی‌دونم چرا قبولشون ندارم زیاد و هی عقب انداختم رفتنش رو.  ولی حتما باید به زودی زنگ بزنم و برم چون دلم می‌خواد بتونم زیاد شیر بدم.