سفر به ایران-۱

برای نوشتن باید از هفت خوان رستم رد می‌شدم. یه مصیبتی داشتیم سر راه انداختن وایرلس و بعد حالا برای پیدا کردن وقت برای نوشتن. ما بعد از ۷ سال و نیم اومدیم ایران. علیرضا یه سمیناری دعوت شده بود و اون رو بهانه کردیم که بیایم ایران. من خیلی برای سوار هواپیما شدن اضطراب داشتم. اومدنمون با لوفتانزا بود از طریق فرانکفورت. از قبل زنگ زده بودم به هواپیمایی که بگم ما با بچه هستیم و صندلی ردیف اول رو به ما بدن. با اینکه حدس می‌زدیم که تو ایران کالسکه به هیچ دردمون نخوره با خودمون بردیمش چون دوستامون که قبلا سفر کرده بودن گفته بودن که تو راه خیلی کمک می‌کنه. ولی خدایی از  همین پروازها اختلاف اخلاق ایرانی رو می‌شه دید. تو اولین تیکه پرواز یعنی از نیویورک به فرانکفورت نیم‌ساعت قبل از ساعت رسمی سوار شدن صدا کردن که کسایی که بچه دارن یا رو ویلچر هستند بیان. ما دو نفر بچه دار بودیم و یه نفر با ویلچر. راحت رفتیم نشستیم و مهمان‌دارها بهمون کمک کردن که وسایلمون رو بگذاریم تو صندوق‌‌های بالای سرمون و راحت بشینیم. ولی در تیکه دوم پرواز یعنی از فرانکفورت به تهران. از یک ساعت قبل از ساعت سوار شدن مردم نمی‌دونم به چه علتی همه پاشدن و جلوی گیت صف بستن. از شانس تاخیر هم داشتیم ولی باز ملت از پا نیفتادند و تو صف وایسادن. موقعی که صدا کردن که بچه‌دارها و ویلچری‌ها بیان ما رفتیم اون جلو و دیدیم چشمتون روز بد نبینه کلی جر و بحث و دعوا سر اینکه ملت جلوی راه ورود رو بسته بودند و مهمان‌دارها هی  می‌گفتن بابا برین عقب که مردم بتونن رد شن. بعد هم بی اغراق ۲۰-۳۰ نفر با شرایط خاص بودند که می‌خواستند زود سوار شن. خانومه ایستاده سر و مر و گنده با مهمان‌داره بحث کردن که آره من خونه‌مون سوار ویلچر می‌شم الان نیوردم بگذارین من زود برم سوار شم! همین شد که ما که سوار شدیم باید بچه و ساک به بغل تو راهروی هواپیما پشت سر ملت منتظر می‌ایستادیم تا چمدون‌هاشون رو جا بدن بالا.

تو خود هواپیما هم تو سری اول همه ساکت نشسته بودن سر جاشون و مهمان‌دارها وقت داشتن بیان یه سری هم به ما بزنن. ولی تو تیکه دوم با اینکه موفع بلند شدن گفتن که تو محوطه‌ها نباید وایساد طبق مقررات. به محض اینکه چراغ کمربندها خاموش شد، همه بلند شدند و شروع کردن به راه رفتن تو طول هواپیما. خودشون می‌رفتن واسه خودشون از بطری‌ها آب می‌ریختند. یه عده هم که جمع شده بودند تو محوطه جلوی ما و از بیزینسشون! و زمین‌هایی که خریدن و فروختن و فامیل‌های مشترک و همسایه بغلی حرف می‌زدن. هربار هم که مهمان‌دارها می‌آومدن تذکر می‌دادن که برین بشینین سرجاتون یه چشمی می‌گفتن و به حرف زدن ادامه می‌دادن. البته یه ماجرای جالب دیگه هم برای مهمان‌دارها غوز بالا غوز شده بود. یه یارویی که ظاهرا می‌گفتن بلژیکی بوده و نمی‌دونم چرا می‌خواسته بیاد ایران مست کرده بود و ظاهرا کلی بلبشو راه انداخته بود. غذا‌ها رو زده بود ریخته بود و کش پرت کرده بود تو صورت مسافر بغلی و …. دیگه اخظارها انگار به جایی نرسیده بود. سرمهمان‌دار طرف رو اورد تو اون محوطه‌ای که جلوی ما بود و بهش گفت که این آخرین اخطار از طرف خلبانه و اگه رفتارش رو درست نکنه براش پلیس میاره. و ظاهرا این اخطار هم کارگر نشده بود که وقتی هواپیما نشست گفتن کسی از جاش تکون نخوره چون پلیس باید بیاد تو و این طرف رو ببره. که البته حدس زدنش سخت نیست که هیج کس گوش نکرد و فوری همه وایسادن که مهمان‌داره اومد یه داد بلند سر همه زد که بشینید. خلاصه پلیس اومد و طرف رو برد. اینکه چه بلایی سرش اومد رو نمی‌دونم. دیگه مهمان‌دارهای بیچاره ته پرواز داشتن می‌مردن از خستگی و زار و نزار شده بودند.

و اما تجربه سفر با بچه. گفتم که کالسکه رو برده بودیم ولی سپهر اون‌قدر تو کالسکه نمی‌موند و می‌خواست که بغلش کنیم و موقع رد کردن از زیر دستگاه هم به هر حال باید درش می‌اوردم و کالسکه رو جمع می‌کردیم می‌گذاشتیم تو دستگاه. فکر کنم کالسکه برای بچه‌های بزرگ‌تر که می‌شینن تو کالسکه و با یه اسباب‌بازی سرگرم می‌شن کمک بهتری باشه. تو هواپیما هم ما صندلی ردیف اول بودیم که جای تخت بچه داره. موقع بلند شدن و نشستن یه کمربند برامون می‌اوردن که به کمربند خودم وصل می‌شد و دور کمر سپهر می‌رفت. و در طول پرواز تخت کوچیک رو برامون نصب کردن که سپهر که خوابید توش گذاشتیمش و چیز خوبی بود. صندلی‌های هواپیما ولی خیلی تنگ بود. و شیر دادن مصیبتی بود. خوش‌بختانه تو سری دوم کنار من یه صندلی خالی بود ولی تو تیکه اول همش آرنج من تو کمر علیرضا بود! ولی به قول مادر خانومی یادش به خیر اون وقت‌ها که تو هواپیما می‌تونستیم بخوابیم یا فیلم نگاه کنیم. فکر کنم حالا حالاها آرزوش رو داشته باشیم. یکی از مهمان‌دارها بهم می‌گفت تازه الان این سن بچه آسونه چون می‌خوابه و بغلش کنی آروم می‌شه. می‌گفت بچه من سه سالشه و تمام مدت می‌خواد بدوه و چیزا رو می‌اندازه و می‌شکونه.

شرح زمان در ایران بودن رو هم به زودی خواهم نوشت.

5 thoughts on “سفر به ایران-۱

  1. shadi

    فک کنم بیشتر این جور رفتار ایراتی ها در سفر به این خاطره که زبانشون خوب نیست دقیقا نمی فهمن که طرف چی می گه. بالاخره بیشترشون مامان باباهایی هستن که دارن از دیدن بچه هاشون بر می گردن. بقیه ایرانیها هم زبانشون اونقدا خوب نیست.

  2. maryam

    . che ajib.man ye dune az in chizayi ke migio nadidam, ba inke dashtam az dubai miraftam iran. che jaleb ke vaght mikoni weblog benevisi unja, bazam az khodet khabar bede, ajab jorati ham darin ke facebooketuno deactivate nakardin.

  3. irani

    man ham ba bacheye 6 mahe mosaferta kardam baraye raftan be iran hesbai ba iraniha moshkel dashtam chon fargangh ehteram be yek khanom bachedra ra nadarand moteasefam.

  4. laila

    Man ham tajrobeye ekhtelafe raftar ro dashtam. goftan khnevadehaye bachedar zoodtar biaan savar beshan o maa rafteem tooye saf didam yek khanoomi sor o mo ro gonde o tanha o bee bache daare az posht man ro hol meede ke azam jolo bezane tooye saf !!!! :) khande daar o gerye daar bood vaghean!

  5. بهار

    حالا فكر كنين كه تو يكي از اين هواپيماها صداي دست زدن و سوت بلند شد.وقتي برگشتيم و به عقب هواپيما نگاه كرديم ديديم يه خانمي در حال خوندنه و يكي هم ميرقصه و بقيه هم دست مي زنند.
    در مورد پازل هم دقيقن حق با شماست هم عكس رو ي جعبه و هم عكسي كه از اينترنت ديده بودم عمودي بود.و خيلي خيلي همه قطعات شبيه هم بود..ولي كار قشنگي از آب در مياد

Comments are closed.