Monthly Archives: January 2011

آمارگیری

یه سوال مسخره!

شما از اون دسته‌ای هستید که یه لباس بیرون دارین یه لباس خونه و وقتی میاید خونه لباس خونه می‌پوشید و با همون هم می‌خوابید؟

یا اینکه با لباس بیرون تو خونه هستید و بعد موقع خواب لباس خواب می‌پوشید؟

پ.ن. انگار من سوال رو بد گفتم. منظورم الان تعداد لباس‌ها نیست. منظورم اینه که در طول روز وقتی خونه هستید لباسی می‌پوشید که مثلا اگه کسی خواست بیاد خونه‌تون روتون بشه با همون برید پیشش؟ و ثانیا موقع خواب یه لباس جدایی می‌پوشید یا اینکه با همون لباس خونه می‌خوابید؟

سنج و تفنگ

یه سری آهنگ‌های بچه‌گونه هست که هر از گاهی برای سپهر می‌گذارم. حدس می‌زنم ما تو کودکستانمون عین همین نوار رو داشتیم چون همه آهنگ‌های دوران بچگی من توش هست. چند روز پیش که برای سپهر گذاشته بودم توجهم به این آهنگه جلب شد:

ما این آهنگ رو برای جشن آخر سالمون یه بار اجرا کردیم. هرکسی یه چیزی دستش داشت. منم سنج داشتم و نوبتم که می‌شد می‌گفتم سنج بزرگم خیلی قشنگه وقتی که می‌زنم اینجور صدا می‌ده و بعد با این آهنگ می‌زدمش به هم! حالا که گوش می‌دم می‌بینم اولا که اصلا این آهنگ توش سنج نداره! ثانیا این تیکه تفنگ آخرش نمی‌فهمم چه ربطی داشته. این همه وسایل موسیقی بعد یهو تفنگ؟!

بعد از مامان شدن -۱

یه سری از این تغییرات بعد از مادر شدن تو رعایت کردن دستور دکترهاست. قبل از اینکه بچه‌دار بشم فکر می‌کردم که خیلی بدیهیه که من این دستورها رو رعایت کنم. برای کتاب‌های راهنمایی بچه‌داری یه کتاب خیلی خیلی معروف کتاب What to Expect : The First Year هستش. ولی من اینو نگرفتم چون نویسنده‌اش اصلا دکتر نیست. به جای اون کتابی که آکادمی دکترهای اطفال آمریکا منتشر کردن و دکترهای مطبی که الان سپهر رو می‌بریم معرفی کردن رو خوندم (+). ولی بعد از بچه دار شدن می‌بینیم که از بعضی‌هاش کوتاه اومده‌ام.

قبلا  راجع به خوابیدن بچه تو تخت خودمون خیلی قاطع نظرم منفی بود. اصلا می‌ترسیدم که بچه کوچیک رو بگذارم بغل خودم. می‌‌ترسیدم که برم روش. یا می‌گفتم پس خواب خود آدم چی می‌شه و چرا باید آدم زندگی خودش رو فدای بچه کنه.

قدیم‌تر که فکر می‌کردم بچه از اول تو اتاق خودش بخوابه. وقتی فهمیدم که باید دو ساعت یه بار به بچه شیر داد می‌گفتم خب اولاش تختش تو اتاق خودمون باشه. تا دو ماه پیش هم همین کار رو می‌کردیم. ولی دیگه  واقعا خسته شدم از اینکه خودم پاشم هی بچه رو از رو تختش بیارم و باز بگذارم یا اینکه علیرضا رو بیدار کنم که این کار رو بکنه.  یه کم اعتماد به نفسم هم بیشتر شد و کم کم بعضی شبا سپهر رو می‌گذاشتم پیش خودم و علیرضا رو زمین می‌خوابید. رفتنمون به ایران هم مزید بر علت شد و حالا سپهر کاملا پیش خودم می‌خوابه.

چند وقت پیش تو گوگل ریدر این متن رو هم‌خوان کرده بودند اتفاقا اون هم اولین نکته‌اش همینه. تا ببینم تا بزرگ شدن سپهر من چند تا از این موردها رو انجام خواهم داد.

بعد از مامان شدن

بعد از بچه‌دار شدن یه چیزایی تو آدم تغییر می‌کنه. بعضی فکرها و عقیده‌هات عوض می‌شن. بعضی چیزا تو روش زندگی تغییر می‌کنه. می‌خوام هر از گاهی اینا رو با عنوان بعد از مامان شدن بنویسم.

آزادی

حالا رسمه یا هرچی علیرضا می‌خواست بعد از به دنیا اومدن سپهر برام کادو بخره و از اونجایی که ما تا حالا همدیگه رو سورپریز نکرده‌ایم اومد خودش گفت که بیا برای خودت یه گردنبند انتخاب کن. منم دیدم کلا که من اهل گردنبند انداختن نیستم. یعنی دوست دارم خیلی‌ها ولی حوصله اینکه وقتی می‌خوام برم بیرون ببینم چی به این لباسم میاد و یه چیزی بندازم و اینا رو ندارم. دیگه مخصوصا که با اومدن سپهر انقدر رفت و آمدمون کم شده که موهام رو هم دیگه لازم نیست شونه کنم! اون اولا مخصوصا هم ساعت‌های زیادی در حال شیر دادن سپهر بودم و بعد هم تو بغلم خوابش می‌برد این بود که دیدم اگه ipad داشته باشم می‌تونم حداقل یه چیزی بخونم. این شد که به جای گردنبند ipad خریدم. و البته به اقتضاد خانواده هم کمک کردم!

وقتی می‌خواستم انتخاب کنم که چی روش بخونم می‌خواستم یه چیزی باشه که روون باشه و زود خونده بشه. نمی‌دونم قبلا گفته بودم یا نه که نویسنده مورد علاقه‌ام در کتاب‌های chick-lit (قبلا در مورد این جور کتاب‌ها نوشته بودم) Jennifer Weiner هستش. اتفاقا تو تویتر هم دنبالش می‌کنم و می‌دونستم که یه کتاب جدید هم نوشته. تو همون تویتر از هم از بحث‌هاش سر کتاب جدید Jonathan Franzen خبردار شده بودم. این جنیفر واینر کلی سر همین عنوان chick-lit مقاله نوشته و مصاحبه کرده. مخصوصا راجع به نویسنده‌های زن و استاندارد دوگانه‌‌ای که وجود داره راجع به کتاب‌های نویسنده‌های زن و نویسنده‌های مرد. حالا این فرنزن باز این بحث رو داغ کرده بود. کتاب قبلی جاناتان فرنزن (The Corrections) خیلی معروف شده بود و جایزه گرفته بود. اپرا هم کتابش رو برای گروه کتاب‌خونیش معرفی کرده بود. وقتی اپرا هم یه کتابی رو معرفی می‌کنه با توجه به محبوبیت اپرا یعنی تا مدت‌ها کتابت تو لیست پرفروش خواهد بود و میلیونی فروش می‌کنه. اولش فرنزن هم با این انتخاب همکاری می‌کنه و با اپرا مصاحبه می‌کنه و اینا. ولی بعد مصاحبه می‌کنه که توش می‌گه که من امیدوار بودم که کتابم رو مردها هم بخونن ولی حالا که اپرا انتخابش کرده دیگه مردا می‌گن پس کتابش زنونه است و نمی‌خرن. و خب این کلی سر و صدا می‌کنه و اپرا هم بهش برمی‌خوره و برای مصاحبه بعدی دعوتش رو کنسل می‌کنه و می‌گه که ظاهرا فلانی زیاد هم خوشحال نیست از اینکه ما کتابش رو انتخاب کردیم.

حالا پارسال کتاب جدید فرنزن به اسم آزادی (Freedom) هنوز درنیومده کلی مشهور شد. روزنامه‌ها و اینا که راجع بهش کلی نوشتند هیچی، یهو دراومد که اوباما هم در تعطیلات تابستانیش این کتاب رو گرفته که بخونه در حالی که ۲۰ روز مونده به اینکه کتاب به طور رسمی پخش بشه. اگه اینم کافی نبود فرنزن به عنوان شخصیت روی جلد مجله تایم هم انتخاب شد.

اپرا هم باهاش آشتی کرد و باز هم کتابش برای گروه کتاب‌خونی اپرا انتخاب شد. همه این سر و صداها مخصوصا با نظری که دفعه قبل معلوم شده بود فرنزن نسبت به خواننده‌‌های زن داره باعث شد که بعضی نویسنده‌های زن کلی شاکی بشن که چرا منتقدهای کتاب‌ها با کتاب‌هایی که تو مایه همین کتاب باشن (راجع به خانواده، هویت، عشق، زندگی ،…) ولی نویسنده‌شون زن باشه انقدر متفاوت برخورد می‌کنن و حتی بعضی وقتا حتی این کتاب‌ها رو معرفی هم نمی‌کنن چه برسه که مثل این یکی کتاب رو سرشون بگذارن و حلوا حلوا کنن! (+)

خلاصه همه این بحث‌ها باعث شد که کنجکاو بشم حتما این کتاب رو بخونم و ببینم که چه طوریه. در مورد داستانش اعظم نوشته. در کل خوشم اومد از کتابه ولی عالی نبود. یه کم برای من کشدار بود زیادی. از اینکه یهو گیر می‌داد به یه چیزی و وسط جریان داستان کلی وقت صرفشون می‌کرد حرصم می‌گرفت مثلا علاقه والتر به محیط زیست و پرنده‌ها یا بحث‌های سیاسی. یا از اینکه یهو آدم‌ها طوری که انتظار نداشتم تغییر می‌کردند. مثلا پتی یهو از کسی که راجع به کسی بد نمی‌گه تبدیل می‌شه به یه آدم عصبانی. ولی به طور موضعی خیلی شخصیت‌ها آشنا و قابل درک نوشته شدند.