و اما مسافرت ایران. وقتی آدمها ازم میپرسن خوش گذشت یا نه واقعا نمیدونم چی جواب بدم. بعد از ۷ سال و نیم رفتن یعنی که تو این سالها هی فکر کرده بودم که برم ایران چی کارها خواهم کرد. دلم میخواست همه رستورانها و کافیشاپهایی که هرباری که این ور اون ور توصیفشون رو خونده بودم برم. ذرت مکزیکی و آیسپک رو امتحان کنم. برم کتابفروشیهای انقلاب و یه سر هم برم کتابفروشی اگر. دانشگاه برم ببینم چه جوری شده و کسی از آشناهای قدیمی مونده یا نه. با هم اتاقیهای خوابگاه برم پارک ملت. ….. خلاصه کلی خیالپردازی کرده بودم.
ولی با بچه، اونم تو اون هوای آلوده یه همت خیلی اساسی میخواست. مخصوصا که کرج بودیم و هر رفت و آمدمون به تهران بیشتر از یه ساعت وقت میبرد و ۲۰-۳۰ تومن خرج برمیداشت. ذرت مکزیکی رو یه بار برادر علیرضا خرید و امتحان کردیم. بچههای دانشگاه رو فاطمه یه قرار گذاشت ولی وسط هفته بود و خیلی نبودیم. البته شاید هم دیگه کسی ما رو یادش نمیآد. کتابفروشی اگر رو خودم نتونستم برم ولی بابام رو فرستادم یه سری کتاب با راهنمایی اونا برای سپهر خرید.بازار قائم هم که تو دوران دانشجویی پاتوقمون بود رو رفتم با دخترخالهام. هنوز همونطوری بود. حتی لوازم تحریری که همش میرفتم سراغش هنوز بودش. ولی حتی فامیلها رو که فکر میکردم حتما ببینم همه رو نتونستم ببینم. شیراز هم که نشد بریم.
میدونم که با این اوصاف نباید ایران رو قضاوت کنم. ولی چیزایی که تو این سفر دیدم مقدار زیادی حالم رو گرفت. رانندگی و ترافیک واقعا سرسام آور بود. یادمه اولین بار که رفتیم نیویورک و شلوغی و درهم برهمی اونجا رو دیدیم گفتیم ببین پس هر شهر شلوغی این طوریه. ولی این بار دیدیم که درهم برهمی ترافیک تو تهران اصلا یه چیز دیگه است. همیشه با بچهها میگیم که ایران بودیم فکر میکردیم دستانداز و چاله تو خیابون مال ایرانه ولی اینجا دیدیم عجب چالههایی هست تو خیابون. ولی باید دوباره برمیگشتیم که ببینیم چاله و چوله تو ایران کلا تعریفش فرق داره. به چشم خودم دیدم که ملت به جای اینکه از پل عابر که پله برقی هم داشت برن اون طرف، از نردههای وسط خیابون میرفتن بالا.
ولی بیشتر از همه اینا اینه که بهترین شهر دنیا هم که باشی خونه خودت یه چیز دیگه است. و انگار دیگه اینجا خونه ما شده. سپهر رو که میخواستیم حموم کنیم وان نداشت. لباساش رو که میخواستیم بشوریم مایع شوینده خودش نبود. وقتی یه شب تب کرد نمیتونستم فوری همون موقع زنگ بزنم به دکترش که حالا چی کار کنم. اینم بگم که بخندین ولی استفاده از توالت ایرانی واقعا سخت بود!
خلاصه اینکه برگشتیم خونه. تولد وبلاگم هم ۱۳ دسامبر بود و ۹ ساله شد. سال ۲۰۱۱ هم شروع شد که البته ما لحظه افتادن توپ رو خواب بودیم. امیدوارم تو سال جدید آدم مرتب منظمتری بشم که نتیجهاش هم بشه که بیشتر بنویسم.
رسیدن به خیر
به سلاااااامتی
ما منتظر سومیش هستیم.
بنا به تجربهی محدودم میگویم که در هر نقل و انتقالای اندکای طول میکشد تا آدم با جای جدید خو بگیرد – حتی اگر جای جدید، منزل پیشین خودش باشد. اما خو-گرفتن خواهی نخواهی رخ میدهد.
نمیدانم چند وقت ایران بودید، اما حدس میزنم اگر بیش از یکی دو ماه بمانید باز هم به همان ایران عادت میکردید.
آره کاملا میدونم که عادته. اصلا توالت ایرانی رو به همین خاطر نوشتم. ولی خب یه چیزایی هست که خیلی بده که ما بهش عادت میکنیم مثلا بدرانندگی کردن و آلودگی
che kutah rafty, shiraz ham ke narafty, usualan engar rafte budi mehmuni, baraye hamin behet nachasbide royaa joon.
رویا دیدارمون خیلی کوتاه بود و اصلا فرصت نشد تغییرات این 7 سالت را متوجه شوم ، مگر این تغییرات سال آخریت ;) منتظریم دوباره بیاید.
I was waiting for this part!! Welcome back…
چقدر حيف شد كه نشد ببينمت… چون خبر نشدم بيام سراغت. ببخشيد ديگه!
به نظر من هم احتمالا وقتي تازه رفته بوديد آمريكا به اونجا عادت نداشتي و همش دلت ايران بوده توي اين هواي آلوده و چاله چوله هاي ايران … و يا حتي شيراز تو خونه پدري ……
اين چيزهايي كه گفتي به نظرم عادته شايد اگر به جا يآمريكا آ رفته بودي فريقا حتما يه جور ديگه اي عادت مي كردي ……
ولي جات اين جا خيييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييلي خاليه عزيزم .
ولی واقعا هیچ جا خونه آدم نمی شه به خصوص با بچه.حتی خونه پدر مادر خودمونم که بعضی وقتا خیلی دلمون براش تنگ می شه و دوس داریم بمونیم برا یه مدتی خوبه و باز دلمون می خواد برگردیم خونه.
منم کلی نقشه داشتم که بیشتر ببینیمتون که نشد.
در مورد توالتم باهات خیلی موافقم منم عادتم عوض شده:)