پسرکم ۶ ماهه شد. اصلا باورم نمیشه که نصف سال گذشت.
این روند رشد بچه هم چیز جالبیه. یعنی بعضی وقتا فکر میکنم یه چیز برنامهریزی شده است انگار. مثلا سپهر قبلا حسابی وارد شده بود و خودش رو با غلت زدن به چیزی که میخواست میرسوند. ولی الان یه مدته دیگه از اون روش استفاده نمیکنه. الان دیگه انگار میدونه که موقعیه که باید سعی کنه با چهاردست و پا به چیزی که میخواد برسه. بعضی وقتا دستا و پاهاش رو بلند میکنه و هی تو هوا تکون میده ولی میبینه نه این فایده نداره. بعد هی پاهاش رو فشار میده به زمین که بیاد جلو و بعد این باعث میشه عقبی بره و دور بشه بیشتر. بعد اعصابش خورد میشه و شروع میکنه به نق زدن.
تو نشستنش هم همینطوره. قبلا دستاش رو میگذاشت روی زمین و مینشست. مدت نسبتا طولانیای میتونست بشینه اینطوری. ولی الان دستاش رو بلند میکنه. و خب ۳۰ ثانیه بیشتر دوام نمیآره اینطوری.
همه چیز رو میکشه و میخواد بکنه تو دهنش. بیشترین علاقهاش البته به موهای منه. و البته به طرز عجیبی به پایه صندلی هم علاقه داره!
سرگرمی مورد علاقهاش بازی با پتوه. این تیکه پارچههایی که وقتی بچهتر بود باهاش قنداق میکردیم رو جلوی صورتش تکون میدم کلی ذوق میکنه و قاه قاه میخنده. دوست داره بگیرتش و بکشه روی صورت خودش. البته من همش میترسم خفه شه و فوری ازش میگیرم.
دیروز هم بردیمش دکتر برای ویزیت شش ماهگی. وزنش ۹ کیلو و ۳۰۰ گرم شده و قدش ۶۸ سانت. دکتر همیشگیاش نبود (داستانش طولانیه). پرسید که غذا رو شروع کردی؟ گفتم که از ۵ ماهگی شروع کردم. گفت چه جوری میخوره. گفتم که میخوره ولی زود حوصلهاش سر میره اینه که اصلا نتونستم مقدارش رو زیاد کنم. گفت که با توجه به وزن گرفتنش معلومه که خیلی زیاد به شیر خوردن علاقه داره و نمیخواد دردسر قاشق و نشستن و قورت دادن رو بکشه وقتی راحت میتونه شیر بخوره. گفت که حتما همیشه توی highchair بشینه غذا بخوره که عادت کنه اونجا جای غذا خوردنه. اول هم بهش غذا بده بعد شیر که گشنه باشه. گفت که میتونی گوشت و ماست و زرده تخممرغ رو شروع کنی. ولی سفیده تخممرغ رو نه. گفت میتونی یه کم غلظت غذا رو هم زیاد کنی. گفت که از غذاهای آماده مرحله ۲ بخر و ببین چه مدلین مثل اونا درست کن.
از خوابش هم پرسید. گفتم که اصلا خوب نیست و شبا چندین بار بلند میشه. گفت که الان وقتشه که sleep training رو شروع کنی تا یاد بگیره که خودش بخوابه (در مورد خواب باید یه پست جدا بنویسم).
از پیشرفتهاش هم پرسید و گفت که خوبه همه چی. گفت هر از گاهی وقتی داره زور میزنه که بره جلو یه هل کوچولو به پاهاش بدین که بفهمه قراره چه اتفاقی بیفته.
بعد هم که نوبت واکسن بود. باز هم ۵ تا واکسن بهش زدن که حیوونی کلی گریه کرد. و باز هم تب کرد که هنوز هم ادامه داره. امیدوارم تا شب خوب بشه که خودم هم از بیخوابی دارم میافتم.
ای ی ی جااان، خدا حفظش کنه ، ان شاء الله تب و دردش هم تا حالا تموم شده باشه.
امیدوارم خودت هم بتونی یک کم بخوابی :)