Monthly Archives: May 2011

چه جور مامانی؟

خیلی وقته این موضوع توی ذهنم هست ولی نمی‌دونم که آیا هیچ وقت می‌تونم خوب بنویسمش یا نه.

قبلا هم گفتم که بچه‌داری طوری زندگی‌ام رو تغییر داده که تا حالا هیچ چیز دیگه‌ای مشابهش نبوده. ولی در عین حال خیلی وقتا فکر می‌کنم که می‌خوام این درجه تغییر چقدر باشه؟

به عنوان مثال ساده‌اش بگم ما خیلی زود دیدیم که سپهر از وقت خوابش که می‌گذره بداخلاق می‌شه. این بود که سعی کردیم با کوچک‌ترین علامتی از این که خوابش گرفته بخوابونیمش. تو همه کتاب‌هایی که  برای خواب بچه می‌خوندم خیلی روی زود خوابوندن بچه تاکید کرده بودند. همه گفته بودند که این حرف خیلی غلطه که اگه بچه خسته بشه بهتر می‌خوابه. برعکس اگه از وقت خوابش بگذره و خسته بشه بیش‌فعال می‌شه و بعد خوابیدن براش سخت می‌شه. همه توصیه کرده بودند که بچه حول و حوش یه ساعت خیلی مشخص که معمولا پیشنهادشون ۷-۷:۳۰ بود بخوابه.  ما هم سعی کردیم به این عمل کنیم و سپهر دیگه ساعت ۸ حتما خوابه. خب این باعث شده که خیلی از معاشرت‌هامون رو از دست بدیم. مدت‌هاست که با دوستامون شام بیرون نرفته‌ایم. و هرکسی هم که برای شام خونه‌اش دعوت می‌کنه مجبوریم رد کنیم.

الان که خب خیلی کوچیکه و اصلا به جز این راهی نداره ولی  آیا می‌خواهیم بزرگ‌تر شد هم جزو دسته پدرمادرهایی باشیم که بچه‌مون باید سر ساعت ۸ بخوابه و به تا سالیان سال معاشرت‌های شبانه‌مون تعطیل بشه؟ یا اینکه بگیم نمی‌خواهیم زندگی خودمون رو فدای بچه کنیم و سعی کنیم عادتش بدیم دیر بخوابه یا اینکه تو مهمونی هم بخوابه؟ یا اینکه بگیم اصلا خودمون هیچی برای خود بچه خوبه که یاد بگیره هرجایی بخوابه و اون طوری بچه لوس و غیراجتماعی بار میاد؟

حقوقدان پاریسی خیلی وقت پیش در مورد دو تا دوستش نوشته بود که هرکدومشون یک طرف از این تصمیم‌ها رو برای بچه‌هاشون گرفته بودند. شاید دوست اول خیلی معقول و همه شاد و خوشحال به نظر میان. ولی من هم از تجربیات خودم هم چیزایی که از سپهر می‌بینم می‌تونم ببینم که پشت این بچه‌‌های خوشحال و ساکت و منطقی خیلی وقتا بچه‌ای هست که چون بدون اسباب‌بازی ( یا با فقط یه خرس) رفته مهمونی بزرگ‌ترها حوصله‌اش سررفته و نق زده و کسی بهش محل نگذاشته تا الان یاد گرفته که خودش رو با چیزای دیگه سرگرم کنه. بچه‌ای هست که اگه شامی که صاحب‌خونه پخته بوده خیلی سرخ کرده بوده یا چیزی داشت که دوست نداشته به هرحال مجبور بوده اون رو بخوره یا اینکه چیزی نخوره. بچه‌ای که چون تو مهمونی خوابش برده با لباس بیرون خوابیده. یه بار وقتی بغلش می‌کنن تا ماشین از خواب بیدار می‌شه یه بار وقتی می‌گذارنش تو ماشین یه بار وقتی از ماشین درمیاد، یه بار هم وقتی باید خواب‌آلو لباس‌های بیرونش رو درآره و لباس خونه بپوشه. و بچه‌ای که تو دو یا سه ساعت مهمونی دو سه کلمه بیشتر باهاش حرف زده نشده.

چیزی که می‌‌خوام بگم این نیست که به وضوح یکی از یکی دیگه بهتره. می‌خوام بگم که تصمیم خیلی سختیه. مخصوصا وقتی نمی‌دونی که بچه‌های دوست اول با معاشرت با آدم‌های مختلف اجتماعی‌تر می‌شن یا به خاطر اینکه از اول یاد می‌گیرن خودشون رو سرگرم کنن مستقل‌تر می‌شن یا اینکه بچه‌های دوست دوم به خاطر اینکه محبت زیاد بهشون شده و هیچ وقت احساس نکردن که تنها گذاشته شدن اعتماد به نفس بالاتری دارن و شادتر هستند.

این روزها هرباری که تو وسط شلوغی مهمونی سپهر رو می‌خوابونیم یا اینکه چون وقت خوابش رسیده بلند می‌شیم همش به این فکر می‌کنم که چه جور مامانی می‌خوام باشم؟

روز مادر و هشت ماهگی

یکشنبه اینجا روز مادر بود. پارسال علیرضا برام گل خریده بود. امسال هم همین‌طور. البته امسالی خیلی خوشگل‌تره!

وقتی همه جا حرف روز مادر بود فکر می‌کردم که چقدر احساس مادر بودن می‌کنم؟ حقیقتش اینه که هنوز نه خیلی. شاید انتظار یه حس عجیب غریبی رو دارم که هیچ‌وقت پیدا نشه. شاید هم اولین باری که خودش بهم بگه مامان حسش کنم. انتظارای خیلی زیادی از خودم دارم واسه مامان بودن که دوست دارم هر سال روز مادر بهشون فکر کنم که چقدرشون رو تونستم برآورده کنم.

پست هشت ماهگی رو هم وقت نشده بود بنویسم که اونو هم با همین ادغام می‌کنم.

– هنوز چهاردست و پا راه نمی‌ره (شاید هیچ وقت نره). ولی تو همون سینه خیز به روش سربازا! حسابی مهارت پیدا کرده و سرعتش خیلی خیلی زیاد شده. سر بر می‌گردونی از یه اتاق دیگه سر در اورده.

– اولا که شروع کرده بود به غلت زدن و سینه خیز رفتن خیلی مرزها رو نمی‌فهمید. به دیوار که می‌رسید باز هی سعی می‌کرد که جلوتر بره. ولی الان کاملا مسیر رو تشخیص می‌ده و از دور هدف می‌گیره و از زیر صندلی یا کناره مبل که یه راه خیلی باریکه رد می‌شه.

– چند وقتی هست که دستش رو به چیزا می‌گیره و خودش رو بلند می‌کنه. اگه انگیزه خیلی قوی باشه مثلا آیفون رو روی مبل ببینه! تا حد وایسادن هم پیش می‌ره ولی الان در موارد معمولی‌تر مهارتش فعلا اینه که تا روی زانوهاش بلند شه.

– خواب شبش هنوز اصلا بهتر نشده که بدتر هم شده. یکی دو شبه که تند و تند از خواب بیدار می‌شه. امیدم به اینه که به خاطر گذروندن این مرحله رشدش (تلاش برای وایسادن) باشه. تا جالا این طوری بوده که وقتی مرحله‌‌های رشد خیلی مهمی داشته اخلاقش خیلی بد می‌شه. از یه طرف می‌خواد یه کاری رو انجام بده و وقتی نمی‌تونه غر می‌زنه و از طرف دیگه هی می‌خواد تمرین کنه اینه که خوابش کم می‌شه.

– غذا نسبتا خوب می‌خوره. از امروز شروع کردم بهش سه وعده غذا بدم. امیدوارم خیلی سخت نباشه!‌ صبح‌ها oatmeal با پوره میوه یا ماست با میوه و یکی دو بار هم یه کمی زرده تخم‌مرغ می‌خوره. شب‌ها مدل‌های مختلف سوپ (البته نسبتا غلیظ) می‌خوره : عدس و گوشت و سیب‌زمینی شیرین، عدس و برنچ قهوه‌ای با گوشت، مرغ و هویج و نخود سبز، مرغ و هویج و کدو. ظهرها هم می‌خوام سبزیجات و ماست بهش بدم.

– بیشتر مامانیه و تا از پیشش برم اعتراض می‌کنه. ولی به وضوح علیرضا رو حسابی تشخیص می‌ده و از سرکار که میاد خوشحال می‌شه و بدو بدو می‌ره طرفش.

– دو تا دندون پایینش یه کوچولو دراومدن. چقدر طول می‌کشه تا کامل بیان بیرون؟ الان خیلی وقته که شروع کردن به بیرون اومدن ولی هنوز کامل نیست. البته شاید همین یواش بودنش باعث شده که ناراحتی نکنه و گریه یا تب نکرده.