Monthly Archives: September 2011
روزمره
– مرسی از راهنماییها برای سرماخوردگی. از این چیزا که باهاش چیزای توی دماغ بچه رو میکشن بیرون داریم ولی سپهر اصلا اجازه نمیده این نزدیکش بیاد. انقدر گریه میکنه که بیشتر دماغش میگیره. دیگه ما هم از خیرش گذشتیم فعلا.
– خودم هم سرما خوردم. امیدوارم سرماخوردگی من همون نوع مال سپهر باشه که دیگه دوباره اون نگیره فقط.
– دیروز host وبلاگم رو عوض کردم. قاعدتا نباید چیزی عوض شده باشه ولی اگه چیزی خراب بود بگین. دو تا پست قدیمی انگار دوباره اومده بودن توی گوگل ریدر که فکر نکنم دیگه تکرار شه.
– این پست امتحانی قبلی هم برای اینه که instagram رو وصل کردم به اینجا و هر از گاهی شاید با تلفنم یه عکسی بگذارم اینجا.
– مامان و بابام دارن امشب میآن پیشمون. طبق معمول سفر یه ایرانی به امریکا هفت خوان رستم باید طی میشد ولی در مجموع خیلی در همه چیز شانس اوردیم و خیلی سریع همه چی آماده شد. حدود دو هفته اینجا هستند. سرم شلوغتر میشه ولی روزی یک پست رو حتما مینویسم.
امتحان
مریضداری
پست دیشب رو ننوشتم. از اون شبا بود که همه چی با هم شده بود. سپهر یه کمی سرما خورده بود. فقط آب دماغش میاومد. تب نداشت و سرحال هم بود. گفتیم بریم آخر هفتهای یه جایی. ولی دیر تصمیم گرفتیم. به بقیه بچهها که خبر دادیم دیگه برنامه بیرون رفتن شد ۶:۳۰-۷. از اولش نگران بودم که وای از وقت خواب سپهر میگذره. ولی خوشبختانه خوش اخلاق بود و اومدیم خونه هم زود خوابید. ولی بعد چون دماغش گرفته بود بیدار شد و نمیتونست بخوابه. صدای حرف زدن رو هم میشنید بیرون و اینم سختش میکرد. بالاخره خوابید البته. بچهها که رفتن، بار بعدی که بیدار شد اومدم بهش شیر بدم داغ داغ بود. ۳۸.۵ شده بود تبش. بعد اصلا کلا بیدار شده بود و نمیخوابید. خیلی اعصابم خورد شده بود از اینکه مریض شده و بعد احساس اینکه به خاطر خوش گذروندن ما استراحت خوب نتونسته بود بکنه، یا اینکه نکنه از اول شب تب داشته و من نفهمیده بودم. تا دوا بخوره و پاشویهاش کنیم و بخوابونیمش خلاصه شب سختی بود.
خوشبختانه تبش صبح قطع شده بود ولی دماغش که گرفته براش سخته (چیکار میشه کرد برای بچه این سنی؟). امشب هم خیلی بد خوابید. وقتی فکر میکنم یه قسمت بچهداری هم این مریض شدنها و تبکردنها و شبنخوابیدنهاست وحشت میکنم.
دندون پزشک
امروز وقت دکتر دندانپزشک داشتیم برای سپهر. کلی گشته بودم تو اینترنت مخصوصا تو Yelp و از این دکتره خیلی تعریف کرده بودند. خیلیها نوشته بودند که بچههاشون پیش دندونپزشکهای دیگه چقدر ترسیده بودند و اینجا چقدر خوب بوده و اینا. اونجا هم که بودیم چندتا بچه و اینا بودند و همه شاد و سرحال بودند.
ولی خود دکتره رو که دیدیم به طرز عجیبی خشن بود. یعنی اصلا انتظار نداشتم دکتر بچهها انقدر خشن باشه. نه اینکه بداخلاق باشه، خیلی خیلی جدی بود. به علیرضا گفت که سپهر رو زانوهاش بشونه طوری که سپهر به طرف خودش باشه. خودش نشست رو به علیرضا و بعد سر سپهر رو اورد پایین. این طوری خودش از بالای سر سپهر دندوناش رو نگاه کرد. خب بچه بیچاره هم که نمیدید چه خبره، کلی گریه کرد. البته خب به هر حال حدس میزدم که از اینکه یه آدم غریبه بخواد دهنش رو بگیره و نگاه کنه خوشش نیاد.
مساله اینه که گفت باید شما هم این طوری براش روزی دوبار مسواک بزنین. تو جایی که عوض میکنین بگذارینش و از بالای سرش پشت و روی دندونهاش رو مسواک کنید. اگه الان گریه میکنه که چیزی نیست دو سالش بشه بدتر هم میکنه، لازمه و اگه اینکار رو نکنید بعد دندونهاش خراب میشه و باید بهش خوابآور بزنیم و دندونهاش رو درست کنیم.
حالا ما چقدر تو این مدت سعی کرده بودیم که سپهر از مسواک زدن خوشش بیاد و شبها براش تیکه شعری که تو کتابش هست رو میخوندیم و خودش دهنش رو باز میکرد که ما مسواک بزنیم. دوست داشتم همیشه براش خاطره خوبی باشه که یه کم هم بزرگ شد شبها سه نفری مسواک بزنیم. نه اینکه بخوام بترسونمش که دندونهات رو کرم میخوره و اینا. بعد حالا اون وقت این دکتره میگه به زور باید براش مسواک بزنین. نمیدونم واقعا این مدل دکتره بود یا واقعا باید تمیز کردن دندونش رو خیلی جدیتر از این حرفا بگیرم.