مامان که میشی باید قوی باشی. که وقتی پسرت دو شب پشت سر هم تب داره، تو هم سرت درد نگیره. که بعد در حالی که مهمونها تو هال نشستن در حال شیر دادن به پسر خوابت نبره و یهو بلند شی ببینی ساعت ۲ شبه و مهمونا رفتن.
پست دیشب رو ننوشنم. این فعلا قضای دیشب.
مامان که میشی باید قوی باشی. که وقتی پسرت دو شب پشت سر هم تب داره، تو هم سرت درد نگیره. که بعد در حالی که مهمونها تو هال نشستن در حال شیر دادن به پسر خوابت نبره و یهو بلند شی ببینی ساعت ۲ شبه و مهمونا رفتن.
پست دیشب رو ننوشنم. این فعلا قضای دیشب.
بعضی وقتا بعد از یه خبری مخصوصا اگه پرسر و صدا بشه و راجع بهش حرف زیاد باشه فوری یه متنهایی نوشته میشه که من بهشون میگم مته به خشخاش. بعضی وقتا هم اصلا انقدر این مته به خشخاش گذاشتنها زیاد میشه که اون خبر اصلی تحتالشعاع قرار میگیره. ولی اینها هم خودشون دو دستهان.
یه دسته از این مته به خشخاش گذاشتنها ما رو آدمهای بدتری میکنن. به جای طرفداری از مظلوم ازش ایراد میگیریم که بهانه داده دست ظالم. انقدر شک ایجاد میکنیم که نه تنها اون قضیه، همه موارد مشابه بره زیر سوال. به جای پخش کردن خود خبر، اشتباه خبر رو پخش میکنیم و دو سه تا آدم لب مرز رو هم به طرف ظالم سوق میدیم تا طرف مظلوم.
ولی یه دسته دیگه از این مته به خشخاش گذاشتنها ما رو آدمهای بهتری میکنن. گرچه که اونا هم از همون جنس ایرادگیر هستند ولی آدم رو متوجه نگاه محدودش میکنن و یادش میدن که در حالی که برای این مظلوم باید ناراحت باشه مظلومهای دیگهای هم هستند که نباید فراموش کنه.
– پسرکم تب کرده. جای واکسنش قرمز شده بود. زنگ زدم به دکتر. گفت جای واکسن آبله مرغونه و در واقع یک دونه است. اگه بچهای تو خونه هست که واکسینه نشده و آبله مرغون هم نگرفته بهش دست نزنه ممکنه بگیره و تا یه هفته هم ممکنه تب کنه. و حالا امروز تب کرده. البته انقدر هنوز شیطون و سرحال بود که خیلی نگران نباشم ولی خب از تب هم میترسم. خدا کنه زودتر خوب شه.
– امروز براش گوشت قلقلی درست کردم. جلوش گذاشتم اولش برنمیداشت بخوره. گفتم به به بخور. گفت توپ! و با یه ذوقی گذاشت دهنش. هنوز غذایی که یه کم نرم نشده باشه رو وقتی میخواد قورت بده قیافهاش عجیب غریب میشه ولی خب این دفعه خورد و خوشش اومد.
– از دیروز شیر گاو بهش دادم. از دکترش پرسیدم و گفت که آره شروع کن ولی از مقدار کم. فعلا که به نظر میاد بدش نیومده. امروز با نون پنیر خورد و خوشش اومد. امیدوارم مثل مامانش نباشه و حسابی شیر بخوره.
– راستی خوبه که تجربهام در مورد لیوان رو هم بگم. از نه ماهگی اینا از این sippy cup ها براش گرفتم و توش یه کمی آب میریختم که تمرین کنه. دو سه مدل رو امتحان کردم. بعضیهاشون جوری ساخته شدن که آب نریزه از توش و با مک زدن آب بیاد که خب برای سپهر سخت بود و حوصلهاش سر میرفت میانداخت کنار. یه مدلهای دیگه انقدر شل بودن که یهو یه مقدار زیاد آب میاومد و یکی دو بار پرید پشت گلوش. از این مدل لیوانه خیلی خوشم اومد و سپهر هم از همون اول باهاش راحت میخوره. ایدهای هم که زده اینه که وسطش یه جداره اریب داره که باعث میشه مقدار کم هم که آب باشه بیاد بالا و لازم نباشه بچه سرش رو خیلی ببره عقب. سوراخهاش جوریه که اگه برعکس بگیری ازش شر شر آب نمیآد ولی خب مثلا اگه مثل سپهر هی تکون تکون بدی لیوان رو چرا ازش آب میریزه.
– چون خیلی تشویقم کردین امروز دوتا پست مینویسم!
امشب چون مغزم قفل کرده و هیچی به ذهنم نمیآد بنویسم یه فایل صدای کوتاه میگذارم اینجا از سپهر. همیشه براش کتاب که میخونم به حیوونا که میرسم میگم مثلا گاو چی میگه؟ و بعد صداش رو در میآرم. حالا بعضی از حیوونها رو اگه بهش بگیم چی میگن یه صدای درمیآره. بعضیهاش به نطر واقعا صدا هستند. مثلا مرغ رو تقریبا میگه قدقد. ولی بعضیها رو هم اسمشون رو تکرار میکنه.
من عادت ندارم خبرهای بد رو که میخونم زیاد بهش فکر کنم. اصلا اگه تیتر رو بخونم و حدس بزنم خبر بده دیگه متنش رو نمیخونم. میدونم که بیشتر ناراحت میشم و دوست ندارم ناراحت باشم. دوست دارم عصبانی باشم. تا وقتی که یاد نگرفتهام به جای ناراحت شدن عصبانی بشم نمیخونم خبرها.
این بار اول متن وبلاگ رو خوندم، نمیدونستم خبر چیه. وقتی تو گوگل ریدر تیتر خبر رو دیدم داغون شدم. دیگه نمیتونم بهش فکر نکنم. نمیتونم مجسم نکنم که یعنی تو اون مدت به زمین نگاه میکرده؟ یعنی بعدش که بلند شده کسی بهش کمک کرده؟ …
سمیه تو هم فقط عصبانی باش.