– این روزا سپهر با دقت بسیار زیاد راه رفتن تمرین میکنه. میاد یه چیزی رو برمیداره، مثلا توپش یا قاشقش رو، بعد باهاش راه میافته. یه جایی پرتش میکنه بعد با زحمت دولا میشه و از زمین برش میداره و بعد دوباره راه میافته. تو ای.میلهایی که هرماه از سایت baby center میگیرم گفته بود وقتی راه رفتن یاد گرفتن باهاشون این خم شدن و چیز از رو زمین برداشتن رو تمرین کنید. اون موقع که ای.میلش رو خوندم فکر کردم وای چه چیزایی جزییای هست که آدم بهش فکر نمیکنه و بچه باید یاد بگیره. ولی بعد حالا میبینم که انگار خودش رو یه برنامهریزی یکی یکی پیش میره. یه چیزی رو که یاد میگیره برای بعدی تمرین میکنه. و تو اکثرش هم هیچ احتیاجی به تمرین دادن و یاد دادن ما نداره.
Monthly Archives: November 2011
چهارده ماهگی
امروز پسرک ما ۱۴ ماهش شد. روزا مثل برق و باد میگذرند. دیگه الان حسابی راه میره. گفتن اینکه درست چه روزی شروع کرد به راه رفتن سخته. مدت زیادی بود که از یکی دو قدم تا این آخریها حتی ۷-۸ قدم رو میرفت. ولی اینکه خودش اراده کنه و بلند بشه راه بره نه. معمولا ما بلندش میکردیم و میگفتیم تاتی و به طرف ما میاومد. ولی یه هفته گذشته کم کم خودش راه افتاد و دیگه الان راه رفتن رو به چهار دست و پا ترجیح میده.
تا همین امروز هنوز هم نمیتونست خودش بلند شه. به همین خاطر بعضی وقتا راهش رو کج میکرد و چهار دست و پا یه کم میرفت نزدیک دیواری کابینتی چیزی تا بتونه بلند شه و بعد جایی که میخواد بره. ولی همین امروز با سعی و خطا خودش یاد گرفت که دستهاش رو بگذاره رو زمین و بلند شه.
تا حالا هم کفش پاش نکرده بودم. راه که افتاد رفتیم براش کفش خریدیم. البته یکی دو مدل آنلاین خریده بودم مدل کفشهای خودمون ولی در ابعاد کوچیک ولی خوب نبودن چون پای بچه تپله و اینا خیلی پهن نبودن. این شد که رفتیم مغازهای که مخصوص کفش بچههاست و براش یه جفت کفش خریدیم. ولی احساس کفش خیلی براش جدیده. اولش که اصلا حاضر نمیشد پاش رو با کفش بگذاره زمین و هی میخواست درشون بیاره. دیگه هرروز کفش رو پاش میکنم و میریم بیرون با هم قدم میزنیم. البته هنوز با کفش اصلا به خوبی پابرهنه راه نمیره ولی خیلی بهتر شده. اولش گفتم شاید اشتباه کردم به حرف این دکترا گوش کردم که پاش کفش نکنم و حالا خیلی سخت میشه. ولی بچه یه خوبیش اینه که با تکرار عادت میکنه. الان دیگه خودش تا میبینه میخوایم بریم بیرون میگه پا!
باااینکه قبلا میگفتم که برام مهم نیست کی راه بیفته و از اون بچههایی باشه که زود راه بیفته ولی تازگی یه کمی ته دلم دوست داشنم راه بیفته که بتونیم بریم بیرون. با بچههای دیگه یه کم بازی کنه و اینا. ولی روز هالووین یه چشمه از سختیهای راه افتادنش رو چشیدم. برای بچهها برنامه گذاشته بودن تو محوطه استخر. حالا سپهر با کفش هنوز میترسه تنهایی راه بره ولی تا اونجا استخر رو دید دست منو ول کرد و بدو بدو طرف آب که آبً آبً. زهره ترک شدم و بدو گرفتمش. دیگه خلاصه کارمون در اومده.