مسافرت به نیویورک

ما قرار بود امروز نیویورک باشیم ولی نیستیم! از وقتی که اومدیم اینجا یعنی ۷ ماه پیش مسافرت با هواپیما نرفته بودیم ولی وقتی برای عروسی یکی از دوستامون دعوت شدیم طرف شرق هیجان زده شدیم و بلیط گرفتیم که بریم. هم برای عروسی هم برای دیدین دوستامون اون طرف که این مدت ندیده بودیمشون.

ولی هی به مسافرت که نزدیک‌تر شدیم تازه به سختی‌هاش فکر کردیم. اینکه طول مسافرت کوتاهه و برنامه‌ریزی دیدن دوستامون که تو دو سه تا شهر مختلف بودند خیلی سخت. اینکه ۷ ساعت تو هواپیما نشستن چه جوری می‌خوایم سپهر رو سرگرم کنیم. اینکه آیا واقعا با یه بچه ۱۶ ماهه می‌شه رفت عروسی؟ تو قسمت خود عروسی که لابد همه باید ساکت بشینند و گوش بدند که سپهر وقتی جایی ساکت می‌شه تازه خوشش میاد جیغ بزنه و مدت طولانی هم که نمی‌تونه بشینه باید هی ببریمش بیرون و بیاریم. تو قسمت شام و بزن و برقص بعدش که شاید خوشش بیاد و براش راحت‌تر باشه مدت کمی بیشتر نمی‌تونیم باشیم چون وقت خوابش می‌شه و باید بره بخوابه. به همه اینا هم اضافه کنیم که از هوای بیست درجه اینجا باید می‌رفتیم تو هوایی که از شانس ما حسابی سرد شده بود و ماکزیممش شده بود منفی دو-سه.

ولی خب برای عروسی لباس خریدیم و چمدون‌ها رو بستیم و برای تو راه سپهر غذا و نوشیدنی و اسباب‌بازی و کتاب و یه عالم فیلم و بازی روی آیپد گذاشتیم و رفتیم سمت فرودگاه. سه ساعت هم زودتر از پرواز رسیدیم. بارها رو هم تحویل دادیم و داشتیم به خانومه می‌گفتیم که اگه می‌شه صندلی‌های موقع برگشتمون رو هم برامون معین کنه که خیالمون راحت باشه که خانومه گفت ئه! من حواسم نبود. این پرواز شما پنج ساعت تاخیر داره. هیچ پرواز دیگه‌ای هم حتی اونایی که وسط راه توقف داشته باشند جا نداره. ۵ ساعت تاخیر هم یعنی پرواز می‌افتاد به ساعت‌های خواب سپهر. حالا اگه مدت خوابش همه‌اش در حال پرواز بودیم می‌شد امید داشت که بخوابه. ولی اینکه وسط خوابش بخوایم پیاده بشیم و بار خالی کنیم و تو هوای سرد بریم ماشین بگیریم و اینا دیدیم خیلی سخته. گفتم کاش می‌شد کلا کنسل کنیم. خانومه گفت یعنی کل رفت و برگشت رو می‌خواید کنسل کنید؟ گفتیم اگه می‌شه. گفت باید با رییسم صحبت کنم. صحبت کرد و اومد گفت باشه. همه پول رو بهتون پس می‌دیم یه کم هم صبر کنید تا بارتون رو خالی کنند. خلاصه که بارهامون رو تحویل گرفتیم و برگشتیم خونه‌مون.  

از یه طرف کلی دلمون سوخت که نرفتیم عروسی. دوستامون رو نشد ببینیم. لباس شیک‌هامون رو هم نشد بپوشیم! ولی خب شاید هم بد نشد و اون طوری فقط خستگیش می‌موند به تنمون.

11 thoughts on “مسافرت به نیویورک

  1. اسی

    :(((
    حالا بچه مثلا یه شب بدخواب میشد مثلا چی میشد؟
    روش تون رو اصلا و ابدا تحسین نمی کنم. وقتی این قدر برای بچه انرژی میذارید توقعاتتون میره بالا. بعد یه روز میشه که از بچه می خواید یه کاری کنه براتون میره و درو پشت سرش می کوبه و میگه خدافظ من زندگی خودمو دارم. بعد شما باید حسرت بخورین
    بچه رو این قدر لای پر قو بزرگ کردن اصلا خوبه؟ آمریکایی ها این طورین؟

    1. Maryam

      تصوّر کسای که بچه کوچیک ندارن بعضی‌ وقتا خیلی‌ واقع بینانه نیست. اصلا به فلسفه بزرگ کردن بچه و مسائل تئوری کاری نداره، اکثر آدما اگه چند شب هر چند ساعت یه بار بیدار بشن و با بچه بد خواب، با دلدرد، یا دماغ گرفته (مسائل مشابه که تو مسافرت پیش میاد) سرو کلّه بزنن، این حرفا رو فراموش می‌کنن، و فرق قوو حیون‌های دیگه یادشون میره!! من خودم، فکر می‌کردم مثلا گرفتن بیبی سیتر تو مسافرت خیلی‌ آسونه، ولی‌ الان میبینم بچه کوچیک بعد از ۳-۴ ماه پیش آدم غریبه نمیمونه، یعنی‌ چند روز طول میکش که بشه بذاریش پیش آدم جدید.

      راستش من هم دلم خیلی‌ سوخت که نرفتیم، ولی‌ با بچه کوچیک که ۲ ساعت یه بار هم شیر میخوره واقعا نمی‌شه. البته اگه نزدیک بود من هر جور بود میرفتم.

      1. مریم

        البته منم بچه کوچیک ۳-۴ ماهه دارم و تا الان خیلی‌ شده برای کار یا سمیناری چیزی بچه رو بذارم پیش کس دیگه برای چند ساعت که خیلی‌ وقتا آدمای مختلف بودن،مادربزرگ یا دایی، خاله، دوست. جالبه برام بدونم بعد این ۳-۴ ماهگی که گفتین چه تغییری می‌کنه… به نظرم جز شرایط خاص، مجموع رفتار بچه و پدر مادر هست که روش زندگی‌ رو مشخص می‌کنه، و فقط بچه نیست که برای آدم تعیین تکلیف می کنه.

        1. رویا Post author

          اگه ما مامان و بابا و خواهر برادرمون پیشمون بودن که دیگه‌ای غصه‌ای نداشتیم. ولی خب در مورد بعد از ۳-۴ ماهگی بچه خیلی بیشتر پدر مادرش رو می‌شناسه و کم کم غریبی کنه. البته غریبی کردن دلیل نمی‌شه که آدم همه‌اش بچسبه به بچه ولی خب دیگه نمی‌تونه همین‌طوری بچه رو بگذاره پیش کسی که بچه داره برای اولین بار می‌بینتش. تو شهر خودت اگه باشی خب می‌تونی بیبی‌سیتر بگیری و اول خودت هم باشی و بعد کم کم بری ولی وقتی می‌ری یه شهر دیگه برای ۳-۴ روز که امکان این کار نیست.

  2. رویا Post author

    نرفتن ما اصلا به این خاطر نبود که سپهر اذیت نشه. به این خاطر بود که خودمون اذیت نشیم. فکر نمی‌کنم ما با هیچ تعریفی سپهر رو لای پر قو بزرگ کرده باشیم که کاش توانایی‌اش رو داشتیم و می‌کردیم. و البته بی‌صبرانه منتظر روزی هستیم که زندگی خودش رو داشته باشه و ما با خیال راحت بریم مسافرت ;)

  3. Maryam

    eeee, pas naraftid akheresh! mikhastid ye khabari be ma bedid, ma fekr kardim shooma alan to aroosi hastid. Ishalla ye moghe ke hava behtere betoonid berid va hameh doostan ra bebinid

  4. samaneh

    من که بچه ندارم و این حرفها را کاملا بخیالام، واسه کیرسماس رفته بودیم ی شهری که روز آخرش (چهارم) قرار بود بریم عروسی یکی از دوستمون. روز سووم حسابی خسته شده بودیم گفتیم بیخیال عروسی کاردشون رو واسشون پست میکنیم پشیم بریم خونه. گاهی وقت ها خستگیش بیشتر از خودشه. آخر کار هم خوشحال بودیم برگشتیم زودتر. روزهای بعدش کوفته نبودیم و به ی کاری رسیدیم.

  5. لیلا

    بهترین کار ممکن رو کردید. تو اون تاخیر خیریتی بوده براتون. ما که زهرا کوچیک بود یه عروسی رفتبم وقتی اومد تو شلوغی عروسی بچه به اون آرومی از اول تا آخرش گریه کرد مگر می بردیمش یه جا که آروم باشه آخرشم با دعوا و اعصاب خوردی برگشتیم خونه. مسافرت تو سرما با بچه کوچیک همش می شه دلهره و خستگی.

  6. مریم

    آخی ببین یه تاخیر هواپیما چه جوری برنامه ها رو به هم میریزه! حالا واقعا اگه تاخیر نمی داشت داشتین می رفتین؟ یا بالاخره وحشتت کار خودشو کرد؟ البته مشاورا میگن بچه همیشه بهترین بهانه هست و آدم راحتی خودش مهمتره. ولی این بهانه موجه نباید برای آدم تبدیل به یه عادت بشه. اونجوری وقتی هم که بچه میره دنبال زندگیش آدم یادش میره زندگی چی بود اصلا. رویا جونم تو خودت آخر همه خطهایی برام عجیبه که میگی کاش می تونستی سپهرو لای پر قو بزرگ کنی. چه دلیل منطقی برای این حرف داری؟ جایی خوندی که این کار درسته؟ راستی معمولا برای چند ساعت عروسی برای بچه بیبی سیتر میگیرن یا پیش دوستی کسی میذارن که اون مشکلاتو هم نداره.

    1. رویا Post author

      آره دیگه داشتیم می‌رفتیم. بارها رو هم تحویل داده بودیم و کارت پرواز گرفته بودیم.
      منظورم از لای پر قو رو شاید باید توضیح بدم. به نظرم کلا تربیت بچه یه تعادلیه بین استقلال دادن بهش و محبت کردن بهش و سعی هم می‌کنم که این نقطه تعادل مناسب زندگی خودمون رو پیدا کنم. من هیچ دلیل متطقی ندارم ولی اصل ذهنی‌ام اینه که متمایل به طرف محبت کردن باشم. فکر می‌کنم که بچه به هر حال تمایلش اینه که از تو دور بشه و مستقل بشه و کار من اینه که الان بهش محبت کنم.
      ما آخه داشتیم می‌رفتیم یه شهر دیگه و اونجا که نمی‌تونستیم بیبی سیتر گیر بیاریم و دوستامون هم خودشون می‌خواستن بیان عروسی.

  7. ندا

    مهم اينه كه خودتون راحت وراضي هستين، البته امسال و مخصوصا اين چند روز نيويرك هوا عالي بوده و بهاري :) تقريبا همه روز بالاي ٥٠ بود ديروز و امروز كه براي اين فصل بي سابقه بود:)

Comments are closed.