– دیروز بارون میاومد و یه کم هوا سرد شده بود. تو خونه آشپزی کرده بودم و به همین خاطر پنجرهها حسابی بخار گرفته بود. سپهر رفته دم پنجره بعد کشف کرده که میتونه رو بخارها شکل بشه. با ذوق میگه چشم چشم. (بنده چون خیلی نقاشیام خوبه تنها چیزی که بلدم بکشم چشم چشم دو ابرو ئه. اینه که سپهر هم بسیار به این چشم چشم علاقه داره و به مداد شمعی و کاغذ و نقاشی و هر چیز مربوط میگه چشم چشم.)
– یاد گرفته به من بگه مامانی و به علیرضا هم بگه بابایی و فهمیده که اینا موثرتر از مامان و بابای خالیه.
– معمولا وقتی شیر میخواد میگه بغل. بعد که میاد بغل میگه شیر. تازگی انگار دیده به صرفهتره هر دوتا رو قاطی کنه، میگه بغبش. بعضی وقتا هم وقتی میگفت شیر من بهش میگفتم شیر میخوای؟ و میگفت بله. حالا انگار فکر میکنه بله کلا یه ربطی به شیر داره. می یاد و میگه بله بله.
– کم کم داره کلمههای پیچیدهتر و حتی عبارتهای دو کلمهای رو هم استفاده میکنه. قبلا به قورباغه میگفت باغه. الان کامل میگه قورباغه. دو کلمهایهایی که میگه یکی نون و منیر (نون و پنیر) که عاشقشه و میتونه صبح و ظهر و شب فقط همینا رو بخوره. و یکی دیگه هم توپ بازی و آب بازی.
– بازی مورد علاقهاش قایم موشکه. علیرضا میره یه جا قایم میشه و من بهش میگم بابا کو؟ میدوه میره پیداش میکنه و بلند بلند میگه دالی دالی. این دالی رو هم با یه لهجهای میگه که خیلی دوست دارم بتونم ضبط کنم، اگه شد میگذارم اینجا.
ماشالله بهش… لی لی ما که فقط یک های می گه و هاپ هاپ و بوووو و چند تا چرت پرت دیگه!!!! وای باید خیلی بامزه باشه با این سن کمش حرف می زنه سپهر خان… ماشالله…
لیلی که خب از سپهر خیلی کوچیکتره. ولی آره خیلی بامزه است این فهمیدنشون و حرف زدنشون.
من هم فکر میکنم سپهر جلوی خوب حرف میزنه و دختر من هم خیلی طول کشید تا حرف بزنه :)) در مورد نقاشی فکر کنم بچهها دوست داشته باشن چشم چشم … رو چون شعر داره، قانون داره و میشه درد و فهمیدش! من میخواستم بچهام کلیشهای نقاشی نکنه (!!!) و براش این شعر رو نخوندم تا خودش بزرگتر شد، هر جور دوست داره آدم بکشه. من یه شکلهای دیگهای با شعر براش پیدا کرده بودم، میکشیدم و میخوندم. مارپیچی مثلا، یا دایرههای تو در تو، شکلهای نامنظم و… بعد یکبار یکی از مهمونها براش چشم چشم.. رو خوند و کشید، اینقدر خوشش آمد که نگو! از اون به بعد دیگه از من میخواست براش چشم چشم بخونم و بکشم و الان هم خودش این کار میکنه :) :) فکر نکنم به مهارتهای نقاشی ما ربطی داشته باشه :)
اتفاقا بار اولی که براش نقاشی کشیدم یاد این استدلال تو افتادم و سعی میکنم در کل براش درخت و خونه و این جور چیزا نکشم . این یکی از دستم در رفت :)
اینکه یاد میگیرن چطور آدم رو خر کنن هم خیلی باحاله! این روشهای تودلبرویی :)) این مامانی و بابایی گفتن مثلا! یا دختر ما میره و میاد ما رو بوس میکنه و یه طوری که آدم دلش ضعف بره :)) یکی میگفت اینها «راز بقا»ست که بچهها از کوچیکی بلدن چطور پیش برن و به چیزی که میخوان برسن و یک غریزه است :)
سلام رویا چقدر شیرین و دوست داشتنی خیلی دلم خواست ببینمتون و از لپای خوشگل سپهر کوچولو یه بوسی بکنم. رضا لپای سپهر رو فراموش نکرده و مشابهش رو که میبینه یادش میکنه.
:)) ما هم هروقت کتابهای شیمو رو میخونیم (یعنی روزی چندین و چند بار) یاد شما و آقا رضا میکنیم.